بهار خونین
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
توضیحات
ناگهان انفجار مهیبی هوای لطیف و بارانی بهار را شکافت. نخست صدایی شبیه فشفشه، سپس غرشی رعدآسا زمین را لرزاند و فضا را تیره و تار کرد. شهر انگار می چرخید. ابتدا فکر کردم ترقه های شب عید است اما به فکر خود می خندم. صدا و لرزش به قدری شدید و وحشتناک است که در تمام عمرم نشنیده ام. سرم گیج می رود. دود غلیظ و زیادی فضا را می پوشاند و کم کم لابلای ابر های تیره محو می شود.