از ام الرصاص تا خان طومان
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
4
خواهم خواند
0
توضیحات
هر لحظه، انتظار می کشیدم که تیری جایی از بدنم را بشکافد، اما انگار هیچ تیری بی هدف و مقصود به کسی برخورد نمی کرد؛ مثل برگ درختی که بدون اراده ی حق، بر زمین نمی افتد.ستون ما در حال پیشروی بود. از ام الرصاص به سمت ام البابی در حرکت بودیم. رگبارهای دشمن لحظه ای متوقف نمی شد. ستون شهدا در کنار ما روی زمین افتاده بودند. آن هایی که زخمی شده بودند، به ما روحیه و قوت قلب می دادند. فریاد می زدند: (برید جلو! برید کمک کنید به امام زمان! برید اون ها رو به درک واصل کنید!)کمی که جلوتر رفتیم متوجه شدیم دشمن ما را محاصره کرده است!...