یادداشت‌های 🇵🇸زهرا سادات گوهری🇵🇸 (89)

دزد شیطانی
          _بسم الله الرحمن الرحیم_

کتاب دزد شیطانی، یعنی دومین جلد از مجموعه ی نبرد با شیاطین هم تموم شد.
خب این کتاب نسبت به کتاب قبلی واقعا ضعیف تر بود.
به نظرم بیشتر یه سری اطلاعات اضافه راجع به دنیای شیاطین می‌داد و اتفاقاتی هم که داخلش افتاد می‌تونست توی جلد قبلی و... روایت بشه. اینکه شخصیت های آشنا هم حضور نداشتن و درویش بعد ۱۵۰ صفحه سر و کله ش پیدا می‌شه هم زیاد جالب نبود.
شخصیت پردازی ش بد نیست ... صحنه پردازی خوبی هم داشت. ولی اینکه شخصیت ها هر بلائی سرشون میاد زنده می‌مونن خیلی چیز مسخره ایه. یعنی تو بیفتی توی یه دره ی پر از گذاره و زنده بمونی؟:/
در کل باید بگم که از بین دو تا جلدی که تا حالا خوندم جلد اول صد هیچ از این جلد جلوتر بود... این جلد بیشتر حال به هم زن بود تا نفس گیر و ترسناک. مثل جلد قبلی نبود و اونطوری که باید از خوندنش لذت نبردم...ولی دوست دارم که جلدهای دیگه رو بخونم و ببینم چی می‌شه.حقیقتش حس میکنم جلدهای بعدی قراره خیلی بهتر باشن.
        

8

قصه‌های همیشگی؛ هشدار برادران گریم
          بسم الله الرحمن الرحیم .

هشدار برادران گریم سومین جلد از مجموعه ی قصه های همیشگی هست. در این جلد داستان خیلی جالب شروع می‌شه و الکس و کانر درگیر مسائل عاطفی هم می‌شن، مسائل روزمره ی‌ نوجوون ها و کمی از وقتشون رو به جای اینکه صرف این بکنن که همه ش برن دنیای قصه ها رو نجات بدن، صرف مسائل دیگه ای می‌کنن، به خصوص الکس. 
این جلد برام چندان جالب نبود و جلد قبلی رو خیلی بیشتر دوست داشتم. به نظرم جلد قبلی هیجان بیشتری داشت و جای دعواهای گلدی لاکس و شنل قرمزی خالی بود. توی جلد قبلی همه ی شخصیت های دوست داشتنی با هم رفتن به ماجراجویی ولی در این جلد همه پراکنده بودند.
قلم نویسنده هم روان و راحت خوان بود ولی از توصیفات به شدت کم استفاده می‌کنه. گره های داستان سریع حل می‌شن. تنها چیزی که من رو وادار می‌کنه کتاب رو بخونم حضور دنیای جادویی پریان و حضور شخصیت های خاطره انگیزه. 
و در کل کتابیه که بخوام به گروه سنی بین ۸ تا ۱۲ سال معرفی بکنم. چرا؟ چون این کتاب دقیقا واسه این سنین نوشته شده و اگه شما بین این سنین باشین قطعا از خوندنش لذت خیلی زیادی می‌برید‌.
در مورد شخصیت پردازی ها هم باید بگم که خوب بود ولی بعضی از شخصیت ها به شدت نیازمند پردازش بیشتر بودن. به خصوص پادشاه ها و ملکه ها. سیندرلا که دیگه خیلی بد بود، توی هر جلد تا یه بار بچه ش رو گم نکنه اون جلد اصلا تموم نمی‌شه و ماجراها و مشکلات ادامه دارن😐 واقعا دلم برای شاهدخت هوپ می‌سوزه. هر بدبختی ای واسه سیندرلا و پادشاه ایجاد می‌شه، اولین قربانی ش شاهدخت هوپ هست که یهو از ماتریکس خارج  و  اسیر شخصیت های منفی و شرور داستان میشه🤐.
گلدی لاکس که خیلی خوبه و حضور کمرنگش در این داستان به شدت ناراحتم کرد‌. دلم برای کل کل های گلدی لاکس و شنل قرمزی به شدت تنگ شده بود.
از خوبی های مجموعه بگم؟ داستان غافلگیری های زیادی داره و بی ربط ترین شخصیت ها رو جوری بهم مرتبط می‌کنه که حتی خود شخصیت هم نمی‌فهمه از کجا خورده. روند سریع و داستان پر کششی داره. شخصیت ها هم جالبن.
ولی خب برای جلد چهارم هیجان زده هستم و امیدوارم زودتر شروعش کنیم.
ممنونم از باشگاه گپ که باعث شد دوباره این مجموعه رو بخونم 😁😁
در کل من واسه ی سه جلد آخر خیلی هیجان زده ام و انشاءالله هرچه زودتر برم سراغش. 
َ
        

8

حومه ی سکوت
          بسم الله الرحمن الرحیم 

خب الحمدالله این کتاب تموم شد. 
من اسم مریم عزیزی رو اولین بار وقتی شنیدم که کتاب تان جی ها رو خریده بودم ( یه مجموعه ی فانتزی از انتشارات هوپا ) و در پایان کتاب یه معرفی مختصری از ایشون آورده بود . من اطلاعات دقیقی از بقیه ی آثار ایشون و به خصوص کتاب هایی که مولفشون خودشون هستن نداشتم و ... دشت پارسوا رو هم به خاطر تعریف یکی از دوستانم خریدم. کل شش جلد رو با یه قیمت واقعا مناسب پیدا کردم که حتی اگه خوشم نمی‌اومد ازش باز هم چندان ناراحت نمی‌شدم 😂 و وقتی فهمیدم این مجموعه خیلی کمیابه خوشحال شدم که شش تا جلدش رو یکجا پیدا کردم .
نکته ی منفی خیلی مهمش این بود که کتاب واقعا روایت گنگی داشت . من ۳۰_۴۰ صفحه ی اول رو بارها خوندم ولی حتی الان که کتاب تموم شده نفهمیدم قضیه ی رفتن ماندانا به دشت پارسوا چی بود . اصلا نفهمیدم مامان باباش کی بودن و چه اتفاقی براشون افتاد. چرا ماندانا همون اول  طوری رفتار میکرد که انگار سالهاست در دشت پارسوا زندگی میکنه و مخاطب هیچ تغییر خاصی رو درون این شخصیت احساس نمی‌کنه؟ اصلا چرا رازیان، ماندانا رو به دنیای خودشون احضار کرد؟ چرا ماندانا در پایان داستان وارد اون خونه شد؟(کسایی که کتاب رو خوندن متوجه منظورم می شن. منظورم همون خونه ایه که واردش شد و درونش کابوس دید و یک نقش چشم با مار و گل روی سقفش بود).ماندانا چرا با رازیان در همون اول که وارد دشت پارسوا شد انقدر صمیمی بود و حتی اسمش رو میدونست؟
همه ی اینها کلی سوال بدون جواب هستن که حتی بعد اتمام کتاب در ذهن خواننده می‌مونه.روایت داستان واقعا به شدت گنگ بود.
نکته ی منفی دیگر هم اینه که کتاب حجم شباهت شدیدی به فانتزی های غربی داره! هری پاتر رو بذاریم کنار، من یه جاهایی حس میکردم نویسنده اصلا از ارباب حلقه ها الهام گرفته😐.
ببینید من چند مورد از شباهت های این کتاب با هری پاتر رو واسه تون می‌نویسم:
۱_ورزش تیراندازی جادویی که در قسمتی از کتاب دشت پارسوا  برگزار شد شبیه کوییدیچ در هری پاتر بود. قوانین بازی و روشش کلا فرق داشت ولی مشخص بود نویسنده از هری پاتر الهام گرفته.  
۲_ مدرسه ی جاودان مهر و هاگوارتز. کسی نیست که هم دشت پارسوا و هم هاگوارتز رو بخونه و این دو تا مدرسه رو به هم شبیه ندونه. 
۳_ وارد شدن به خاطرات از طریق معجون در دشت پارسوا، وارد شدن به خاطرات از طریق قدح اندیشه در هری پاتر. رفتن به مجمع جادویی شخصیت شرور قصه از طریق خاطرات در هر دو کتاب .
۴_مسابقه ی افسونگر برتر در دشت پارسوا و مسابقه ی سه جادوگر در هری پاتر . در هردو داستان هم شرکت کننده ها باید یک وسیله ی جادویی رو پیدا کنن و در صورت پیدا کردن اون وسیله برنده خواهند شد که در دشت پارسوا اون وسیله سیب بود و در هری پاتر، جام آتش .
۵_ رقص شخصیت های اصلی در شب عید نوروز  در دشت پارسوا و جشن یول بال در شب کریسمس در هری پاتر. اینجا نزدیک بود سرم رو به دیوار بکوبم و بگم: داداش دیگه یول بال رو چیکار داشتی؟ به خدا ما ایرانی ایم، فرهنگمون با اونها فرق داره😂😭ببینید توی دشت پارسوا اینطوری بود که دو تا شخصیت اصلی (ماندانا و آبتین ) تفریحی میرن به یه میخانه، دقیقا در شب عید نوروز  و اونجا یه مراسم رقص برگزار میشه... حالا توی هری پاتر ما عین این رو داشتیم دیگه!
کلا این یه چند تا مورد از شباهت های ریز و درشت دشت پارسوا به هری پاتر بود که من نام بردم .در قسمت دوم کتاب از این حجم شباهت کمی کم میشه.
در مورد شباهتش به ارباب حلقه ها هم، در بخش دوم این شباهت رو حس میکنیم .من حس کردم که ونیساک ها شباهت زیادی به الف ها در ارباب حلقه ها دارن و حتی ونیساک ها به ماندانا و آبتین یه نوشیدنی به اسم ورت دادن که باعث می‌شد انرژی بگیرن... و این شما رو یاد چی میندازه؟ لمباس های الف ها در ارباب حلقه ها!در ارباب حلقه ها  الف ها به یاران حلقه یه نون به اسم لمباس میدن که باعث میشه انرژی خیلی زیادی بگیرن . تازه یه قسمت هایی از کتاب که همه ی شخصیت ها دور هم بودن و در جنگل مشغول یافتن سیب بودن(که اینجا باز یاد حلقه ی سائورون میفتیم ) من رو یاد ماجراجویی یاران حلقه مینداخت.اورتاژ ها هم شباهت زیادی به اورک ها داشتن.
 اما خب به نظرم این مورد شاید چندان به حساب نیاد و نادیده بگیریدش.
نکته ی منفی دیگه هم اینه که نویسنده گرچه سعی کرده بود فضای داستان ایرانی باشه و از تقویم و نام های ایرانی استفاده می‌کنه،اما فضای داستان به کتاب های غربی شباهت بیشتری داره و این ایرانی بودن خیلی کم حس می‌شه . از رابطه ی خیلی ساده و دوستانه ی دختر و پسر گرفته،رقص دو نفره، تا اینکه شخصیت ها آب انگور می‌خورن، و شخصیت ها حس ایرانی بودن رو به مخاطب نمی‌دن . فرض کنید من کاری به فرهنگ اسلامی ندارم، به فرهنگ ایرانی کار دارم و خب توی فرهنگ ایرانی هم  همچین چیزهایی عادی نیست😐و فقط مدتیه که برخی ها سعی در عادی سازی شون دارن. 
یه جاهایی هم حس میکردم ای کاش نویسنده راجع به چهره ی شخصیت ها بیشتر توضیح میداد. مخاطب مجبور بود خودش چهره ها رو در ذهنش بسازه و اونقدری که نویسنده در صحنه پردازی موفق بود، در توصیف چهره ها و اشخاص نبود.
این کتاب قطعا نکات مثبتی هم داره . اولینش ایرانی بودنش هست. این خوبه که بالاخره یه نویسنده ی ایرانی دستی در ژانر فانتزی برده و موجودات فانتزی ای که خلق کرده واقعا متنوع و جالب هستند.
نکته ی بعدی ش هم شخصیت پردازی خوب هست( منظورم خصوصیات هست نه چهره شون و ...) . و اینکه از بین شخصیت ها از کیانیک(خدا بزنه به کمرش 🤣)متنفر بودم و خب شخصیت مورد علاقه ای هم نداشتم در این کتاب . شاید فقط کمی رازیان جالب بود.
قلم نویسنده هم دوست داشتنیه و مشکل اصلی ش این بود که کمی مبهم بود. شخصیت ها هم روابط جالبی با هم دارن و احساساتشون خوب توصیف میشه . صحنه پردازی هم اصلا مشکلی نداشت و خیلی خوب بود.
در کل، نه خوب بود و نه بد. یه فانتزی معمولی(از نظر من) که شاید شما بخونیدش و دوستش داشته باشید 🤷🏻‍♀️
        

