از نگفتن ها: مجموعه غزل

از نگفتن ها: مجموعه غزل

از نگفتن ها: مجموعه غزل

حسین جلال پور و 1 نفر دیگر
4.0
1 نفر |
1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

4

خواهم خواند

0

کتاب از نگفتن ها: مجموعه غزل، شاعر مرتضی حیدری آل کثیر.

یادداشت‌های مرتبط به از نگفتن ها: مجموعه غزل

          .


 

کی آمدی؟
سپیده گفت که دیدارمان به هم خورده‌ست 
کی آمدی که فقط یاس خانه بو برده‌ست؟ 
شبیه دود، مرا ترک گفتی از آن روز 
ترَک سراسر گلدان تشنه را خورده‌ست
 دل من است که در مشت توست، می‌بینی
که برگ تا به کجا دست باد را برده‌ست؟ 
تو لانه‌های مرا دیده‌ای، نمی‌دانی 
چه‌قدر چلچله بر شاخسار من مرده‌ست 
حکایت من و دستان تو حکایت آن 
گلایلی‌ست که بر سطح آب پژمرده‌ست 
به‌روی پرتو تو چشم! چشم می‌بندم 
نبینم از تن من خنجر تو آزرده‌ست 


اصول غرق شدن 

شعری بخوان! به اسکله لال جان بده 
موجی به این جزیره بی‌داستان بده 
دیریست عطر پی‌رهنت می‌وزد به شهر 
قدری به گاهواره بندر تکان بده 
هم نیمه‌شب به اسکله ما سری بزن 
هم زیر دست حادثه‌ها امتحان بده 
یک عمر در تو مکث نکردم که نشکفم 
غرق تو می‌شوم، دوسه موجی زمان بده 
ساحل! تو نیز دور شو از سعی ما، ولی 
فانوس خنده‌های ترت را نشان بده 
با این شنای هرزه به جایی نمی‌رسیم 
لطفاً اصول غرق شدن یادمان بده 


تنفس 
دل‌برانی شرمگین و عاشقانی بی‌قرار 
سروهایی سربه‌زیر و بیدهایی سربه‌دار 
ماه مثل طفل، روی دست شب خوابیده است 
رود در آغوش جنگل مثل ماهی‌ها خمار 
صورت مرداب را پوشانده برگ ریخته 
پیرمردی با ردایی ارغوانی سوگوار 
کاج تیغی که غلافی خون‌چکان دارد به تن!
سرو شاید عاشقی سرسبز از یک انتظار 
دارکوب خلوت خویشم که جنگل فکر کرد 
ضربه‌ام لالایی است و خواب شد، وقتی بهار- 
داشت از زیر یخ و سرما خودش را می‌تکاند 
می‌دوید اسب زمستان در خیال کوهسار 
حلقه‌های دست ما آغوش خوبی نیستند 
ما دو زنجیرِ به‌ناچاری به دام هم دچار 
زندگی را ای دل پژمرده‌ام محکم بگیر 
آتش خاموش من، دست از تنفس بر ندار 


گفت‌وگو 
گفتم هنوز دست تبرخیزها پر است 
گفتی نگو که گوشم از این چیزها پر است 
گفتم درخت خم شده، گفتی نگاه کن!
تاریخم از تهاجم چنگیزها پر است 
دیدم هنوز گوش‌به‌زنگِ بهاری و 
تقویمت از تردد پاییزها پر است 
من دارکوب خلوت خویشم، دهانم از 
تکرار بی‌مخاطب «برخیز»ها پر است 
یک عمر سر به خواب تو کوبیدم ای درخت 
گوش تو از شنیدن پرهیزها پر است 
فردا برای پنجره‌ام قفل می‌خرم 
مکتب نمی‌روم، دلم از میزها پر است 


از زبان ام‌البنین 
آسمان را مچاله کرد و گریست، یاد منظومه جوان افتاد 
اشک‌هایش شهاب شد غلتید و در آن سمت که‌کشان افتاد 
رو به تسبیح آفتاب نشست دانه‌دانه غروب را نخ کرد 
تو مگر تشنه نیستی پسرم؟ لب بزن، آتش از دهان افتاد 
شرح بازوی پرتوانت را ماجرای برادرانت را 
خواندم از چشم خواهرت وقتی که نگاهم به کاروان افتاد 
مثل سروی که خون‌چکان بوزد به تماشا گذاشتی خود را 
قسمتی از تو فاش شد اما پرده‌ای هم در این میان افتاد 
چله غیرتی رها شد و تیر مملو از میل برنگشتن بود 
نور پاشید و ماه در قابِ تیره آب خون‌چکان افتاد 
مرگ از ارتفاع چشمانت سرنگون شد نفس‌زنان در باد 
خاک دندان به لب گرفت اما پیکر تو در آسمان افتاد 


معاینه 
شب نیستی و مردم بیدار تشنه‌اند 
صبحت رسید و کوچه و بازار تشنه‌اند 
گل‌ها به قاب عکس تو انگار قانع‌اند 
آیینه‌های خانه به دیدار تشنه‌اند 
رفتی و نیش عقربه‌های جدایی‌ات 
لبریز طعنه‌اند و به تکرار تشنه‌اند 
فردا برای پنجره‌ها قفل می‌خرم 
بی تو به خون مرده دیوار تشنه‌اند 
لبخندهای مادر اگرچه شکفته‌اند 
از اشک پر شوند هم... این بار تشنه‌اند 
دکتر! به چشم تشنه نظر کن به چشم‌هاش 
دست از سر معاینه بردار... تشنه‌اند
        

0