ناکجاآباد

ناکجاآباد

ناکجاآباد

3.2
3 نفر |
0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

4

خواهم خواند

0

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

«شما اینجا تنهایی اید؟» من پیش از آمدنم، رفتم سری به همون سرداب دیشبی بزنم. همون جا که دیشب خوابیدم... «خزانه؟» «بله، همون جا. یک نفر اون جا بود.» «گفتم که. گاهی بعضی ها گذارشان به این طرف ها می افته. شاید سردش بوده، رفته اون تو» «اون جا که از همه جا سردتره» «پس شاید گرمش بوده.» «شما این جا گرما و سرما ندارید؟» «نه. برای تازه واردها داریم. ما هم روزهای اول سردمان می شد، ولی بعد از مدتی نه سرما می فهمیدیم، نه گرما. نه گرسنگی می فهمیم، نه تشنگی. نه خواب داریم، نه بیداری. همیشه بیداریم. نمی دونم. شاید هم همیشه خواب باشیم. این جا آدم از خواب و خوراک و پوشاک بی نیازه. از همه چی بی نیازه. بذار خیالتو راحت کنم. بهشت روی زمین همین جاست.»