برج قحطی

برج قحطی

برج قحطی

2.2
4 نفر |
1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

6

خواهم خواند

3

کتاب حاضر، رمانی است که با موضوع انقلاب اسلامی، بخشی از مبارزات و تاریخ اجتماعی مردم یزد در اواخر دوره قاجار و دوره پهلوی را روایت می کند. شخصیت اصلی داستان یک دانشجوی مبارز عهده دار است و در کنار آن برخی از آداب ورسوم و فرهنگ غنی مردمان «دارالعباده»، اصطلاحات و واژه های بومی و محلی یزد نیز ارائه می شود. در داستان می خوانیم: «تمام هزینه های ساخت دکور، نورپردازی، دوخت و دوز لباس و مخلفات گریم شخصیت هایی با شکل و شمایل آدم های عهد قاجار را «علی ارفع خان»، فرماندار اسبق یزد می داد».

یادداشت‌های مرتبط به برج قحطی

            به خودم قول دادم،فردا صبح توی کوچه پس کوچه های کاهگلی شهر یزد دوره بیفتم،بلکه این گربه بیدنجیلی گور به گوری را که دو تا بچه هایش را به نیش کشیده را پیدا کنم، از بس که جابه جای این کتاب سر و کله اش پیدا می شد.هر جایی که قرار بود قتل و غارت و بلبشویی توی شهر یا دور و بر این  شخصیت  رمان بیفتد یک سرش این گربه بیدنجیلی و‌بچه هایش بودند و یک سر دیگرش نداری و فقر آدم های دوره شاه و تو سری خور بودن چندتا عمله و نوکر شاه که بالا تا پایین شهر یزد را گرفته بودند توی مشتشان و کسی حق نفس کشیدن نداشت. 
همین شد که شخصیت اول رمان هر جایی که خواسته بود حقی را به حق دار برساند نوکش را چیده بودند و هر بار یک جایی تبعیدش کرده بودند. از پرونده سازی که انداخته بودش توی بند و سلول انفرادی که خواسته بود پته کله گنده های شهر یزد را روی آب بریزد که زود جمعش کرده بودند. بعد هم به جرم ارتباط با دار و دسته تشکیلات سازمان تبعیدش کردند شور آباد ولی آنجا هم سر و گوشش می جنبید. 
توی همین گیر و دار آقای حکیمیان بد بختی و حال و روز آن ایام را خیلی هنرمندانه و با اصطلاحات یزدی روی بند رخت خط ها پهن کرده بود‌.

ان جاهایی فقط شکنجه و بدبختی بود، مثل آدمی که فرار کند از آن صفحه ها سریع گذشتم. 

اینقدر که دعا دعا می کردم که زودتر این فراموشی عمدیش تمام شود، ولی مثل اینکه چاره ای نداشته که فراموشی بگیرد، و گرنه زیر آن همه شکنجه و بازپرسی باید می مرد. 

همه اینها جالب بود ولی روند کتاب را کند می کرد. 

اما در کل همه آن اوضاع و احوال را خوب به رخ آدم می کشید. اینقدر که خودش هم اسم  آن روزها را سال های بلوا گذاشته بود. 

زبان کتاب اول شخص بود، راوی هم فارغ التحصیل دانشسرای عالی تهران بود  که برگشته به یزد و می خواست معلمی کند. چون دستی بر آتش سرود و تاتر داشته وقت سفر فرح دیبا به یزد به فکر اجرای تاتر می افتد . این کار رو با همراهی دختر فرماندار یزد «علی خان ارفع » شروع می کند. ولی ای کاش شروع نمی کرد. 
برای اینکه نمایش نامه این تاتر را جفت و جور کند، افتاده بود دنبال مدارک و اسناد قدیمی یزد توی کتاب خانه ها،و همین گند گذشته تاریخ خان ها و فرمانداری‌ها را توی زمان قاجار و پهلوی اول در آورده بود . 
اینقدر که همین حرف ها و نقل این گشت و گذارها توی اسناد گذشته ، برایش گران تمام شد و سر سبزش را دستی دستی داشت به خاطر یک بند انگشت زبان سرخ بر باد می داد. 
آخر سر هم فراموشی گرفت و گوشه یک روستا توی کویر توی لاک خودش فرو رفت .