منجی
دختری چهارده ساله بود؛ مطمئن بود اگر چشمانش را محکم ببندد و تمرکز کند می تواند ستاره ها را از ورای سقف ببیند.در اطراف او تعدادی زن در حال نفس کشیدن بودند. یکی معمولی نفس می کشید، دیگری سنگین و آن یکی آرام. در این میان، یکی از زن ها صدای خروپفش بلند بود. او «خاله سارا» بود که تُشکش زیر پنجره ی باز قرار داشت.دختر چشمانش را بست و تلاش کرد مثل سایرین نفس بکشد.
لیستهای مرتبط به منجی