خویشاوندی با خورشید و باران
اکنون سرانجام برادران بزرگ تر رو به تو می آورند دمی از بازی های خوفناک شان دست می کشند از غفلت پیوسته شان برون می افتند و از خود می پرسند: «شاید مریلین، مریلین کوچک، راهنمای ما بوده باشد؟» و اکنون تو خواهرک تو که همیشه بی اهمیت بودی خواهرک فقیر که همیشه لبخند بر لب داشتی پیش از همگان از آستانه ی جهانی می گذری که به سرنوشت مرگش وا نهاده اند .
یادداشتهای مرتبط به خویشاوندی با خورشید و باران