درختان ایستاده می میرند
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
توضیحات
«بلور» و «جلال» با یک دیگر زندگی عاشقانه ای دارند. آن ها به دلیل بچه دار نشدن از طرف خانوادۀ جلال تحت فشار هستند؛ اما آن ها به هر طریقی که شده به زندگی خود ادامه می دهند. چند سال می گذرد، تا این کۀ ک روز پشت درب منزلشان نوزاد چندماهه ای را می یابند و تصمیم می گیرند او را بزرگ کنند. آن ها نام نوزاد را «رضا» می گذارند. پس از مدتی بلور باردار و صاحب دو فرزند دوقلو با نام های «عطا» و «عطیه» می شود. جلال و بلور با وجود فرزندان زندگی خوبی را می گذرانند. سال ها می گذرد و رضا اینک پزشک حاذق و متخصصی در رشتۀ ارتوپدی شده است. او ساکن تهران است و با دختری، که مهندس فناوری اطلاعات است، ازدواج کرده است. طی اتفاقاتی رضا برای انجام یک عمل جراحی از تهران به شهر پدریش می آید، پس از انجام عمل، رضا به همراه مادرش به تهران باز می گردد، اما در مسیر اتفاقی رخ می دهد که حقایقی را برای خانوادۀ رضا روشن می سازد.