20

قصه‌های همیشگی؛ بازگشت ساحره
بسم الله ا
          بسم الله الرحمن الرحیم 

خب این هم آخرین کتابی که در تابستون خوندم :)
من کتاب طلسم آرزو(جلد اول مجموعه ی قصه های همیشگی ) رو از نمایشگاه مجازی کتاب گرفتم . وقتی بسته ی کتابهایی که از پرتقال خریده بودم رسید، طلسم آرزو رو دیدم و اصلا یادم نبود این رو هم خریده بودم 😂🤦🏻‍♀️
توی همون سال خوندمش . یادمه پشت در اتاقم نشسته بودم و همینطوری برداشتمش و خوندم ‌. صفحات زیادی رو نخوندم ولی تا معرفی الکس و کانر جلو رفته بودم . اون موقع خیلی ازش خوشم اومد . جلد دوم و سوم و پنجم ( البته با فاصله ی زمانی زیاد)رو هم از یه کتابفروشی گرفتم و جلد چهارم رو از یه کتابفروشی دیگه . جلد ششم رو از دیجی کالا گرفتم . یادمه که دیجی کالا تخفیف زده بود روی کتاب هاش من هم داشتم همین طوری کتابهاش رو نگاه میکردم اگه چیز خوبی دیدم بگیرم. که دیدم جلد ششم اومده و ذوق کردم و خریدمش .
حدود بین سنین ۱۰ تا ۱۱ سالگی خوندمشون. 
امسال خیلی بهش فکر کرده بودم که از اول بخونمشون، و یه روز تو بهخوان دیدم که یه باشگاه به اسم گپ هست که اعضای باشگاه مشغول خوندن جلد دوم مجموعه هستن ‌. من یکم تردید داشتم چون جلد اول تموم شده بود ولی خب عضو باشگاه شدم و شروع کردم به خوندن بازگشت ساحره برای بار دوم . حقیقتش اول هاش خیلی ناراحت بودم که چرا زودتر عضو باشگاه نشدم و اینکه یه حس ناراحتی ای از اینکه بعد چند سال یهو جلد دوم یه مجموعه رو که تقریبا هیچی ازش یادم نیست برداشتم بخونم داشتم . ولی خب از اونجایی که قلم کریس کالفر خیلی روان و خوبه، با داستان ارتباط برقرار کردم و خب دیگه از خوندنش ناراحت نبودم .
اگه بخوام حسم رو نسبت به خوندنش توصیف بکنم، باید بگم مثل دیدار یه دوست قدیمی بود. یه دوست که متعلق به دوران ابتداییت باشه . وقتی می‌بینیش و باهاش معاشرت می‌کنی، یه ایرادهایی ازش به چشمت میاد که قبل اون هیچ وقت ندیده بودیشون یا متوجهشون نبودی . یا فکر می‌کنی که خب دیگه اون دوست برای تو مثل قبل نمیشه، تو خیلی بزرگ و همچنین عوض شدی و دیگه رابطه تون مثل گذشته نیست . شاید بهتر شده باشه، شاید هم بدتر! وقتی می‌بینیش خاطراتی به ذهنت می‌رسه که باعث تعجبت میشه و ناراحت میشی چون دیگه قرار نیست اون خاطرات تکرار بشن . اما شاید بتونی همه ی این افکار منفی رو کنار بذاری و برای چند ساعت تبدیل به همون دوست های قدیمی و شاد بشید!
این کتاب برای من اینطوری بود . یه سری ایراداتی داشت که وقتی سنم کمتر بود و خوندمش به چشمم نیومده بود . مثلا من انتظار داشتم کلی ماجراجویی و گره ی غیر قابل حل شدن پیش روی شخصیت ها باشه ولی خب همه ی گره های داستان تقریبا راحت حل می‌شد . یا از نظرم ازمیا خیلی زیاده گویی میکرد.
 من جدیدا هر کتابی که می‌خونم سعی میکنم برای خودم نقدش کنم؛ ببینم مشکلاتش چی بود و سعی میکنم توی یادداشت هام همه ی مواردی که به چشمم اومده رو بگم . ولی زمانی که برای بار اول خوندمش فقط برای این بود که ازش لذت ببرم و خب از اونجایی که اون زمان سن کمی داشتم از شخصیت پردازی و صحنه پردازی و ... زیاد سر در نمی آوردم. ولی خب خوندنش در حال حاضر همراه با کمی ناراحتی به خاطر کم بودن پیچش های داستان و ... بود .
اما خب وقتی که تونستم کمی بیشتر در داستان غرق بشم، من و کتاب مثل دوستان قدیمی شدیم و ناراحتی های زمان حال کمتر به چشمم اومد. 
بگذریم،
از نکات مثبت باید بگم که صحنه پردازی و شخصیت پردازی ش واقعا خوب بود . داستان متن روان و ساده ای داره . به راحتی باهاش ارتباط برقرار میکنید. شخصیت های مورد علاقه م ؟ کانر و گلدی لاکس. اولین باری که یه دزد رو تحسین کردم زمانی بود که این کتاب رو خوندم!حقیقتش گلدی لاکس من رو یاد ایگریت توی سریال game of thrones می‌انداخت😂🤦🏻‍♀️( از عادت هامه که شخصیت هایی که هیچ ربطی به هم ندارن رو بهم ربط بدم) از اونجا که هم جز یه دسته از مردم بودن که هیچکس بهشون علاقه ای نداشت، معشوقه هاشون آدم های فراری بودن، مبارزهای خوبی بودن و مهم تر از همه توی دنیاهای خیالی و غیر قابل تصوری زندگی میکردن . 
کانر رو هم دوست دارم چون ؟ چون که از الکس خیلی باحال تر بود و از پری بودن خوشش نمی‌اومد . مهم تر از همه یه نویسنده بود، و اینکه توی مدرسه معمولا دست کمش میگرفتن .
از پری ها هم به شدت متنفر بودم . یکی از دلایلی که الکس رو به اندازه ی کانر دوست ندارم علاقه ش به پری هاست . به نظرم زیادی لوس بودن .
جادو و جنبل در داستان هم یکم بی قاعده بود و با یه چوبدستی همه ی مشکلات حل می‌شد ... البته خب مراحل ساخت چوبدستی رو نباید نادیده گرفت😂
از لحاظ رده ی سنی هم ... ببینید اگه دچار حالت کاهش سرعت در خواندن یا همون ریدینگ اسلامپ شدید خیلی کتاب خوبیه چون که داستان واقعا پر کششی داره . اما اگه از ژانر فانتزی متنفرید اصلا سمتش نرید. بهترین سن برای خوندنش بین ۸ تا ۱۱ سال هست، یا اگر کتاب خون نیستید حتی تا ۱۳ سال هم کتاب خوبیه . حتی امکان داره با خوندنش کتابخون بشید اگر توی این سنین بخونید .
اگر سنتون بالاتر باشه و فرد کتابخوانی باشید احتمالا چندان جذاب نباشه ولی اگر به داستان های پریان علاقه دارید، در هر سنی این کتاب براتون جذابه. این داستان کل شخصیت های داستان های پریان رو توی یه کتاب جمع می‌کنه و این شخصیت ها توی کل شش جلد دارن با هم سر و کله میزنن و میرن ماجراجویی!
خلاصه که، از نظر من ارزش خوندن رو داره اگر ژانر فانتزی دوست دارید و دنبال یک کتاب راحت خوان هستید . قیمتش واقعا گرون شده . تنها نشر معتبری که این کتاب رو چاپ کرده نشر پرتقاله و انتشارات های دیگه همه نامعتبرن. چاپ پرتقال هم قیمتش چندان به صرفه نیست و حتما راجع به کتاب تحقیق کنید قبل خرید چون کتابی نیست که همه پسند باشه . و اگر از دوستان و آشنایان قرض بگیرید بهتره چون اونطوری با خوندن جلد اول میفهمید به داستان علاقه دارید یا نه و راجع به خرید کل مجموعه راحت تر تصمیم می‌گیرید. 
        

