بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

اوراد نیمروز

اوراد نیمروز

اوراد نیمروز

منصور علیمرادی و 1 نفر دیگر
3.8
4 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

6

خواهم خواند

6

منصور علیمرادی را با آثاری مثل «تاریک ماه»، «ساندویچ برای حیدر نعمت زاده»، «زیبای هلیل»، «شب جاهلان» و آثار دیگرش در حوزه ی ادبیات داستانی و شعر می شناسیم. همچنین با پژوهش هاش در حوزه ی فرهنگ شفاهی جنوب، تامل ها و جستارنویسی هاش. لازم نیست از جوایز و عناوینش بگوییم که از یک اقلیم شروع می شود و به «هفت اقلیم» ختم می شود. بی شمار آثار داوری کرده است و حالا در آستانه ی 42 سالگی نویسنده ای است بسیار پخته که نَفَس خواننده را با بندبند آثارش به شماره می اندازد. ذاتاً قصه گوست و با زبان حیرت آورش چنان روایت را به گرداگردتان می پیچد و قصه را به تنتان می تند که نمی توان به راحتی از بافت روایت و جهان رمانش دل کند. «اوراد نیمروز» حاصل همه ی این عشقبازی های قصه پردازانه با روایت، تکنیک و ذات زبان ا ست. اوراد نیمروز محصول دو روایت در هم تنیده از سفر جادویی شخصیت اصلی به اعماق کویر لوت و زندگی عاشقانه اش با یک هنرمند تئاتر در تهران است.

یادداشت‌های مرتبط به اوراد نیمروز

            یاحق

چهار ماه پیش، یعنی آذرماه ۹۹،
اوراد نیمروز شد اثر شایسته تقدیر جایزه ادبی جلال.
آن هم در سیزدهمین دوره‌ که از نظر داوران محترم،  هیچ کدام از ۸۲۰ داستان و رمان ارسالی، برگزیده نبود.

و این یعنی کتابی که داوران نتوانسته‌اند شایستگی‌اش را انکار کنند، 
باید اثری خواندنی باشد.

اوراد نیمروز قصه کویر است‌.
قصه لوت فراموش شده و پرجاذبه. 
داستان مردی که شیفته تاریخ است و این شیفتگی، سوقش می‌دهد به کویرگردی جنون‌وار.
تمام کتاب در جاده و کویر می‌گذرد... و ما از سیالات ذهن بهمن محسنی، شخصیت اصلی داستان، به گذشته‌اش پی می بریم. 
به مشکلات فراوان با همسرش که تا پای طلاق پیشش برده.
به پایان‌نامه‌ای که کشاندتش به این جنون و اساتید و دوستانی که می‌گفتند نرو و دیوانگی نکن‌.
بهمن به دنبال مردی آمده که اگر تاریخ از دستش نمی‌داد، جهت تاریخ را عوض می‌کرد. 
ملک محمد، پسر یعقوب لیث صفاری؛ درگذشته در لوت.
بهمن می‌آید و گم می‌شود.
گم می‌شود و تا مرگ پیش می‌رود و تازه آنجا دلش لک می‌زند برای تهران و کافه و سروصدا و شلوغی و حتی غرها و بداخلاقی‌ها و فیروزه‌ای لاک همسرش.

بزرگترین ویژگی کتاب، نثر سالم و منحصر به فردی است که نویسنده حسابی رویش کار کرده.
آن هم در عصری که زبان اصیل فارسی دارد در بازی رمان های آنلاین و نویسندگان نامتعهد به نثر و زبان، هرز می‌رود‌.
بسیاری از عبارات کتاب ابتکاری است.
ترکیب‌های نو و بدیعی که نثر کتاب را به سمت رسم‌الخط داشتن پیش برده..

حدود ۸۰ درصد کتاب سبک سیال است.
با بی‌نظمی قاعده‌مند ذهنی،
شاید بشود تا حدی آشفتگی ذهنی یک گمشده در کویر را تصویر کرد،
اما دیگر نه سه چهارم کتاب!

دقیقا به همین دلیل،
می‌شود به کتاب انگ #کم_چالشی زد.

تنها ایراد کتاب همین یکنواختی سوژه گمگشتگی مردی در کویر است که سیال هم دامن زده و مضاعفش کرده.

