شاید فرصتی باشد... (مجموعه داستان)
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
توضیحات
در داستان «فرصت»، پسر خواستگار با شنیدن جواب رد از خانوادة دختر، دسته گل را کنار چراغ برق می گذارد و با ناراحتی آنجا را ترک می کند. رهگذری با دیدن دسته گل آن را برمی دارد و برای دلجویی از همسرش و جلوگیری او از طلاق آن را به خانه می برد، اما با ندیدن همسر و پیغام طلاق، گل ها را از پنجره به بیرون پرت می کند. گل ها پشت وانتی می افتند که صاحب آن برای دیدن همسر و بچة تازه به دنیا آمده اش به بیمارستان می رود. او در پیدا کردن گل فروشی موفق نمی شود و با دیدن گل ها خوشحال شده و خود را سریع با گل ها به بیمارستان می رساند، اما با حادثة ناگوار مرگ فرزند و همسر مواجه می شود، گل ها بار دیگر به خیابان پرت می شود و به دست پسرک بی خانمانی می افتد که تصمیم می گیرد با فروش آن نانی بخرد و خود را از گرسنگی نجات دهد که ناگهان چشمش به مرد دست فروشی می افتد که صبح نانی از او دزدیده است، پسرک گل ها را کنار گل فروشی رها کرده و فرار می کند. گل های رها شده دوباره به دست گل فروش می رسد. کتاب حاضر مجموعة داستان های کوتاه با عناوین هیچ وقت نگفت که چقدر دوستش دارد، بی هدف اما نمی دانم کجا؟ بی اعتنا، حتی به من، وحشت از خیابان، انکار حقیقت، تنها به خاطر مادرم و بعد از هفت، هشتمی است.