9

بارتیمیوس: دروازه ی پتولمی
بسم الله ا
        بسم الله الرحمن الرحیم 

🚫حاوی لو رفتن داستان🚫

خب بذارید بگم که این کتاب واقعا فوق العاده بود . یکی از بهترین فانتزی هایی که تا حالا خوندم . نویسنده قشنگ وقت گذاشته روی تک تک جزئیات و توصیف ها که برعکس جلد قبلی چندان بد نبودند و لذت بردم ازش .
شخصیت پردازی ها هم به نحو عالی انجام شده بود . به خصوص ناتانیل...وای ناتانیل ! من از ناتانیل حالم بهم میخورد ، ولی الان تبدیل شده به یکی از شخصیت های مورد علاقه م :))))))
بارتیمیوس؟ بارتیمیوس چندان مورد علاقه ی من نیست ، ولی انگار نویسنده به ذهن بارتیمیوس رسوخ کرده بود و فصل هایی که از زبونش روایت میشد برعکس جلدهای قبلی مورد پسندم بود و بعضی جاها به خاطر روایت واقعا طنز و بامزه ش میخندیدم .واقعا روایت عالی ای داشت و شخصیت پردازی بارتیمیوس به نحو احسن انجام شده بود. 
و کیتی ؟ عجیبه ولی باید اعتراف کنم ناتانیل جای کیتی رو گرفت!
ولی باز هم کیتی رو دوست دارم .
چیزی که داخل این جلد من رو خیلی تحت تاثیر قرار داد ، تکامل شخصیتی ناتانیل بود. ناتانیل توی جلد اول خیلی خام بود، توی جلد دوم یه شخصیت نچسب رو اعصاب ، و جلد سوم ؟ تبدیل به یه آدم واقعا خوب و همچنین شخصیت مورد علاقه ی من شد. جان مندریک کم کم نقاب ش رو برداشت ، نقابی که در جلد دوم دائما روی صورتش بود و ما اون پسربچه ی نه ساله ی پشت نقاب رو دیدیم .
رابطه ی ناتانیل با بارتیمیوس همچنان خنده دار بود . ولی رابطه ش با کیتی واقعا قشنگ پیش رفت و یکم سریع بود روندش ، ولی خب این مورد رو نادیده  میگیرم . 
صحنه پردازی هم به نحو احسن انجام شده بود جوری که حس میکردم دارم یه فیلم میبینم .
پایان هم به شدت غیر قابل پیش بینی بود!به شدت!یعنی اصلا توی ذهنتون نمی گنجه و روندش با روند کتاب های قبلی فرق داشت. حقیقتش واقعا به شدت نیاز داشتم یه جیغ از سر شوک بزنم چون اصلا فکر نمیکردم پایان این شکلی باشه . اصلا قابل پیش بینی نیست!
ایراد ها هم شروع نه چندان جذب کننده بود . شخصیت های منفی هم یکم کلیشه ای بودن و کلا به نظرم لاولیس بهترین شرور این مجموعه ست .
 دیدار ناتانیل و خانم لوتینس در ابتدا به نظرم  اضافی اومد، ولی بعد دیدم به شخصیت پردازی بهتر ناتانیل و درک کردن احساساتش کمی کمک کرد . و برای همین به نظرم زیاد اضافی نیست .
خلاصه که دلم تنگ میشه براشون و جلد مورد علاقه م تا الان همون جلد سومه و ناتانیل اضافه شد به لیست خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی دراز شخصیت های مورد علاقه م! و آقای رودوکس، جین فارار ، فکارل ، نودا و همه ی اعضای دولت به لیست خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی طولانی شخصیت هایی که ازشون متنفرم اضافه شدن .
در کل این کتاب همه ی احساسات هیجان ، غم  ، خوشحالی ، استرس و ناامیدی رو به من القا کرد . و تونستم توی یه دنیای خیلی جذاب زندگی بکنم .
خلاصه که ، اگه فانتزی دوست دارید این کتاب رو حتما بخونید. بهتون حسابی حال میده! جادوی داستان هم قوانین و قواعدی داشت و دوست داشتم فضای جادویی ش رو .
در کل یکی از مجموعه های به یاد موندنی شد . بارتیمیوس ، کیتی ، و ناتانیل همیشه توی قلب من خواهند موند .
و در آخر؛قراره تا آخر عمر به خاطر پایانش غصه بخورممم.

پ.ن:افسردگی پس از کتاب گرفتم:((((
پ.ن۲: این مجموعه یه پیش درآمد(اسپین آف) هم داره که یک کتاب جدا و اسمش حلقه ی سلیمان هست که متاسفانه ترجمه ی فارسی نداره. تا جایی که من میدونم ، این کتاب راجع به گذشته ی بارتیمیوس هست و شخصیت حضرت سلیمان(ع) هم حضور دارن فکر بکنم .
مثل اینکه این داستان وجه چندان جالبی از حضرت سلیمان(ع)نشون نمیده. برای همین اینکه به فارسی ترجمه نشده یکم قابل درکه . 
خداروشکر از اون جایی که من از بارتیمیوس خوشم نمی اومد ، هیجان خاصی برای خوندن حلقه ی سلیمان ندارم. 
پ.ن۳: واقعا اشکم دو جا داشت در می‌اومد. یکی وقتی که مک‌پیس به کیتی آسیب زد و فکر کردم مرده ( الحمدالله زنده بودد).
یه جای دیگه هم ... آره پایان داستان . انقدر شوکه کننده بود برام که حتی نشد گریه بکنم . و یاد دیالوگ کیتی میفتم : تو به قولت وفا نکردی:((((((
پ.ن۴: عکس بالا هم روند بزرگ شدن شخصیت ناتانیل رو نشون میده، به ترتیب، طلسم سمرقند، چشم گولم، و آخری هم دروازه ی پتولمی . خیلی فن آرت قشنگیه و تصویر درستی رو از ناتانیل نشون میده :)
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

