خلسه با طعم باروت: پنجمین جشنواره داستان انقلاب (بزرگسالان)
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
نفسم در نمی آمد اخساس خفگی میکردم بعد آن همه شلاق و شکنجه دیگر رمقی برای فکرکردن هم نداشتم. هوای گند انفرادی دو متری بیشتر از زخم های بدنم اذیتم میکرد. خداخدا میکردم که بچه ها تا حالا فرار کرده باشند. میترسیدم نتوانم زیر آپولو تاب بیاورم قرارمان این بود اگر کسی دستگیر شد دو روز شکنجه را تحمل کند و چیزی نگوید تا بقیه فرصت فرار داشته باشند. فردا روز پنجم بود و من همچنان به خاطر آسیه همه شکنجه ها را تحمل میکردم لعنت به آدم فروش
یادداشتهای مرتبط به خلسه با طعم باروت: پنجمین جشنواره داستان انقلاب (بزرگسالان)