ماه و کتان ماه و کتان یوسفعلی میرشکاک 4.0 1 نفر | 1 یادداشت خواهم خواند نوشتن یادداشت با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید. در حال خواندن 0 خواندهام 1 خواهم خواند 0 ناشر انتشارات برگ شابک 9644712129 تعداد صفحات 152 تاریخ انتشار 1376/11/13 نسخههای دیگر نشر موسسه انتشارات کتاب نشر توضیحات کتاب ماه و کتان، شاعر یوسفعلی میرشکاک. یادداشتها محبوبترین جدید ترین محمدقائم خانی 1402/3/25 . من مدیح کس نگویم جز به امر مرتضی اینت معنای دل و دین با ولایت داشتن گر نفرماید مرا حیدر که بنویس این جهول کی جنونم را بود تاب عبارت داشتن داند آنکو خود امیر ماست امروز ای عنود نیست این دیوانه را با مدح عادت داشتن یوسف اندر چاه عسرت گریه حیدر شنید بشنو از با توست پروای قیامت داشتن: دین احمد برگزیدی فارغ از اندیشه باش با علی همراه اگر هستی ملامتپیشه باش دورعاشقان خیز و جامه نیلی کن، روزگار ماتم شد دور عاشقان آمد، نوبت محرم شد نبض جاده بیدار از بوی خو نخورشید است کوفته رفتن مسلم، گوئیا مسلم شد ماه خون گواه آمد، جوش اشک و آه آمد رایت سیاه آمد، کربلا مجسم شد پای خون دل واک ن، دست موج پیدا کن رو به سوی دریا کن، ساحلی فراهم شد هر که رو به دریا کرد آبروی ساحل شد خنده را ز خاطر برد، آنکه گریه محرم شد گریه کن گلابافشان، گل به خاک می افتد باد مهرگان آمد قامت علی خم شد قاسم و تپیدنها، لاله و دمیدنها مجتبی و چیدنها، گل دوباره خرم شد تشنه اضطراب آورد آب میشود عباس گو فرات خیبر شو، مرتضی مصمم شد خادم برادر بود از ره وفاداری زاد را موخر بود مرگ را مقدم شد نوبت حسین آمد کآورد به میدان رو نه فلک به جوش آمد، منقلب دو عالم شد خاک شعلهپوش آمد، چرذخ در خروش آمد آسمان به جوش آمد، کشته اسم اعظم شد بر سر از غم زهرا، خاک میکند مریم با مصیبت خاتم، تازه داغ آدم شد دشمن حسین افکند از به چاه یوسف را چاه چشمه کوثر، گریه آب زمزم شد گرچه عقده دل بود، آبروی بیدل بود کز هجوم فرصتها این فغان فراهم شد بیا جام پر کن ز دیو سپید که از سیستان پور دستان رسید دلش جون دلم پر ز فریاد درد برآورده دود از دل لاجورد مرا گفت خندان گو پیلتن که: بادات خفتان خون در کفن خموشی چرا پیشه داری بگو بگو ای پسر در چه کاری بگو خموشی مدار دل مرد نیست تو را به دل از مرگ اگر گرد نیست خروشی برآر از دل آهنگداز پریشانی خصم گردنفراز تو را یاد اگر هیچ نامد ز من نشد کارگر در تو درد وطن ز نو زنده شد با ما ماجرای لیلی و مجنون من و آئینهایم امروز جای لیلی و مجنون خدای عاقلان بازیچهی طفلان برزن شد به یکشب همشنینی با خدای لیلی و مجنون از این بیدستوپاییها که من با خویشتن دارم قیاسی میتوان کرد از حیای لیلی و مجنون به جز با ما نشاید راز ما را با کسی گفتن که در عالم نشد کس آشنای لیلی و مجنون نهان کردیم داغ مرگ خود از خویشتن حتی نباشد جای نامحرم عزای لیلی و مجنون 0 0