4

لرد لاس
        _بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم‌_

امممم این جلد هم تموم شد . واقعیتش من توی حالت ریدینگ اسلامپ بودم :/ چون کتاب ربکا رو خونده بودم و انقدر خوب بود که نمی‌تونستم به کتاب های دیگه حتی نگاه بندازم .ولی خب لرد لاس رو از کتابخونه قرض گرفتم و نمی‌تونستم نخونمش . این شد که شروع کردم به خوندنش و همه ش یه دید منفی ای از اول نسبت بهش داشتم چون حماسه ی کرپسلی رو تازه از همین نویسنده تموم کرده بودم و حماسه ی کرپسلی خدایی ضعیف بود ؛ برای همن حس می‌کردم این کتاب هم قراره خیلی ضعیف باشه . ولی خب باید بگم نظر منفی م رفته رفته برگشت و باید بگم این کتاب از کل چهار تا کتاب حماسه ی کرپسلی صد ، صد که نه هزار هیچ 😂 جلوتره!
اول هاش حالم بهم خورد . قضیه ی قتل عام پشت جلد کتاب گفته شده بود ولی من فکر نمی کردم که این قضیه انقدر وحشتناک باشه.
 و همچنین شوخی موش موشکی گروبز با گرت 😭 حال بهم زن بود حال بهم زنننننن .تازه وقتی میریم جلوتر و قضیه روشن تر می‌شه به عمق فاجعه این شوخی به ظاهر بامزه ی گروبز پی می‌بریم:////
اواسط کتاب واقعا جذابه برعکس اولش که نویسنده هزارتا سوال توی ذهنت به جا می‌ذاره و به هیچکدوم هم پاسخ نمی‌ده . و همچنین آقای دارن شان استاد شوکه کردن مخاطبه جوری که نفهمی از کجا خوردی ، چی شد .این شوکه کردن ها کم نبودن و خب هیجان کتاب رو هم بیشتر می‌کردن . 
ولی شخصیت پردازی چندان جالب نبود و یکم ضعیفه. صحنه پردازی خوب بود و یه مشکل دیگه اینه که شخصیت گروبز بعد مرگ خونواده اش یه مدت تو تیمارستان زندگی کرد ، بعدش که رفت با درویش زندگی کنه خیلی عادی به زندگی ش ادامه داد انگار نه انگار که شیاطین خونواده اش رو کشته بودن و همه شون رو تیکه تیکه کرده بودن:/// و کم پیش می‌اومد ناراحت بشه  .
شخصیت مورد علاقه م هم درویش بود که من رو بدجوری سیریوس بلک توی هری پاتر می‌انداخت(گریه*) . 
کلا خوشم اومد از این شخصیت .
و خب فقط یه سوال توی ذهنم مونده که مگه گرگینه ها فقط شب هایی که ماه کامله تبدیل به گرگ نمی‌شن و بعد از اون به زندگی عادی ادامه نمی‌دن؟یعنی فقط شب هایی که ماه کامله گرگ می‌شن و بعدش هم انسان هستن تا شب ماه کامل بعدی ‌. پس چجوری گریدی ها تا آخر عمر به این نفرین دچار میشدن؟اگه کسی جواب سوال رو می‌دونه بهم بگه ممنون می‌شم😁
و آممممم کلا تجربه باحالی بود خوندنش و نیازمند جلد دومشم همین الان فوری 😭😭😭😭.ژانر باحالی هم داشت یه چیزی بود  توی مایه های فانتزی و یه حالت علمی تخیلی هم داشت. 
و حالم از بابای گروبز بهم میخوره:/😊بیل_ای هم آدم بودددددد خبببب .
و ای کاش عمارت گریدی واقعا وجود داشت و می‌رفتم یه گشتی میزدم داخلش ‌.
فقط قسمتهای آخرش یکم بد تموم شد یعنی اون قسمت نبرد درویش و گروبز با لردلاس و ..‌. و اینکه پای گروبز سریع رفت سر جاش واقعا عجیب بود😐و پایانش هم باز بود که خب واقعا دیوونه کننده ست 😂😂 و دنیا پردازی هم جای کار داشت و از اونجایی که من فقط جلد اولش رو خوندم فکر کنم توی جلدهای بعدی بهتر بشه ... ولی خب اصلا فکر نمی‌کردم قضیه ی گریدی ها به گرگینه و ... کشیده بشه . 
اما در کل ارزش خوندن رو داره و پیشنهادش می‌کنم ‌. یعنی از این کتاب هاست که دو سه روزه یا شاید هم یه روزه تموم بشه . خوندنش خیلی کیف می‌ده .
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

5

ربکا
          _ به نام خدا _
خیلی خب این کتاب هم بعد دو روز( و با حساب روزی که فقط فصل ۱ و ۲ رو خوندم سه روز ) تموم شد ‌.
از خوندنش خیلی لذت بردم ! واقعا باید بگم شاهکار بود . قلم نویسنده فوق العاده بود . هر بار خوندنش همراه با یه لذت عجیب بود . حس و حال کتاب ، قلم نویسنده ، روایت از زبان شخصیتی که ما حتی اسمش رو نمی دونیم ، همه و همه ش عالی بود .
اول بذارید بگم ترجمه نشر افق رو خوندم . بعضی جاها ایراد داشت مثلا به جای کلمه گیلاس کلمه ی شِری ( Cherry که به انگلیسی میشه گیلاس ) رو گذاشته بود ‌. یا همین کلمه های عادی هم حتی مشکل داشت . ولی کلیتش بد نبود و  طوری نبود که خواننده رو خیلی اذیت بکنه ‌.
اول بگم که در ابتدای داستان شروع چندان خوبی پیش رو نداریم . تقریبا بعد صفحه ی ۳۵۰،۴۰۰ نویسنده شوک های اصلی خودش رو وارد می‌کنه . اما خواهشا فصل یک و دو رو گذری نخونید چون در واقع بعد این دو فصل نویسنده برمی‌گرده به گذشته و داستان گذشته رو روایت می‌کنه . و در واقع ابتدای داستان همون پایانش هست . در واقع این داستان مثل یه پازله و اگه فصل های اول رو دقیق نخونید انگار تیکه های آخر پازل رو قرار ندید . 
من بخش جنایی داستان و بعضی قسمت ها که قرار بود خواننده رو غافلگیر کنه رو از قبل حدس زدم . پایانش که برام لو رفته بود ( ممنون از کاربر عزیزی که نمی‌شناسمش و اومد یه کامنت توی یه سایت معروف خرید کتاب گذاشت و پایان داستان رو لو داد ممنون واقعا 😂😂) ‌. برای همین چندان مشتاق غافلگیری ها نبودم و اگه حدسیات قوی ای داشته باشید امکان داره داستان رو از قبل پیش بینی بکنید . یه نیم ستاره هم به خاطر همین که داستان با حدسیاتم جور در اومد و داستان یکم جذابیت خودش رو برام از دست داد کم کردم .
شخصیت پردازی هم که ... واقعا عالیه و حرفی راجع بهش نیست که قبلا گفته نشده باشه . به خصوص شخصیت اصلی و به نظرم بهترین ویژگی کتاب همین شخصیت پردازی فوق العاده ش بود که توی کل داستان ما رو طوری با شخصیت ها همراه کرد که حس می ‌کنید واقعا شخصیت ها واقعی ان، احساساتشون، افکارشون و ‌... انگار واقعی بودن و این شخصیت ها فقط شخصیت کاغذی نبودن، انگار پوست و استخوان و خون دارن ، انگار واقعا در جهان ما و نه فقط در کتاب زندگی می‌کنند!....
مندرلی هم که جز مکان های داستانی مورد علاقه م شد ! واقعا توصیفات نویسنده طوری بود که احساس می‌کردم اونجا زندگی می‌کنم و توی راهرو هاش راه می‌رم ، داخل بخش غربی مندرلی و اتاق ربکا رو نگاه می‌کنم که خیلی وقته کسی پا بهش نذاشته...
درباره ی پایان هم باید بگم چندان جذاب نبود . فقط نیم ستاره (به خاطر پایان)کم می‌کنم چون دلم نمیاد به این کتاب از چهار ،  امتیاز کم تری بدم ‌.
در کل عالی بود و لذت بردم ازش ‌‌. البته خیلی سلیقه ایه و از اون دست کتاب هایی نیست که همه خوششون بیاد . چون توصیفات زیادی داره ، داستان یکم کند پیش میره و در ابتدا غافل گیری چندانی نداریم . و ابتدا هم چندان جذاب نیست و امکان داره خواننده به ادامه دادن ترغیب نشه .
ولی من دوستش داشتم و پیشنهادش می‌کنم .
 دوست دارم فیلمش رو هم ببینم . 
نیم ستاره به خاطر پایان و نیم ستاره به خاطر قابل پیش بینی بودن کم کردم * 
        

