همه به هم شب به خیر گفتند، اما کسی نخوابید
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
4
خواهم خواند
0
توضیحات
"تویی دانیال؟"نگذاشت حالش را بپرسم زود با صدای خفه گفت:"منو به اسم خودم صدا نزن. سگا به اسم من حساس ان. اگه اسممو بشنون می ریزن رو سرم تیکه پاره می کنن."گفتم:"نترس اینجا هیچ کسی نیس."به اطراف نگاهی انداخت و همان طور آهسته ادامه داد:" تو سگا رو خوب نمی شناسی. اونا همه جا هستن، فقط دیده نمی شن یهو پیداشون می شه، اگه خدا بخوان، از همه جا بیرون می زنن؛ از در، از دیوار، از همین آسفالت جاده."نفس زنان ادامه داد:" به هر جا بخوان وارد می شن، از کسی هم اجازه نمی گیرن."صدایش به ترس آلوده شده و گفت:" یه ماهه هر شب می آن تو خوابم، گله ای هم می آن. نمی دونم باهاشون چی کار کنم."بیچارگی توی صدایش بیداد می کرد.کلافه بود. برای اینکه کمی بهش دلداری بدهم گفتم:" این قدر خواباتو جدی نگیر. هر کسی ممکنه از این خوابا ببینه."نیم نگاهی به من انداخت و گفت:" چی چی خوابامو جدی نگیرم، صبا که از خواب پا می شم می بینم دور و برم پر از موی سگه."
لیستهای مرتبط به همه به هم شب به خیر گفتند، اما کسی نخوابید
یادداشتها