بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

هیچ راهی دور نیست

هیچ راهی دور نیست

هیچ راهی دور نیست

ریچارد باخ و 2 نفر دیگر
2.7
3 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

4

خواهم خواند

0

یادداشت‌های مرتبط به هیچ راهی دور نیست

            دو ستاره ای که نصیبش شده یکی به خاطر نقّاشی هایش است
(با مداد سیاه، کمابش ظریف و با جزئیات، جوری که انگار حانیه آن ها را کشیده. سر زنگ دینی دوم دبیرستان یا ادبیات سوم راهنمایی روی ورقه ای که توی جامیز یا زیر کتاب های درسی پنهان شده یا در حاشیه ی همان کتاب ها+آیکون آه)
و دیگری به خاطر خاطره ی بار اوّلی که خواندمش:
یکی از آن کلاس های ادغامی 100 نفری پیش دانشگاهی بود و من و راحله هم چون همیشه از کلاس و ماجراهایش فارغ، داشتیم درباره ی کتاب هایی که خوانده بودیم گپ می زدیم. حرف ریچارد باخ شد (که یادم است آن موفع ها مُد شده بود) و «جوناتان» ش و من گفتم که چه طور خوانده امش و چه قدر دوستش دارم و ... راحله هم گفت که «اوهام» را خوانده و «گریز از سرزمین امن» را و این یکی را و ... و با لحن وسوسه کننده ای گفت که این خیلی کوتاه است و فلان و بهمان و خلاصه قرار شد فردایش بیاوردش. آورد و خواندم و خوش شد حالم. نه به خاطر خودش که حقّاً چیز تحفه ای نبود و بیش تر به این کتاب های خودیار می مانست تا به قصّه ای.
(بر خلاف جوناتان که به باور من قصّه دارد)
بلکه به خاطر این که آن گفت و گو و این حرکت بعدش دور تازه ای از کتاب خوانی را برای من رقم زد
دور تازه ای که شامل اسم های جاودانه ای مثل «لیدی ال»، «اگر شبی از شب های زمستان مسافری»، «زوربای یونانی» و مثل این ها می شود...
و الان که فکر می کنم می بینم علّتش این است که من در پیش دانشگاهی با وجود این که درس نمی خواندم نمی دانم با چه دلایل موجّه یا ناموجّهی کتاب غیردرسی هم نمی خواندم و کلّاً معلوم نیست در آن یک سال چه کار می کردم!
:)
و فکر کنم به خاطر همین خاطره ی خوب بود که آن روز در فروشگاه ققنوس تا دیدمش -رویِ روی کتاب هایی که مأمور پخش برایشان آورده بود- بی معطّلی برش داشتم...