11

حماسه ی کرپسلی؛ برادر تا پای مرگ
        _به نام خدا _

بالاخره آخرین جلد این کتاب رو هم خوندم و باید بگم بین چهار جلد این مجموعه این یکی از همه شون ضعیف تر بود!
اول بذارید نکات مثبت کتاب رو بگم . این جلد واقعا شوکه کننده ست و توی صد صفحه ی آخر اتفاقات واقعا عجیبی میفته که اصلا نتونستم حدسشون بزنم و برای همین برام جالب بود و شوکه شدم. 
داستان هم خیلی سریع جلو می‌ره که تا حدودی می‌شه باهاش کنار اومد ... چون نسبت به جلدهای قبلی آسیبی به داستان نزده بود. 
خب حالا نکات منفی ش چی بود؟...
اول از همه این که سرنوشت آرا چی شد؟اصلا چرا وقتی لارتن علاقه ش رو نسبت به آرا از دست داد با هم ازدواج کردن و دلیل اینکه آرا انقدر الکی از یه قسمت به بعد داستان نبود ، چی بود؟
گاونر هم همینطور،دیگه سر و کله ش پیدا نشد.
امیدوارم توی قصه های سرزمین اشباح معلوم بشه قضیه چی بوده .
شخصیت سیلوا هم واقعا از لحاظ شخصیت پردازی نیاز به کار داشت ‌.
هنوز هم به خاطر قضیه ی قاتل آلیشیا توی شوکم ... نباید اینطوری میشد نبایددددددد . 
ترجمه هم واقعا ضعیفه  . نمیدونم مشکل از متن اصلی هست یا ... ولی پر از سانسور های مبهمه که به داستان لطمه می‌زنه . ترجمه ی اسامی که واقعا خوب نیست . کلمه های عجیب غریب هم به کار برده که واسه ی مخاطب کودک یا نوجوان این کتاب (تا اون جایی که من میدونم این کتاب به عنوان داستان کودک و نوجوان شناخته شده ) سنگینه. مثلا واژه ی بربریت!😐 خب خیلی راحت وحشی گری ترجمه میکردینش...
ولی در کل قضیه ی آرا بیشتر از همه اذیتم کرد ... نباید انقدر مبهم می‌موند ...
در کل که از خوندن مجموعه ش زیاد پشیمون نیستم. الان هم میخوام نبرد با شیاطین رو شروع کنم و ‌...و امیدوارم اثر حرفه ای تری نسبت به حماسه ی کرپسلی باشه ! واقعا حس میکنم که این مجموعه نسبت به سایر آثار دارن شان ضعیف تره ‌.
در کل اگر از داستان های فانتزی و ترسناک خوشتون میاد و با نثر ساده و کودکانه مشکلی ندارید پیشنهادش می‌کنم.
ولی در کل خوندنش خالی از لذت نبود . 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

7

بارتیمیوس: چشم گولم
          _به نام خدا_
این کاربر با چشم هایی که درد می‌کنه چون تقریبا چهارصد صفحه ی پایانی رو در یک روز خونده ، داره یادداشت میذاره 😭😂
راستی یادداشت من داستان رو زیادی لو نمی‌ده ، به خاطر همین گزینه ی فاش کردن داستان رو نمیذارم‌ ولی اگر روی لو رفتن داستان بیش از حد حساس هستید خواهشا خواهشا یادداشت من رو نخونید.
خب این جلد از مجموعه ی بارتیمیوس هم بالاخره به پایان رسید . 
این جلد با جلد قبلی تفاوت های خیلی زیادی داره. به خصوص اینکه شخصیت جدیدی به نام کیتی (کاتلین جونز) هم به داستان اضافه میشه و در طول داستان تبدیل به یکی از شخصیت های کلیدی می‌شه.البته باید بگم که این شخصیت توی کتاب قبلی هم حضور داشت ولی خیلی کم بود. در واقع حضورش در اون حد مخاطب رو کنجکاو نمی‌کرد . این شخصیت تبدیل شد به شخصیت مورد علاقه م که خیلی از ناتانیل و بارتیمیوس بهتر بود(از نظر من . )
توی این داستان شاهد تغییرات زیادی در ناتانیل هستیم یعنی همون پسربچه ی کتاب قبلی . ناتانیل توی کتاب دوم زیادی نچسب بود 🙂و واقعا غرور و خود خواهی ش تمومی نداشت . در حالی که توی کتاب قبلی قابل تحمل تر بود .
بذارید بگم که من گروه مقاومت رو خیلی دوست داشتم و ای کاش قدرت و نفوذ بیشتری داشتن . آقای پنیفیدر هم که به نظرم شخصیت خوب و قابل قبولی بود . ولی حماقت های این بشر باعث شد اعضای گروه تاوان های وحشتناکی پس بدن و این خیلی بده.
یکی از نکات منفی کتاب این هست که به غیر شخصیت های اصلی و کلیدی ، روی شخصیت پردازی کاراکتر های دیگه هیچ دقتی نمی‌کنه و خب خیلی بد بود که ما آشنایی زیادی با شخصیت های جاکوب ،وزای شهر و ... نداشتیم . توصیفات زیادی هم داره و خب توصیفاتش واقعا بعضی اوقات زیادی بودن . توصیف مثل نمک توی غذا هست، زیاد و کم بشه مخاطب اذیت می‌شه . باید بگم تا پایان کتاب حالم بد بود  به خاطر توصیف  آقای نویسنده از موهای چرب ناتانیل😂
اکثر شخصیت های داستان ؛ شخصیت های مشکی هستن به خصوص جادوگر ها . به خاطر همین داستان یه حس و حال بدی میگیره . اینکه لندن زیر دست موجوداتی افتاده که با عوام بدرفتاری میکنن و ... . اما یکی از دلایل جذابیت هم به نظرم همینه که عوام باید یا بجنگن با جادوگرها یا ...
داستان کلا چهار بخش داره که داستان توی بخش چهارم جذاب تر و پر کشش تر می‌شه و سه بخش قبلی هیجان خاصی نداره که خب این هم باز یه نکته ی منفی دیگه ست .
و نکته ی آخری که به ذهنم می‌رسه اینه که دشمنان ناتانیل و بارتیمیوس و ... در کتاب دوم خیلی ضعیف تر به نظر میان . مثلا عفریتی که توی جسم یه اسکلت بود خیلی جالب نبود .
در برخی قسمت های کتاب نویسنده واقعا تو شوک می‌برتتون . و این باعث میشه داستان پر کشش تر بشه . صحنه پردازی هم واقعا مشکلی نداشت و شخصیت پردازی شخصیت های اصلی هم به خوبی انجام شده بود . 
در کل این جلد کتاب متوسطی بود . با اینکه نکات منفی داشت ، ولی دلیل نمی‌شه از خوندنش لذت نبرده باشم . جلد دوم رو به خاطر حضور کیتی دوست داشتم .انشاءالله جلد سوم رو به زودی بخونم !🙃
ولی در کل ارزش خوندن رو داره اگه به داستان های فانتزی علاقه مند هستید .
        

