بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یک مشت نخودچی

یک مشت نخودچی

یک مشت نخودچی

مریم بصیری و 1 نفر دیگر
3.5
1 نفر |
0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

1

خواهم خواند

0

:ناگهان دو سرباز را انتهای کوچه می بینیم. می خواهیم در خانه را بزنیم، ولی می ترسیم سربازها به خانه مان حمله کنند پس بهترین گزینه فرار است. به داخل کوچه بغلی فرار می کنیم و سربازها هم که ما را دیده اند به دنبالمان می دوند. در کوچه پس کوچه های اطراف خانه می دویم و سربازها هم تعقیبمان می کنند. از جلوی خانه عمه رد می شویم، اما از ترس حمله سربازها در نمی زنیم. گاری شکسته ای را از دور می بینم. به نرگس اشاره می کنم و سریع به زیر گاری می خزیم و پشت چرخ های آن مخفی می شویم. به نفس نفس افتاده ایم. صدای پوتین هایشان به ما نزدیک می شود. نفس ها را در سینه حبس می کنیم. دعا دعا می کنم سربازها ما را پیدا نکنند. اگر سربازها پیدایمان می کردند معلوم نبود چه بلایی سرمان می آمد. به چادر مادرم که سرم بود، نگاه کردم. اگر سربازها پیدایمان می کردند، هم چادر را از سرمان می کشیدند و هم یادگار مادرم را می بردند. با چه رویی بدون چادر تا خانه می رفتم.