یادداشتهای 🇵🇸زهرا سادات گوهری🇵🇸 (89)
1403/6/28
4.7
3
بسم الله الرحمن الرحیم 🚫حاوی لو رفتن داستان🚫 خب بذارید بگم که این کتاب واقعا فوق العاده بود . یکی از بهترین فانتزی هایی که تا حالا خوندم . نویسنده قشنگ وقت گذاشته روی تک تک جزئیات و توصیف ها که برعکس جلد قبلی چندان بد نبودند و لذت بردم ازش . شخصیت پردازی ها هم به نحو عالی انجام شده بود . به خصوص ناتانیل...وای ناتانیل ! من از ناتانیل حالم بهم میخورد ، ولی الان تبدیل شده به یکی از شخصیت های مورد علاقه م :)))))) بارتیمیوس؟ بارتیمیوس چندان مورد علاقه ی من نیست ، ولی انگار نویسنده به ذهن بارتیمیوس رسوخ کرده بود و فصل هایی که از زبونش روایت میشد برعکس جلدهای قبلی مورد پسندم بود و بعضی جاها به خاطر روایت واقعا طنز و بامزه ش میخندیدم .واقعا روایت عالی ای داشت و شخصیت پردازی بارتیمیوس به نحو احسن انجام شده بود. و کیتی ؟ عجیبه ولی باید اعتراف کنم ناتانیل جای کیتی رو گرفت! ولی باز هم کیتی رو دوست دارم . چیزی که داخل این جلد من رو خیلی تحت تاثیر قرار داد ، تکامل شخصیتی ناتانیل بود. ناتانیل توی جلد اول خیلی خام بود، توی جلد دوم یه شخصیت نچسب رو اعصاب ، و جلد سوم ؟ تبدیل به یه آدم واقعا خوب و همچنین شخصیت مورد علاقه ی من شد. جان مندریک کم کم نقاب ش رو برداشت ، نقابی که در جلد دوم دائما روی صورتش بود و ما اون پسربچه ی نه ساله ی پشت نقاب رو دیدیم . رابطه ی ناتانیل با بارتیمیوس همچنان خنده دار بود . ولی رابطه ش با کیتی واقعا قشنگ پیش رفت و یکم سریع بود روندش ، ولی خب این مورد رو نادیده میگیرم . صحنه پردازی هم به نحو احسن انجام شده بود جوری که حس میکردم دارم یه فیلم میبینم . پایان هم به شدت غیر قابل پیش بینی بود!به شدت!یعنی اصلا توی ذهنتون نمی گنجه و روندش با روند کتاب های قبلی فرق داشت. حقیقتش واقعا به شدت نیاز داشتم یه جیغ از سر شوک بزنم چون اصلا فکر نمیکردم پایان این شکلی باشه . اصلا قابل پیش بینی نیست! ایراد ها هم شروع نه چندان جذب کننده بود . شخصیت های منفی هم یکم کلیشه ای بودن و کلا به نظرم لاولیس بهترین شرور این مجموعه ست . دیدار ناتانیل و خانم لوتینس در ابتدا به نظرم اضافی اومد، ولی بعد دیدم به شخصیت پردازی بهتر ناتانیل و درک کردن احساساتش کمی کمک کرد . و برای همین به نظرم زیاد اضافی نیست . خلاصه که دلم تنگ میشه براشون و جلد مورد علاقه م تا الان همون جلد سومه و ناتانیل اضافه شد به لیست خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی دراز شخصیت های مورد علاقه م! و آقای رودوکس، جین فارار ، فکارل ، نودا و همه ی اعضای دولت به لیست خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی طولانی شخصیت هایی که ازشون متنفرم اضافه شدن . در کل این کتاب همه ی احساسات هیجان ، غم ، خوشحالی ، استرس و ناامیدی رو به من القا کرد . و تونستم توی یه دنیای خیلی جذاب زندگی بکنم . خلاصه که ، اگه فانتزی دوست دارید این کتاب رو حتما بخونید. بهتون حسابی حال میده! جادوی داستان هم قوانین و قواعدی داشت و دوست داشتم فضای جادویی ش رو . در کل یکی از مجموعه های به یاد موندنی شد . بارتیمیوس ، کیتی ، و ناتانیل همیشه توی قلب من خواهند موند . و در آخر؛قراره تا آخر عمر به خاطر پایانش غصه بخورممم. پ.ن:افسردگی پس از کتاب گرفتم:(((( پ.ن۲: این مجموعه یه پیش درآمد(اسپین آف) هم داره که یک کتاب جدا و اسمش حلقه ی سلیمان هست که متاسفانه ترجمه ی فارسی نداره. تا جایی که من میدونم ، این کتاب راجع به گذشته ی بارتیمیوس هست و شخصیت حضرت سلیمان(ع) هم حضور دارن فکر بکنم . مثل اینکه این داستان وجه چندان جالبی از حضرت سلیمان(ع)نشون نمیده. برای همین اینکه به فارسی ترجمه نشده یکم قابل درکه . خداروشکر از اون جایی که من از بارتیمیوس خوشم نمی اومد ، هیجان خاصی برای خوندن حلقه ی سلیمان ندارم. پ.ن۳: واقعا اشکم دو جا داشت در میاومد. یکی وقتی که مکپیس به کیتی آسیب زد و فکر کردم مرده ( الحمدالله زنده بودد). یه جای دیگه هم ... آره پایان داستان . انقدر شوکه کننده بود برام که حتی نشد گریه بکنم . و یاد دیالوگ کیتی میفتم : تو به قولت وفا نکردی:(((((( پ.ن۴: عکس بالا هم روند بزرگ شدن شخصیت ناتانیل رو نشون میده، به ترتیب، طلسم سمرقند، چشم گولم، و آخری هم دروازه ی پتولمی . خیلی فن آرت قشنگیه و تصویر درستی رو از ناتانیل نشون میده :)