17

سیلماریلیون
_به نام خد
          _به نام خدا _
این یادداشت قراره خیلی طولانی باشه *
خیلی خب، بذارید اول از همه بگم که من معتقدم کسی که سیلماریلیون رو نخونده باشه حق نداره بگه من تالکینیست هستم 
. عظمت دنیای خلق شده توسط تالکین تازه توی کتاب سیلماریلیون درک میشه. 
واقعیتش من وقتی ارباب حلقه ها و هابیت رو تموم کردم ، با اینکه از خوندنش لذت برده بودم ولی نمی‌تونستم درک کنم چرا انقدر طرفدار داره و طرفدارها این اسم های عجیب غریب رو از کجا میارن . یه نفر باید میومد بهم توضیح میداد که خب کتاب سیلماریلیون این کار رو کرد . 
قبل اینکه نظرم رو بگم یک چیز دیگه ای هم بگم . اینکه بعضی کتاب ها شاهکارن،شاهکار هم می‌مونن‌. چه ما دوستشون باشیم چه نداشته باشیم . خیلی از کتاب ها هستند که از لحاظ ادبی غنی هستند و نمی‌تونیم از متن ایراد بگیریم .داستان ایده ی خوبی داشته و نویسنده تونسته اون رو به بهترین حالت خودش دربیاره . خب این قاعدتا معنی ش میشه شاهکار . اینکه خوشمون بیاد یا نه سلیقه ایه و یه موضوع جداست. مثالش هم همین ارباب حلقه ها! از لحاظ ادبی متن قوی ای داره ، ایده ش خیلی خوبه ، نویسنده ایده رو خوب درآورده، داستان در ژانر خودش یعنی فانتزی_حماسی عالی نگاشته شده .مشخصات سیلماریلیون هم دقیقا یه همچین چیزیه و از نظر من یه شاهکاره . چه من دوستش داشته باشم یا نه .بعضی داستان ها کلا متن قوی ای دارن و اینکه به ما چه احساسی میدن یه موضوع جداست .
از اون بگذریم؛سیلماریلیون دنیای پر پیچ و خمی و تودرتوییه که یک فانتزی خوان واقعی ؛ عاشقش میشه .
چند تا نکته ی منفی داشت ، که خب نمیشه نادیده شون گرفت ، یکیش اینه که اسامی خیلی زیادی داره داستان . مثلا پسران فئانور غیر دو سه تاشون هیچ کار خاصی نمیکردن و فقط اسم در کرده بودن توی این داستان. یکی دیگه ش هم اینه که داستان خیلی به جزئیات توجه و راجع به نقاط جغرافیایی و ... خیلی صحبت کرده .
و خب یه خواننده نمیتونه همه جزئیات رو به خاطر بسپاره. ولی من از راهنمای ته کتاب که معنی تمام اسامی داستان رو آورده بود کمک گرفتم . 
و اینکه هیچ حرفی از وقایع داستان هابیت به میون نیومده بود . عجیبه که هیچ حرفی از این داستان و هم از هابیت ها و سبک زندگی شون و ... به میون نیومده بود. در همین حد که موجوداتی ان که سرشون تو کار خودشونه گفته بود و خب من چون به هابیت ها علاقه ی خاصی دارم ناراحت شدم😂
توی قسمت داستان ارباب حلقه ها هم که کلا هیچی از یاران حلقه نگفته بود که این ها کی بودن و از کجا اومدن و ... . مثلا از لگولاس و بورومیر و سم و مری و پی پین هیچ حرفی به میون نیومده بود در حالی که این ها نقش زیادی توی داستان ارباب حلقه ها داشتن . به فرودو هم فقط و فقط یه بار و در حد اینکه در قسمت پایانی داستان چه کاری انجام داد اشاره شده بود . از ائوین هم که نقش بزرگی رو ایفا کرد ؛ حرفی نزده بود!
حالا اگه این ایرادات رو کنار بذاریم ، داستان های جذابی داشت واقعا . مثلا با فصل مربوط به برن و لوتین، یا تورین تورامبار خیلی حال کردم و واقعا خوب بودن .‌ بین همه ی اینها تورین تورامبار خیلی عجیب بود واسه م .
داستان شروع خیلی پیچیده ای داره ، که اسامی الفی هم درش آورده شده . اگه از پیوست های آخر کتاب کمک بگیرید درکش خیلی راحت تر میشه . من کلا بخش های اولیه رو خیلی کند خوندم ولی بعد از اون درکش خیلی راحت تر شد . اگه با این شروع پیچیده کنار بیاید، واقعا از کتاب لذت خواهید برد. ولی اگه اول کتاب رو درک نکنید .‌.. خب متاسفم در ادامه هیچی نمی فهمید ! کلا این آغاز کتاب به شدت کسل کننده و سخته ولی اگه این مرحله رو پشت سر بذارید ، بقیه ی داستان خیلی شگفت زده تون می‌کنه .
داستان کتاب به صورت خلاصه و تاریخی تعریف میشه (ایکاش توی کتاب های اجتماعی سرگذشت مردم سرزمین میانه هم میاوردن😂) و اگه از این سبک روایت کلی خوشتون نمیاد از این سبک روایت سیلماریلیون هم خوشتون نخواهد اومد .
این کتاب رو شاید سال ها بعد (البته به شرط حیات) بخونمش و بتونم درک بهتری ازش داشته باشم .فکر کنم کتاب رو در موقعیت مناسبی نخوندم و اگه یه زمان دیگه می‌خوندمش خیلی بیشتر لذت می‌بردم.در کل کتاب خوبی بود و یک ستاره به خاطر همون ایراداتی که گفتم کم کردم و خوشحالم که چند روزی در سرزمین میانه سیر کردم . و تنها اسمی که می‌تونم به نویسنده نسبت بدم شاهکارنویس هست، چون همه ی کتاب هاش شاهکاره. 
از لحاظ ترجمه ترجمه هم ترجمه ی آقای علیزاده واقعا خوب بود .
در کل اگه به ارباب حلقه ها علاقه مند باشید ارزش خوندن رو داره.
پ.ن:فقط من بودم که حالم از تین گول بهم میخورد؟
پ.ن۲: کسی اینجا سریال ارباب حلقه ها رو دیده؟اگه کسی دیده ممنون میشم که بگید ارزش دیدن رو داره یا نه و آیا یه اقتباس خوب از کتابه یا ...یا یه نسخه تحریف شده از سیلماریلیونه؟😂
        

25

حماسه ی کرپسلی؛ قصر مردگان
          خب جلد سه هم تموم شد ، و واقعا ناراحتم که سیرک عجایب رو خوندم چون اگه نمی خوندمش خیلی کنجکاو تر بودم ببینم سر لارتن چه بلایی میاد!
این جلد واقعا پرهیجان بود و خیلی از جلدهای قبلی نفس گیر تر بود و بیشتر دوست داشتی بخونی . اینطوری بود که خب یک صفحه دیگه هم بخونم و یهو میرفتی آخرین صفحه 😅
به نظرم این داستان ها همه شون باید طولانی تر می بودن . مثلا نویسنده جزئیات بیشتری رو روایت می کرد و ... داستان خیلی سریع پیش میرفت . به نظرم ۲۸۰ صفحه واسه این رمان خیلی کم تره و بهتر بود نویسنده داستان رو طولانی تر پیاده میکرد . و روی یه چیزهایی بیشتر مانور میداد مثلا آلیشیا و ...
ولی خداییش نفس گیر بود . خیلی از وقایع رو از قبل حدس زده بودم ، ولی باز هم هیجان داشت .
این اشاره های ریز به برام استوکر هم خیلی باحال بود ... 
از شخصیت لارتن زیاد خوشم نمیاد، طی دو جلد و کمتر از ۴۰۰ صفحه عاشق ده تا شخصیت میشه😶و این خیلی حرص دراره. من رو یاد رمان های معروف امروزی و به قول معروف ترند میندازه😂
به نظرم بهتر می بود که نویسنده روی خیلی از چیزها کار میکرد . شاید اگه داستان انقدر سریع پیش نمی رفت،خیلی بهتر از آب در میومد.
مشکل دیگه ی داستان هم وجود شخصیت های‌ زیاد و گاها به درد نخوره و اینکه شخصیتی که مثلا یه حضور کوتاه توی جلد یک و دو داشته بعد یکی دو جلد تازه سر و کله ش پیدا میشه اون هم با یه اسم عجیب غریب و خب خواننده نمی تونه همه ی این اطلاعات رو به خاطر بسپاره. 
در کل میگم ،نویسنده باید روی جزئیات بیشتر مانور میداد و اگه این کار رو میکرد شاید این رمان جز بهترین های فانتزی میشد.
ولی خوندنش تجربه ی خوبی بود ، اگه جلد چهارم رو خوندم ، یه یادداشت مفصل میذارم از معایب و همچنین نکات مثبت کتاب . امیدوارم بتونم بخونمش:))))))
در کل ارزش خوندن رو داره. باید بعد یه رمان خیلی طولانی یا سنگین بخونید که به قولی بشوره ببره😂
        

1

حماسه ی کرپسلی؛ دریای خون
        !وای ... وای ... فقط می‌تونم بگم وای 😂🙂
خیلی خیلی خیلی خیلی متعجب شدم از پایانش .
اول بذارید بگم ترجمه اصلا به مذاقم خوش نیومد . به خاطر حذفیاتش. من خودم مخالف سانسور نیستم ولی تا جایی که به داستان لطمه نزنه . از اونجایی هم که مخاطب این کتاب اکثرا کودک و نوجوان هست ، خواننده خیلی جاها مبهوت می‌مونه که خب الان چی شد؟😐
دوم اینکه روند داستان خیلی سریع بود.به نظرم داستان پتانسیل این رو که طولانی تر باشه داشت، مثلا به بعضی چیزها میشد بهتر پرداخته بشه مثلا مالورا که ما صد صفحه باهاش بیشتر همراه نبودیم .
و اینکه من نفهمیدم ایوانا کی بود و از کجا اومد و... فقط فهمیدم یه شخصیت قدرتمنده که همه خواستگارهاش رو میکشه .در همین حد . توی جلد قبلی هم اسمی ازش برده نشده بود.البته نمیدونم به خاطر سانسوره یا کلا نویسنده بهش نپرداخته .
داستان هم کلا توی ۱۵۰ صفحه ی اول و بهتر بگم تا جایی که لارتن تصمیم گرفت از کوهستان اشباح بره روند خاصی نداشت ، و توی صد صفحه آخر به اوج خودش رسید .
اسم جلد اول هم خدایی خلاقانه ست و تا به جلد دوم نرسید و شخصیت لارتن رو بهتر درک نکنید، متوجه منظورش نمی‌شید.
لارتن از همون جایی که سرکارگرش رو کشت واقعا یه جنون خاصی داشت که توی صفحه های آخر به اوج خودش رسید. البته اینکه عزیزانش رو دوست داشت هم بی تاثیر نبود توی کارهاش 😂 
و اینکه سرنوشت مالورا بد جوری توی ذوقم زد،من خیلی دوست داشتم به لارتن برسه 😭حس کردم این شخصیت بازیچه دست نویسنده ست‌.
و چقدر از توله ها بدم میومد،خداروشکر که لارتن دوباره پیششون برنگشت.
و از اون پسرک فضول، دنیل که خیلییییی بیشتر متنفر بودم و سرنوشتش حقش بود!
این جلد به نظرم فقط چند صفحه ی آخرش خوب بود ، و به نظرم بیشتر برای این بود که مخاطب کنجکاو بشه دو تا جلد دیگر رو هم بخونه. و به نظرم نویسنده باید روی دنیای اشباح و شخصیت ها بیشتر کار میکرد و این تند پیش رفتن داستان هم توی ذوق میزد. من فکر میکردم سن لارتن هنوز بیست و سی باشه که فهمیدم نه بابا شخصیت اصلی شصت هفتاد سالش هست😂
ولی باز هم واسه خوندن جلد های دیگه کنجکاوم و ارزش خوندن رو داشت.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2

