کتاب مصور حاضر داستانی افسانه ای و آموزنده است که با زبان ساده و روان برای گروه های سنی (ب) و (ج) نگاشته شده است. در داستان می خوانیم: «یک روز آفتابی تابستان، در صحرایی گرم و سوزان، دو مرد بازرگان به طرف سمرقند می رفتند. سرانجام نزدیک دهی رسیدند و خسته شدند. آن ها تصمیم گرفتند زیر سایه درخت بزرگ و کهن سالی که روی تپه بلندی قرار گرفته بود کمی استراحت کنند. برای همین از تپه بالا رفتند تا به پای درخت رسیدند. صندوقی زیر درخت از خاک بیرون آمده بود. و مرد بازرگان صندوق را با کنجکاوی برداشتند و در آن را باز کردند. درون صندوق پر از سکه های طلا بود که هرکدام زیر نور خورشید برق می زدند. یکی از دو بازرگان که زرنگ بود، به شریکش گفت».