جشن از ما بهترون: پنجمین جشنواره داستان انقلاب (نوجوانان)
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
زانوان قربان سست شد. نشست روی زمین و دستها را دور زانوها حلقه کرد. حیدر جا خورد، مقابلش نشیمن به زمین داد وکلوخی برداشت. گفت: «مبارزه، سختی دارد. وقتی پاگذاشت به مبارزه و یا علی را گفتی باید تا آخرش بری.» و دست عقب برد، چشک تنگ کرد و کلوخ را به همه زور و بازویش به دورها پرت کرد، کلوخ، ویژه هوا را برید وقتی به زمین خورد از هم پاشیده شد.