مسافر کوچولو

مسافر کوچولو

مسافر کوچولو

4.4
1,331 نفر |
367 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

88

خوانده‌ام

3,785

خواهم خواند

473

شابک
0000000019436
تعداد صفحات
12
تاریخ انتشار
1398/3/7

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        
شازده احتجاب توی همان صندلی راحتش فرو رفته بود و پیشانی داغش را روی دو ستون دستش گذاشته بود و سرفه میکرد. یکبار کلفتش و یکبار زنش آمدند بالا. فخری در را تا نیمه باز کرد، اما تا خواست کلید برق را بزند صدای پا کوبیدن شازده را شنید و دوید پایین. فخرالنسا هم آمد و باز شازده پا به زمین کوبید.
سرشب که شازده پیچیده بود توی کوچه، در سایه روشن زیر درختها، صندلی چرخدار را دیده بود و مراد را که همان طور پیر و مچاله توی آن لم داده بود و بعد زن را که فقط یک چشمش از گوشه چادر نماز پیدا بود.
سلام
و زن گفت سلام:
مراد، باز که پیدات شد، مگر صد دفعه نگفتم ...؟
خوب، شازده جون، امواراتم اصلاح نمیشه ، وقتی دیدم شام شب نداریم، گفتم:((حسنی، صندلی را بیار، بلکه کرم شازده کاری بکنه.)