دست به یقه شدن با یونانی ها
«ژولیوس» و رفقایش بازنشسته شده و در خانه هستند. آن ها دیگر ماجراجویی های احمقانه ندارند؛ تا اینکه سروکله غریبه ای پیدا می شود و به ژولیوس می گوید، من «هرکول» هستم و با دقت او را برانداز می کند و انگشتش را فرو می کند توی شکم ژولیوس و دنده های استخوانی اش و می گوید تو قهرمان نیستی! می دانم که نمی دانید بعد از آن چه اتفاقی برای ژولیوس و دوستانش رخ می دهد، طنزی عجیب وغریب که کودکان را جذب می کند.