یک پوست یک استخوان

یک پوست یک استخوان

یک پوست یک استخوان

3.0
1 نفر |
0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

1

خواهم خواند

0

از مقدمه کتاب: من می‌خواستم بدانم این کالبد شعری، که ظاهراً به آغاز نام ترانه داشته است، چه شد که در چنگ بیت! و ربع! گرفتار آمد؟ البته من با زبان عربی دشمنی نداشتم و ندارم مانند پاره‌یی افزارمندانِ زبان، اصرار در طرد عربیِ فارسی شده جاری معروف، و احیای فارسیِ مدفونِ مهجور هم نداشتم و ندارم. تاریخ هم می‌دانستم فراموش نخواهد کرد که هزار‌ و‌ اند سال پیش، عرب‌ها سرزمین ایران را با سم ستورانشان کوفته، از جمله زبان مردمش را از صحنه رانده، و زبان خودشان را در دهان فضلایِ اهل تمکین آن نهاده بودند. اما این دانستن مرا با چیزی آشتی نمی‌داد. من می‌خواستم بدانم، چه شد که رباعی کالبد شعری برای معنویات شد، و دوبیتی به‌سوز مهر و رنجِ زیست پرداخت؟ و باز هم پاسخی نبود. و همین شد، که از همان نخستین گام‌های ارادت صامتم به کالبد رباعی، پیش خودم، به پردازه‌یی که پنداره‌اش را در سر داشتم، و اندیشه‌ی آن را در نهاد و بنیاد از نطفه‌ی رباعی-دوبیتی-ترانه بالیده بود، «گویه» نام دادم. گویه، زیرا که در این کالبد، شعر، یا صورت یک گفت‌و‌شنود یعنی دیالوگ دارد. یا مانند روایتی یک تنه، یعنی مونولوگی بسیار فشرده است. و این هر دو صورت، با اندکی آسانگیری، می‌توانند «گویه» نامیده شود...