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
4
1403/6/19
_بسماللهالرحمنالرحیم_ امممم این جلد هم تموم شد . واقعیتش من توی حالت ریدینگ اسلامپ بودم :/ چون کتاب ربکا رو خونده بودم و انقدر خوب بود که نمیتونستم به کتاب های دیگه حتی نگاه بندازم .ولی خب لرد لاس رو از کتابخونه قرض گرفتم و نمیتونستم نخونمش . این شد که شروع کردم به خوندنش و همه ش یه دید منفی ای از اول نسبت بهش داشتم چون حماسه ی کرپسلی رو تازه از همین نویسنده تموم کرده بودم و حماسه ی کرپسلی خدایی ضعیف بود ؛ برای همن حس میکردم این کتاب هم قراره خیلی ضعیف باشه . ولی خب باید بگم نظر منفی م رفته رفته برگشت و باید بگم این کتاب از کل چهار تا کتاب حماسه ی کرپسلی صد ، صد که نه هزار هیچ 😂 جلوتره! اول هاش حالم بهم خورد . قضیه ی قتل عام پشت جلد کتاب گفته شده بود ولی من فکر نمی کردم که این قضیه انقدر وحشتناک باشه. و همچنین شوخی موش موشکی گروبز با گرت 😭 حال بهم زن بود حال بهم زنننننن .تازه وقتی میریم جلوتر و قضیه روشن تر میشه به عمق فاجعه این شوخی به ظاهر بامزه ی گروبز پی میبریم://// اواسط کتاب واقعا جذابه برعکس اولش که نویسنده هزارتا سوال توی ذهنت به جا میذاره و به هیچکدوم هم پاسخ نمیده . و همچنین آقای دارن شان استاد شوکه کردن مخاطبه جوری که نفهمی از کجا خوردی ، چی شد .این شوکه کردن ها کم نبودن و خب هیجان کتاب رو هم بیشتر میکردن . ولی شخصیت پردازی چندان جالب نبود و یکم ضعیفه. صحنه پردازی خوب بود و یه مشکل دیگه اینه که شخصیت گروبز بعد مرگ خونواده اش یه مدت تو تیمارستان زندگی کرد ، بعدش که رفت با درویش زندگی کنه خیلی عادی به زندگی ش ادامه داد انگار نه انگار که شیاطین خونواده اش رو کشته بودن و همه شون رو تیکه تیکه کرده بودن:/// و کم پیش میاومد ناراحت بشه . شخصیت مورد علاقه م هم درویش بود که من رو بدجوری سیریوس بلک توی هری پاتر میانداخت(گریه*) . کلا خوشم اومد از این شخصیت . و خب فقط یه سوال توی ذهنم مونده که مگه گرگینه ها فقط شب هایی که ماه کامله تبدیل به گرگ نمیشن و بعد از اون به زندگی عادی ادامه نمیدن؟یعنی فقط شب هایی که ماه کامله گرگ میشن و بعدش هم انسان هستن تا شب ماه کامل بعدی . پس چجوری گریدی ها تا آخر عمر به این نفرین دچار میشدن؟اگه کسی جواب سوال رو میدونه بهم بگه ممنون میشم😁 و آممممم کلا تجربه باحالی بود خوندنش و نیازمند جلد دومشم همین الان فوری 😭😭😭😭.ژانر باحالی هم داشت یه چیزی بود توی مایه های فانتزی و یه حالت علمی تخیلی هم داشت. و حالم از بابای گروبز بهم میخوره:/😊بیل_ای هم آدم بودددددد خبببب . و ای کاش عمارت گریدی واقعا وجود داشت و میرفتم یه گشتی میزدم داخلش . فقط قسمتهای آخرش یکم بد تموم شد یعنی اون قسمت نبرد درویش و گروبز با لردلاس و ... و اینکه پای گروبز سریع رفت سر جاش واقعا عجیب بود😐و پایانش هم باز بود که خب واقعا دیوونه کننده ست 😂😂 و دنیا پردازی هم جای کار داشت و از اونجایی که من فقط جلد اولش رو خوندم فکر کنم توی جلدهای بعدی بهتر بشه ... ولی خب اصلا فکر نمیکردم قضیه ی گریدی ها به گرگینه و ... کشیده بشه . اما در کل ارزش خوندن رو داره و پیشنهادش میکنم . یعنی از این کتاب هاست که دو سه روزه یا شاید هم یه روزه تموم بشه . خوندنش خیلی کیف میده .
