تورکان
در حال خواندن
0
خواندهام
1
خواهم خواند
0
توضیحات
روزی که قرار بود تصمیم بگیرد در مسیری که عقل و وجدان بشـریت راروشن می کند قدم بگذارد، دیر یا زود از راه می رسید.“با تـمام قلبم این را باور دارم، صبـر و سکوتم ناشی از این باورم بود.تا آن روز هر اتفاقی که می افتاد باید تحمل می شد.قانون بازی این است! بازی زندگی!به قول شاعر: “ زندگی شوخی بردار نیست”هزاران جزامی را درمان کرد و به زندگی بازگرداند. . .بانی مدرسه رفتـن هزاران کودک در راس آن ها دختـر بچه ها شد.همیشه تک و تنها بود؛ اما هرگز تنـها نبود.برای این که در کنـار کسی جـای بگیرد از باورها و الویتـ هایش نگذشت وکوتاه نیامد اما صدها هزار نفر در کنار او جای گرفتند.سـرگذشت واقعیتـورکان سیـلان . . . تک و تنـها !