شاه زاده ی خوشبخت
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
12
خواهم خواند
2
در این افسانه ی انگلیسی، پرستوی کوچولویی با قرار گرفتن زیر مجسمه ی شاهزاده ی خوش بخت، متوجه گریستن مجسمه می شود و در این حال، علت را جویا می شود. مجسمه نیز از این که سال ها پیش زنده بوده و در قصر زیبای گسان ساوس"، در کمال آرامش و رفاه می زیسته، سخن می گوید و خاطرنشان می سازد: اکنون هم که مرده ام، مجسمه ام را این جا نصب کرده اند تا بدبختی های مردم را به خوبی مشاهده کنم و از نزدیک آن ها را لمس کنم. با وجود این که حالا قلبم از سرب ساخته شده، اما نمی توانم جلوی گریه های خودم را بگیرم". مجسمه در ادامه ی صحبت های خود از پرستو می خواهد تا با پرواز برفراز شهر، از حال مردم فقیر جویا شود. او خطاب به پرستو می گوید: همان طور که می بینی تمام بدن من از طلا ساخته شده تو باید آن را تکه تکه بکنی و برای فقرا و نیازمندان ببری... سرانجام نیز جز قلبی سربی چیزی برای مجسمه باقی نمی ماند. پرستو نیز به خاطر تلاش های فراوان برای کمک به مردم فقیر، جان می بازد.
یادداشتهای مرتبط به شاه زاده ی خوشبخت