پلیکان
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
5
خواهم خواند
0
توضیحات
پدرم را چه طور کشتی؟ البته خودت بهتر می دانی، تو امید را از او گرفتی و پدرم را ناامیدی کشت. جنایتی که قانون برای آن مجازاتی تعیین نکرده است. من باور ندارم که چیزی به نام حق و حقیقت وجود داشته باشد. قوانین هم به نفع دزدها و جانیان وضع شده، و آزادی بیان هم حق تبهکاران است. کسی که حقیقت را بگوید، کسی باورش نمی کند، اما دو شاهد دروغین برای اثبات یک ادعای کذب کفایت می کند! پیش از ظهر حق با من است، اما از ساعت دوازده ظهر به بعد، من تنها می مانم و حق با آنها می شود و من محکوم می شوم! یک اشتباه قلمی، یک گزارش غلط می تواند من بی گناه را به زندان بیاندازد و آن وقت است که من بدل می شوم به تبهکاری که به شرافت یک انسان با شرف توهین کرده، و مرا به دلیل افترا مجازات می کنند. من دیگر به زندگی، انسانیت، جامعه و خودم اعتقادی ندارم و دیگر توان زندگی کردن را در خودم نمی بینم و...