عقل و احساس
        خیلی خب بالاخره بعد چند تا فانتزی یه کتاب کلاسیک خوندم از جین آستین . اکثرا کتاب های این نویسنده رو توی تابستون میخونم و شاید دلیلش این باشه حس و حال تابستون میده بهم، نمیدونم چرا. شاید چون که نورثنگر ابی رو توی تابستون پارسال خوندم،کلاسیک های جین آستین بهم حس و حال تعطیلات تابستان رو میدن .
راستی این رو هم بگم که این کتاب رو خودم ندارم و از کتابخونه قرض گرفتم و کتابدار بهم گفتن این کتاب مناسب سن و سال شما نیست 🙂😂😂(حالا سنم بماند)
خیلی خب ، اول از همه بگم کتاب عقل و احساس رو با ترجمه ی رضا رضایی خوندم که خب ترجمه ی خوبی بود و راجع به ترجمه های دیگه ش اطلاعاتی ندارم .
کتاب داستان خانواده ی دشوود رو روایت می کنه که بعد مرگ پدر خانواده شرایط خانواده کلا عوض میشه و جان دشوود،پسر همسر سابق آقای دشوود وارث خونه و املاک و ثروت پدرش میشه . با همسرش،فانی و پسرش توی اون خونه ای که خانواده ی پدرش زندگی میکردن ساکن میشن .بعد یه مدتی خواهر جان ،الینور  عاشق برادر فانی ، ادوارد میشه .ولی در همون حال وقتی فانی میفهمه خیلی بدرفتاری میکنه با مادر خونده ی همسرش و خواهر شوهرش و خلاصه که خانواده ی آقای دشوود بعد یه مدتی یه خونه ی خوب پیدا میکنن و میرن و زندگی خونواده ی آقای دشوود عوض میشه. الینور ، ماریان ، مارگرت دشوود و خانم دشوود که مادرشون بوده به یه جایی به اسم برتن میرن که متعلق به یکی از آشنایانشون بوده و زندگی شون کلا از این رو به اون رو میشه .
 داستان ریتمی داره که امکان داره خواننده خسته بشه و فقط خواننده ای که به کتاب های کلاسیک و قلم جین آستین علاقه داشته باشه می‌تونه رمان رو بخونه . البته نه اینکه ژانر مورد علاقه و ... کلاسیک باشه ، ولی این ریتم آروم آروم و تفاوت های رمان با رمان های امروزی توی ذوق خواننده های عادی ای که به خاطر سرگرمی میرن سمتش میزنه. 
کتاب کلا سه تا بخش داره که اگه تا بخش اول صبر کنید، اتفاقاتی میفته که واقعا باعث هیجانتون میشه .یعنی با وجود ریتم آروم اتفاقاتی میفته که اگه صبور باشید میتونه جذبتون بکنه تا آخر داستان. 
شخصیت ها خوب پردازش شده بودن غیر ادوارد و ویلوبی. ویلوبی خودش هم نمیدونست میخواد چیکار بکنه و واقعا یه شخصیت سردرگم خودخواه بود از نظرم. ادوارد هم همین طور . اون هم نمیدونست هدفش چیه و میخواد چه کار بکنه!
به نظرم شخصیت خانم جنینگز شبیه شخصیت ریچل لیند در آنه شرلی بود، هردوشون زبون تند و تیز داشتن ولی در عین حال صلاح شخصیت های اصلی رو میخواستن .
شخصیت های دوشیزه استیل ها ... خدایی خیلی حرص درار بودن .دوتا زن چاپلوس که با خودشیرینی و دهن لقی بین بقیه جایگاه پیدا میکردن . 
(از اینجا به بعد داستان لو خواهد رفت )🚫🚫
پایان بندی خیلی پایان بندی رویایی و خوش و خرمی بود که واقعا خنده م گرفته بود . شخصیت ها انقدر رویایی و قشنگ به هم برسن ؟!قابل پیش بینی نبود پایان ولی خب باز هم خوشم نیومد از اینکه پایان یه جوری بود انگار نویسنده ماریان و الینور رو فقط برای ازدواجشون در پایان داستان خلق کرده .حرص دراره که توی بیشتر رمان های این نویسنده ،انگار شخصیت ها فقط روند داستان رو طی میکنن و سختی میکشن که چی ؟ شخصیت مرد بار ها بهشون خیانت کنه آخرش هم بیاد بگه من دوستت دارم بیا ازدواج کنیم و اون هم بگه باشه.درسته که الینور ، ادوارد رو دوست داشت ، ولی با توجه به اینکه این شخصیت بیشتر به عقل بها میداد تا قلبش، خیلی عجیب بود که خیلی راحت در پایان با هم ازدواج کردن و خوش و خرم رفتن سر زندگی شون. از یه طرف اینجا قدرت عشق الینور به ادوارد رو نشون میده و از اون طرف این روند کلیشه ای داستان های جین آستین که همه ته داستان به هم میرسن . ولی خلاصه که کارهای ادوارد از نظر من خواننده اصلا جای بخششی نداشت!ولی خب اینکه نویسنده ۱۰۰،۲۰۰ سال پیش زندگی میکرده هم بی تاثیر در روند داستان و شخصیت پردازی و پایان بندی نیست. 
ولی داستان پیام خاصی نداره و فقط برای گذران وقت خوبه . به نظرم اگر نویسنده ش جین آستین نبود هیچ کس نیم نگاهی هم بهش نمی انداخت . اکثرا مردم بیشتر به نویسنده توجه میکنن تا محتوا!
ولی خب از خوندنش تجربه ی خوبی داشتم و در کل ارزش خوندن رو داشت ، برای یه بار .

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

15

بارتیمیوس: طلسم سمرقند
          بالاخره این کتاب تموم شدددد. 
من این کتاب رو چندبار در یه کتابخونه ای دیده بودم . حتی قرض گرفتمش ولی نتونستم بخونم (یه مدت جز اون دسته ی افراد رو مخی که کتابهای خوب رو از کتابخونه قرض میگیرن و نمیخونن و بقیه رو عصبانی میکنن بودم :/) . تا اینکه یکی دو هفته پیش تونستم از یه کتابخونه ی دیگه ای قرض بگیرم و بخونمش و ...
اوایل کتاب زیاد نتونستم ارتباط برقرار کنم، تا جایی که به قسمت هایی که داستان ناتانیل روایت میشد رسیدم که واقعا دوستشون داشتم . کتاب توصیفات خیلی خیلی خیلی زیادی داره. ولی این توصیفات به روند داستان کمک می کنن و در واقع شاید موارد معدودی توصیفات  اضافی باشن .
کتاب ایده ی نو و جالبی داره که خدا رو صد هزار مرتبه شکر نویسنده خوب از ایده ش استفاده کرده 🙂😂 و این ایده ی جالب رو هدر نداده .
کتاب صحنه پردازی خوبی داره و به راحتی می تونستم مکان ها و اشخاص رو تصور بکنم(البته غیر از بارتیمیوس که به لطف جلد کتاب یه تصویری ازش توی ذهنم داشتم ) و شخصیت پردازی خوبی داره کتاب طوری که دلت میخواد بعضی از شخصیت ها رو بکشی یا برعکس ، بغلشون کنی.(برای مثال خانم لوتینس و خانم آندروود ، و چقدر دلم میخواست همه ی شخصیت ها غیر این دو نفر رو کتک بزنم).
خیلی از قسمت های کتاب به یاد ماجراهای اسپایدرویک و هری پاتر  میفتادم،به خصوص ماجراهای اسپایدرویک. البته کتاب تفاوت های زیادی با این دو تا کتاب دیگه داره !
قلم نویسنده رو هم دوست داشتم . ترجمه هم نسبتا خوب بود . خلاصه که ... تجربه ی خوبی از خوندنش داشتم و انشاءالله و به زودی جلد دو و سه رو بخونم (از کجا معلوم این به زودی چند ماه یا چند سال دیگه نباشه؟😂)
این کتاب به عنوان یه مجموعه ی فانتزی خیلی جالب بود ... در کل که ارزش خوندن رو داره به خصوص اگر فانتزی دوست هستید!
        

