مریخی

مریخی

مریخی

0.0 0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

1

خواهم خواند

0

گفتم: «فاضل اسپانیولی وقتی میخواست سوار قطار بشود و از ماکوندو به روستای زادگاهش در اسپانیا برود.بازرسان قطار می خواستند سه صندوق دست نوشته هایش را به واگن کالا ببرند او سر فحش را به جانشان کشید و سرانجام موفق شد صندوق های دست نوشته هایش را با خودش به واگن مسافری ببرد.آخرین جمله اش قبل از حرکت قطار و پیش از آن که در روستای زادگاهش ناامید شود،این بود:«روزی که قرار بشری در کوپه ی درجه یک سفر کند،ادبیات در واگن کالا،دخل دنیا آمده است.» پروانه گفت: «دنیای بدون ادبیات قبرستان است.» گفتم: «کتاب کالاست، اما منظور مارکز جدایی انسان و ادبیات است. این جدایی اگر روزی سر بگیرد دخل آدم را می آورد. در آن روز دیگر غریزه ی عشق حریف غریزه ی مرگ نمی شود و دنیا قبرستان خواهد شد.»