زنی که عاشق نور بود
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
1
خواهم خواند
0
توضیحات
همان طور به پرسه زدن ادامه می دادم و با خودم فکر می کردم که چطور بیشتر این آدم ها نویسنده های مشهوری بودند که مدام کتاب هایشان را به هم تقدیم می کردند. بیشتر بچه هایی که روزها با سروصدا، آن اطراف می دویدند و بازی می کردند، شعرها و داستان هایی داشتند که والدینشان به آن ها تقدیم کرده بودند و می توانستم حدس بزنم که فقط بعضی هایشان آن کتاب ها را خوانده بودند. مثل زن های مسنی که هر شب بعد از شام ساعت ها با هم حرف می زدند. می دانستم که بجز تعداد خیلی کمی از آن ها دیگر به عنوان دخترهایی جذاب با کفش های پاشنه بلند، تحت اسامی مثل دال. واو یانون یا حتی اسم کوچکشان در کتاب ها یاد نمی شد. البته گاهی هم قضیه برعکس بود و گاهی هم زن ها در کتاب هایشان از مردهابا پوشش معماوار حروف اول اسمشان یاد می کردند. ولی این مورد آخر کمتر اتفاق می افتاد. طبق یک قانون نانوشته این مردها همگی ناراحتی مزمن معده داشتند و در اتاق غذاخوری از رژیم های خاصی پیروی می کردند. بعضی شب ها هم می رفتم پستخانه، به این امید که خط مسکو باز باشد و بتوانم به لیدا اسنگینا تلفن کنم. اما تلفن ها اغلب اشغال بودند. فقط در صورتی می توانستی با اطمینان تلفن کنی که از روز قبلش نوبت می گرفتی، لیدا زن جوانی بود که در مسکو ملاقات کردم. آن روز غم انگیزی هم که مسکو را به سمت ریگا ترک کرده بودم، با من به ایستگاه قطار آمده بود. قبل از حرکت قطار، روی سکوهایخیس از باران قدم زدیم. زوج های مسافر زیادی توی ایستگاه بودند. او درحالی که سعی می کرد به چشم های من نگاه نکند، گفته بود برایش سخت است که با خارجی ها وقت بگذراند. بخصوص خارجی های اهل کشورهای خیلی دور.