بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

بزرگ بانوی هستی (اسطوره - نماد - صور ازلی): با مروری بر اشعار فروغ فرخزاد

بزرگ بانوی هستی (اسطوره - نماد - صور ازلی): با مروری بر اشعار فروغ فرخزاد

بزرگ بانوی هستی (اسطوره - نماد - صور ازلی): با مروری بر اشعار فروغ فرخزاد

0.0 0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

1

خواهم خواند

1

اسطوره - نماد - صور ازلی با مروری بر اشعار فروغ فرخزاد به اعتقاد من دنیا پر از راز و نشانه است و همه اتفاق های عالم به هم مربوط اند. در پس هر اتفاق، زنجیروار، اتفاقی دیگر پنهان است و پشت هر قصه، قصه ای دیگر خوابیده است. گهگاه، روزنه ای در روح آدمی، رو به جهانی دیگر گشوده می شود و برای یک لحظه، ساحت دیگری از وجود و حقیقتی ماورای واقعیت عینی خودنمایی می کند، حقیقتی که تنها با زبان اشارت قابل بیان است. از این روست که می گویند شاعران واسطه میان زمین و آسمان اند. در کتاب بزرگ بانوی هستی و در بازخوانی اشعار فروغ، کوشیده ام تا نشان دهم چگونه اشعار او، از محدوده تجربه های فردی فراتر می رود و بیان شاعرانه اش ریشه در دریای بیکران درون دارد و به سرمنزلی اساطیری و آغازین پیوسته است. به گفته یونگ: «هر آفرینش هنری، صورت بخشیدن به نقشی ازلی در جان آدمی ست.» اشعار فروغ و بوف کور هدایت، دو اثر نمادین و درونی هستند و از اعماق روان ناآگاه جمعی فرافکن شده اند. فروغ از دهان زنی سخن می گوید که در زمان و مکان خاصی متعین نیست، بلکه چون خاطر ه ای قدیمی در اعصار تاریخ پراکنده است و همه عالم نشانی از او دارد. او زمین مادر و اصل مادینه هستی ست. خودش به صراحت می گوید: و تمام شهوت تند زمین هستم که همه آب ها را می کشد در خویش تا تمام دشت ها را باور کند. اسطوره مبین نوعی جهان بینی و نحوه حضور در عالم است، عالم کشف و شهود و تخیل. شناخت این جهان و معانی پنهانی نمادها و صورت های ازلی، برای من موهبت و راه گشای بزرگی بود و در شکل پذیری داستان هایم، آگاه یا ناآگاه نقشی مهم داشته است. و خدا را شکر که دستی غیبی این راه را در پیش پایم گذاشت. راه آسانی نبود و سال ها طول کشید، از این حادثه به آن حادثه، از این جا به آن جا، که خودش حکایتی ست، مثل این قصه کودکان که نمایشگر چنین روند ی ست: گنجشگکی که دمش پاره شده در پی آن است که پینه دوزی دم او را بدوزد. اما برای رسیدن به این هدف و آرزو راه سختی در پیش دارد. باید که نخ شفادهنده را پیدا کند، و در رسیدن به این هدف آسمان و زمین و حیوان و عناصر طبیعت، و البته انسان که خلاق و سازنده است، به کمک او می آیند. شعرهای فروغ بی اغراق جزو پرخواننده ترین پدیده های ادبی چهل سال اخیر ایران بوده است و به همین دلیل نیاز به بازخوانی دارد.آشناست؛زیادی آشنا،بسیاری از تعابیر فروغ به زبان روزمره را یافته و حتی در شعارهای تبلیغاتی از آن ها استفاده شده: «دست هایم را در باغچه می کارم...»،«تنها صداست که می ماناد»،«ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد»،«کدام قله،کدام اوج»... تعابیر فروغ را خیلی از مقاله نویسان این سال ها به عنوان تیتر انتخاب کرده اند.شعرهایش را برخی از ستاره های سینمای ایران دکلمه کرده اند،شعر فروغ حتی از اسطورهء فروغ که با مرگ نابهنگامش در اوج شکل گرفت فراتر رفته است.اما شعر او را چه قدر می شناسیم؟چه قدر درک می کنیم؟در این چهل سال چه مقدار تحلیل به دردبخور از این شعرها منتشر شده که به درک آن ها کمک کرده باشد؟ متأسفانه وضعیت اسفبار شعر معاصر ایران(سرگردان میان افراطگرایانی که شعر سپید شاملویی را دمده تلقی می کنند و مرتجعاتی که هنوز نیما را به رسمیت نمی شناسند)نشان می دهد که شعرهای نسل اولی ها درست خوانده نشده. در عالم است،عالم کشف و شهود و تخیل.انسان اساطیری خود را با طبیعت و تمامی هستی یکی میداندو سروکارش با حقایق ازلی و ساحت دیگری از وجود است.در دوران کنونی که علم و سیاست حاکم بر احوال انسان مدرن شده است.ن یروهای متعالی ذهن و روان تبدیل به ابرقدرت های اجتماعی و ایدئولوژیهای سیاسی شده اند.اما،از آنجا که آدمی موجودی چند ساحتی است و در عمق جانش نیازمند ساحتی دیگر از هستی است،پرسش از نیستی و تولد،زندگی بعد از مرگ،گریز از زمان و آرزوی جاودانگی همواره دغدغهی ذهنی او بوده است و هنوز همچنان نیازمند آن است که گاه به تقلید و تکرار اشارات اساطیری برخیزد و با زمان بیکران آغاز هم عهد و هم عصر شود.