7

وارون گاه
          من بعد دیدن سریال Stranger things یا همون چیز های عجیب، متوجه شدم که کمیکی هم بر اساس این کتاب طراحی شده که ترجمه هم داره (حالا نمیدونم که چند جلده و چند تاش ترجمه شده ). چون علاقه داشتم بخونمشون ، خریدمشون و مطالعه شون کردم. کتاب ها قطر خیلییی کمی دارن ، و خیلی هم سریع تموم میشه‌.چون کتاب کمیکه و بیشترش تصویره. 
ولی خب کتاب رو فقط و فقط به کسانی که سریال رو دیدن معرفی میکنم. دلیلش رو هم میگم.  ⬇️
دلیل این که کتاب های کمیک ناشناخته ها رو باید بعد دیدن سریالش بخونید اینه که سریال، داستان پسری به اسم ویل بایرز و سه تا دوستش رو روایت میکنه که یه شب خونه ی یکی شون جمع شدن و مشغول انجام بازی فکری مورد علاقه شون هستن . وقتی ویل به خونه برمیگرده متوجه اتفاقات عجیبی میشه ‌و از خونه خارج میشه و وارد یه اتاقک میشه ( برای خود ویل و در خونه شون بوده ) . اونجا میبینه لامپ روشن خاموش میشه و یهو میبینید که ویل دیگه نیست .مادر ویل و پلیس محلی و دوستان ویل دنبال ویل میگردن. یه دختری هم به اسم اِلِوِن_یازده (Eleven_۱۱)که توی یه آزمایشگاه دولتی بوده و قدرت ماورایی داره از آزمایشگاه فرار میکنه. بعد طی یه اتفاقاتی و در حین فرار با دوستان ویل ملاقات میکنه و اون ها کمکش میکنن و در همین حین میفهمن که ویل در دنیای موازی یا یه بعد دیگه گیر افتاده. 
برعکس سریال که ما اصلا خط داستانی ویل رو نداریم و دنیای موازی نشون داده نمیشه(فصل یک) ، کتاب راجع به ویل صحبت میکنه و ما ویل رو میبینیم که وارد دنیای موازی شده و اتفاقاتی که برای این شخصیت بعد ورودش به اون بعد افتاده نمایش داده میشه.
اگه شما سریال رو ندیده باشید، هیچی نمی فهمید .مثلا اینکه الون کی بود و از کجا در رفته بود؟و علاقه تون رو برای دیدن سریال از دست میدید. اما برعکس ،اگه سریال رو دیده باشید از خوندنش لذت می برید،از اینکه ببینید شخصیتی که یه فصل همه نگرانش بودن و ... کجا بود و چه اتفاقی واسه ش افتاد . اما اگه سریال رو ندیده باشید واقعا نمی تونید چیزی بفهمید .
اما من که هم سریال رو دیدم و هم کتاب رو خوندم ،اصلا از کتاب خوشم نیومد . به نظرم فقط تصاویر جذابی داشت و داستان ویل چندان جالب نبود چون میدونستم آخرش چی میشه . سریال خیلی خیلی بهتر بود و فکر کنم کتاب بر اساس سریال طراحی شده‌.

 البته قیمتش نسبت به قطر و ... زیاد خوب نبود. یعنی گرون بود   :((((((( و اگه بحث ترجمه در میون باشه کتاب متن زیادی نداره . البته کتاب مال انتشارات باژ هست که کتابهاش اکثرا گرون قیمتن و جنس کاغذهاش هم چون کمیکه متفاوت بود . قیمتش نسبت به کتابهای دیگه چندان زیاد نیست 😂
در کل اگه خیلی خیلی سریال Stranger things رو دوست دارید این کتاب رو بخونید. در اون صورت ارزش خوندن رو داره ولی اگه سریال رو ندیدید لطفا ، لطفا این کمیک رو نخونید!


        

6

کفش های قرمز
          این کتاب رو در طاقچه خوندم و به خاطر صفحات کمش زود تموم شد.
نمیدونم هدف نویسنده چی بوده،این که بخواد بچه ها رو بترسونه یا چیز دیگه ای .
 این کتاب بازخورد های منفی زیادی داشته . اما به نظر من مشکل اکثریت اینه که کتاب رو از زاویه ی سطحی ش میبینن . مثلا اینکه کارین یه دختری بود که کفش هاش قرمز بود و کفش ها مجبورش میکردن برقصه واسه ی همین خدا بد جوری مجازاتش کرد .
اما اگه از زاویه عمیق تری ببینیم ، این کتاب یه داستان نمادین داره . 
(از اینجا به بعدش داستان یکم لو میره )
اگه از این دید ببینیم کارین یه دختر بدبخت که گیر کفش های قرمزش شده و بقیه هم مجذوب اون کفش شدن نیست ، در واقع یه نماده ‌. کارین در واقع نمادی از یه بنده ست که درگیر کفش های قرمزش و در واقع یه چیز مادی که اون رو از خدا دور میکنه میشه ، بقیه هم مجذوب اون کفش های قرمز و اون چیز مادی میشن . کفش های قرمز کارین رو از همه چیز دور میکنن و مجبورش میکنن که برقصه. خود کارین چند بار گول کفش ها رو میخوره که از اینجا میفهمیم این کفش ها نماد وسوسه های شیطانی هستند . در قسمتی از داستان کارین به مجلس رقص میره و اونجا کفش های قرمز وادارش میکنن به شکل وحشتناکی برقصه و اون رو از سالن مجلس رقص ، از روستا و از شهر خارج میکنن . این نشون میده این وسوسه ها تا کجا میرن و کارین وادار میشه که از کفش ها پیروی بکنه.در واقع کفش ها و همون وسوسه ها زندگی کارین رو به دست میگیرن و اون رو به بیراهه میبرن. آخر داستان کارین مجبور به قطع پاهاش میشه و به خدا رو میاره . این نشون میده کارین به خاطر وسوسه ها و کفش های قرمزش ، مجبور شده که تاوان سختی رو بده . شخصیت جلاد هم نشونه ی آدمی بود که خودش دچار سختی های زیادی شده بود و حالا سعی میکنه راه درست رو به کارین نشون بده و ‌کمکش میکنه هرچند این کمک به قیمت زیادی تموم شد.
حالا اگه برگردیم به اول داستان ، کارین یه دختربچه ی خیلی فقیر و بدون کفش و ... بود . یه خانم پیر سرپرستی ش رو به عهده گرفت و کارین همینطوری پیشرفت کرد .وقتی که کفش های قرمز  وارد داستان شدن،کارین در حدی پیشرفت کرده بود و بالا رفته بود که تبدیل به یه دختر خیلی خوب و محترم و ... شده بود. ولی میبینیم که کارین جنبه ی خوشبختی رو نداره و خدا رو یادش میره و به وسوسه ها تن میده . این هم نمادی از یه آدم محتاج بود.
حالا این برداشت من از داستان بود . اما اگه به همون زاویه ی دید کلی و سطحی برگردیم داستان مشکلات بسیاری هم داره .
اول از همه اینکه این قصه برای یه کودک نیست و هانس کریستین آندرسن هم نویسنده ایه که روی همه قصه هاش برچسب بچگانه بودن چسبونده شده(که خب واقعا اینطوری نیست،من توی کودکی داستان اصلی پری دریایی رو خوندم و تا الان به خاطر سرنوشت  پری دریایی ناراحتم !)؛پس کتابی نیست که بدیم به دست بچه ها.چون یه کودک زاویه ی دید یه آدم بالغ رو نداره و با خوندن داستان تصور میکنه خدا (البته نعوذ بالله😑) یه هیولا هستش که اگه به حرف هاش گوش نکنی و گول وسوسه های شیطانی رو بخوری پاهات رو قطع میکنه . پس نباید این داستان رو یه کودک بخونه و یا اگر بخونه ، باید بهش گفت این یه داستان نمادینه و بهش توضیح بده چی به چیه که خب باز هم فکر نمیکنم اون کودک بفهمه داستان نمادین چیه .پس نتیجه میگیریم داستان مناسب بچه ها نیست. 
و یه مشکل دیگه ملکه و شاهدخت بودن . هیچ نقش خاصی رو در داستان ایفا نمیکنن و شخصیت نمادینی هم نداشتن . من کمی فکر کردم و با خودم گفتم شاید دختر ملکه نماد کسی بود که از کفش ها به خوبی استفاده میکنه و دچار وسوسه هاش نشده . ولی خب باز هم با عقل جور درنمیومد. 
و اینکه اگر نویسنده میخواست یه داستان نمادین بنویسه، خیلی ایده پردازی ضعیفی داشته چون خیلی از مخاطب ها داستان رو صرفا برای سرگرمی میخونن و نمی خوان ببینن هدف پشتش چی بوده . نویسنده اشتباه بزرگی در نوشتن این داستان کرده و برای به تصویر کشیدن یه نماد،شخصیت ها و ایده های خوبی رو انتخاب نکرده .
البته نویسنده هم در دوره ای زندگی میکرده که قدرت دست کلیسا ها و ... بوده و شاید نویسنده داستان رو صرفا واسه ترسوندن مردم نوشته باشه و اینکه خدا رو ترسناک نشون بده و...(باز هم نعوذ بالله 😕)‌.در کل عقاید این آقای نویسنده و شخصیتش به خاطر دوره ای که داخلش زندگی میکرده ، با نویسنده های الان زمین تا آسمون فرق داره . البته مسیحیت هم دین تحریف شده هست و بعید نیست که نویسنده به خاطر این عقایدش و و ..‌ همچین تصور ترسناکی از خدا توی ذهنش داشته باشه و اون رو در این داستان به تصویر کشیده باشه.
البته باز هم من نمیدونم هدف نویسنده چی بوده و خلاصه که امیدوارم داستانش نمادین بوده باشه و این یادداشت بلند رو الکی ننوشته باشم😂
در کل داستانی هست که ارزش خوندن رو داره و میشه ساعت ها روش فکر کرد .
پ.ن: این داستان خیلی کوتاهه و توی اپلیکیشن طاقچه خوندمش و ۲۴ صفحه بیشتر نبود . و باورم نمیشه که یکی از  طولانی ترین یادداشت هام واسه یه کتاب ۲۴ صفحه ایه.
پ.ن۲: هانس کریستین آندرسن خیلی ذهن خلاقی داشته.  این داستان شبیه تصورات و خواب و خیال هاییه که اکثرمون بهشون فکر میکنیم.
        

6