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
5
1403/6/11
4.0
3
_به نام خدا _ بالاخره آخرین جلد این کتاب رو هم خوندم و باید بگم بین چهار جلد این مجموعه این یکی از همه شون ضعیف تر بود! اول بذارید نکات مثبت کتاب رو بگم . این جلد واقعا شوکه کننده ست و توی صد صفحه ی آخر اتفاقات واقعا عجیبی میفته که اصلا نتونستم حدسشون بزنم و برای همین برام جالب بود و شوکه شدم. داستان هم خیلی سریع جلو میره که تا حدودی میشه باهاش کنار اومد ... چون نسبت به جلدهای قبلی آسیبی به داستان نزده بود. خب حالا نکات منفی ش چی بود؟... اول از همه این که سرنوشت آرا چی شد؟اصلا چرا وقتی لارتن علاقه ش رو نسبت به آرا از دست داد با هم ازدواج کردن و دلیل اینکه آرا انقدر الکی از یه قسمت به بعد داستان نبود ، چی بود؟ گاونر هم همینطور،دیگه سر و کله ش پیدا نشد. امیدوارم توی قصه های سرزمین اشباح معلوم بشه قضیه چی بوده . شخصیت سیلوا هم واقعا از لحاظ شخصیت پردازی نیاز به کار داشت . هنوز هم به خاطر قضیه ی قاتل آلیشیا توی شوکم ... نباید اینطوری میشد نبایددددددد . ترجمه هم واقعا ضعیفه . نمیدونم مشکل از متن اصلی هست یا ... ولی پر از سانسور های مبهمه که به داستان لطمه میزنه . ترجمه ی اسامی که واقعا خوب نیست . کلمه های عجیب غریب هم به کار برده که واسه ی مخاطب کودک یا نوجوان این کتاب (تا اون جایی که من میدونم این کتاب به عنوان داستان کودک و نوجوان شناخته شده ) سنگینه. مثلا واژه ی بربریت!😐 خب خیلی راحت وحشی گری ترجمه میکردینش... ولی در کل قضیه ی آرا بیشتر از همه اذیتم کرد ... نباید انقدر مبهم میموند ... در کل که از خوندن مجموعه ش زیاد پشیمون نیستم. الان هم میخوام نبرد با شیاطین رو شروع کنم و ...و امیدوارم اثر حرفه ای تری نسبت به حماسه ی کرپسلی باشه ! واقعا حس میکنم که این مجموعه نسبت به سایر آثار دارن شان ضعیف تره . در کل اگر از داستان های فانتزی و ترسناک خوشتون میاد و با نثر ساده و کودکانه مشکلی ندارید پیشنهادش میکنم. ولی در کل خوندنش خالی از لذت نبود .