جمله‌ای از استادِ استادم به خاطر دارم که می‌گفت:
کتاب استاد بخوانید.
کتاب شاگرد، قلم‌تان را خراب می‌کند.

و اوراد نیمروز یکی از آن استادهاست.
از آن‌ها که وقتی می‌خوانی یک لحظه مداد از دستت نمی‌افتد و خط به خط باید خط‌ بکشی و برجسته کنی و جملاتش را بنویسی‌.
توصیفات بی‌نظیری دارد و تصویرسازی درخشان.
در هر فصل سه باری وصف خورشید را می‌شنویم؛
اما به جرئت می‌توان مدعی شد که حتی یک کلمه تکراری در این توصیفات نیست.

اوراد نیمروز را باید خواند.
نه بخاطر جایزه و این حرف‌ها.
بلکه به پاس اصالت نثر،
و به شوق ادبیات.

#اوراد_نیمروز
#منصور_علیمرادی
#دومین_کتاب1400
          
            دوست داشتن مردم یک اقلیم و فرهنگ آنها و اعجاب در برابر آنها است که این اثر زیبا را شکل داده
از یک برخورد رمانتیک با تاریخ است که این رمان شکل میگیرد. در سه راه تاریخ و فرهنگ و جغرافیا

مرد در ریگ روان
موقع خواندن این رمان بی اختیار هی به یاد رمان فوق العاده کوبو آبه نویسنده ژاپنی می افتادم که مهدی غبرایی آن را ترجمه کرده: زن در ریگ روان
اگر وجوه شباهت را بشمارم خودتان متوجه میشوید منصور علیمرادی چه نوع رمانی نوشته: شباهت اول فرار کردن یک مرد از شهر به طبیعت است. شباهت دوم این است که این فرار به دنبال یک علاقه و عشق شخصی است آنجا علاقه به حشرات و اینجا علاقه به تاریخ. شباهت سوم گیر افتادن در موقعیت غیرقابل برگشت است. شباهت بعدی آشنا شدن با یک نوع زیست بدوی است. و همین طور شباهت های دیگری هم وجود دارد
اما شاید مهم ترین تفاوتاین دو رمان لحن شادابی است که علیمرادی برای رمانش در نظر گرفته. از جنبه ای دریچه ورود مخاطب عام به رمان است ولی از جنبه دیگر مانع از این میشود که دغدغه های اگزیستانسیال در این رمان پررنگ بشوند. حالا من چرا توقع دارم نویسنده دغدغه های اگزیستانسیال در رمانش داشته باشد؟ عرض میکنم

خودت را نخواهی شناخت تا وقتی که گیر بیفتی
بگذارید سه رمان اگزیستانسیالیستی برایتان مثال بزنم که شخصیت اصلی به واسطه «گیر افتادن» در تنهایی با جنبه های عمیق وجودی خودش آشنا میشود: طاعون، تنهایی پر هیاهو، و بالاخره همین زن در ریگ روان
ما آدمها قرار بود در دوران قرنطینه کرونا با خودمان خلوت کنیم و کمی به خودمان به عنوان یک پدیدار خیره شویم و این جنبه های وجودی را بهتر بشناسیم که البته به برکت اینترنت هرگز چنین کاری نکردیم و در جهل مرکبی نسبت به خودمان فرو رفتیم. به هر حال این موقعیت تک افتادگی بهترین بستر برای بیان جنبه های اگزیستانسیالیستی زندگی است که معمولا در زندگی شهری کاملا مورد غفلت واقع میشوند. اساسا خود تنهایی یکی از چهار «دلواپسی غایی» است که یالوم صورت بندی کرده. و تازگی در یک مقاله خواندم که تنهایی آخرین تابوی انسان مدرن است. ما حتی درباره مرگ راحت تر از تنهایی حرف میزنیم. بگذریم
خلاصه علاقه علیمرادی به اقلیم کرمان و تاریخ آن باعث شده نگاه راوی به زندگی خانواده شابان که در حاشیه کویر لوت زندگی میکنند و در واقع او را گروگان گرفته اند با نوعی اعجاب و علاقه همراه باشد و من راوی را به عنوان یک بچه تهران زیاد باور نکردم
به هر حال خیلی رمان خوبی بود و بعد از مدتها دو تا کتاب از یه نویسنده ایرانی خواندم که به هر دو با افتخار دارم 5 ستاره میدهم