برادرخوانده

برادرخوانده

برادرخوانده

0.0 0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

3

خواهم خواند

0

گرگ چشم چرخاند و روی پنجه ها به سرگئی نزدیک شد. نوک چکمه نظامی اش را به دندان گرفت و کشید. سرگئی تکان نخورد. بویی بینی اش را نیش زد و سرش را سکت حوض برگرداند. سر سرگئی به لبه حوض خورده بود . خون سرش توی آب موج می زد. گرگ به سختی از بو دل کند و خودش را به خورجین ها رساند. یکی را به دندان گرفت و روی دیوار، کناره پنچره مشبک مسی ایستاد. خورجین را را انداخت داخل و برگشت سراغ بقیه. زوزه ای تا بیخ گلویش بالا آمد و بی اختیار از همان جایی که پایین سریده بود، خود را به پشت بام رساند. دست هایش را لبه هره گذاشت. سینه جلو داد و سر به آسمان زوزه کشید.