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
7
1403/5/25
3.6
4
!وای ... وای ... فقط میتونم بگم وای 😂🙂 خیلی خیلی خیلی خیلی متعجب شدم از پایانش . اول بذارید بگم ترجمه اصلا به مذاقم خوش نیومد . به خاطر حذفیاتش. من خودم مخالف سانسور نیستم ولی تا جایی که به داستان لطمه نزنه . از اونجایی هم که مخاطب این کتاب اکثرا کودک و نوجوان هست ، خواننده خیلی جاها مبهوت میمونه که خب الان چی شد؟😐 دوم اینکه روند داستان خیلی سریع بود.به نظرم داستان پتانسیل این رو که طولانی تر باشه داشت، مثلا به بعضی چیزها میشد بهتر پرداخته بشه مثلا مالورا که ما صد صفحه باهاش بیشتر همراه نبودیم . و اینکه من نفهمیدم ایوانا کی بود و از کجا اومد و... فقط فهمیدم یه شخصیت قدرتمنده که همه خواستگارهاش رو میکشه .در همین حد . توی جلد قبلی هم اسمی ازش برده نشده بود.البته نمیدونم به خاطر سانسوره یا کلا نویسنده بهش نپرداخته . داستان هم کلا توی ۱۵۰ صفحه ی اول و بهتر بگم تا جایی که لارتن تصمیم گرفت از کوهستان اشباح بره روند خاصی نداشت ، و توی صد صفحه آخر به اوج خودش رسید . اسم جلد اول هم خدایی خلاقانه ست و تا به جلد دوم نرسید و شخصیت لارتن رو بهتر درک نکنید، متوجه منظورش نمیشید. لارتن از همون جایی که سرکارگرش رو کشت واقعا یه جنون خاصی داشت که توی صفحه های آخر به اوج خودش رسید. البته اینکه عزیزانش رو دوست داشت هم بی تاثیر نبود توی کارهاش 😂 و اینکه سرنوشت مالورا بد جوری توی ذوقم زد،من خیلی دوست داشتم به لارتن برسه 😭حس کردم این شخصیت بازیچه دست نویسنده ست. و چقدر از توله ها بدم میومد،خداروشکر که لارتن دوباره پیششون برنگشت. و از اون پسرک فضول، دنیل که خیلییییی بیشتر متنفر بودم و سرنوشتش حقش بود! این جلد به نظرم فقط چند صفحه ی آخرش خوب بود ، و به نظرم بیشتر برای این بود که مخاطب کنجکاو بشه دو تا جلد دیگر رو هم بخونه. و به نظرم نویسنده باید روی دنیای اشباح و شخصیت ها بیشتر کار میکرد و این تند پیش رفتن داستان هم توی ذوق میزد. من فکر میکردم سن لارتن هنوز بیست و سی باشه که فهمیدم نه بابا شخصیت اصلی شصت هفتاد سالش هست😂 ولی باز هم واسه خوندن جلد های دیگه کنجکاوم و ارزش خوندن رو داشت.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
2
1403/5/23
3.2
29
خیلی خب بالاخره بعد چند تا فانتزی یه کتاب کلاسیک خوندم از جین آستین . اکثرا کتاب های این نویسنده رو توی تابستون میخونم و شاید دلیلش این باشه حس و حال تابستون میده بهم، نمیدونم چرا. شاید چون که نورثنگر ابی رو توی تابستون پارسال خوندم،کلاسیک های جین آستین بهم حس و حال تعطیلات تابستان رو میدن . راستی این رو هم بگم که این کتاب رو خودم ندارم و از کتابخونه قرض گرفتم و کتابدار بهم گفتن این کتاب مناسب سن و سال شما نیست 🙂😂😂(حالا سنم بماند) خیلی خب ، اول از همه بگم کتاب عقل و احساس رو با ترجمه ی رضا رضایی خوندم که خب ترجمه ی خوبی بود و راجع به ترجمه های دیگه ش اطلاعاتی ندارم . کتاب داستان خانواده ی دشوود رو روایت می کنه که بعد مرگ پدر خانواده شرایط خانواده کلا عوض میشه و جان دشوود،پسر همسر سابق آقای دشوود وارث خونه و املاک و ثروت پدرش میشه . با همسرش،فانی و پسرش توی اون خونه ای که خانواده ی پدرش زندگی میکردن ساکن میشن .بعد یه مدتی خواهر جان ،الینور عاشق برادر فانی ، ادوارد میشه .ولی در همون حال وقتی فانی میفهمه خیلی بدرفتاری میکنه با مادر خونده ی همسرش و خواهر شوهرش و خلاصه که خانواده ی آقای دشوود بعد یه مدتی یه خونه ی خوب پیدا میکنن و میرن و زندگی خونواده ی آقای دشوود عوض میشه. الینور ، ماریان ، مارگرت دشوود و خانم دشوود که مادرشون بوده به یه جایی به اسم برتن میرن که متعلق به یکی از آشنایانشون بوده و زندگی شون کلا از این رو به اون رو میشه . داستان ریتمی داره که امکان داره خواننده خسته بشه و فقط خواننده ای که به کتاب های کلاسیک و قلم جین آستین علاقه داشته باشه میتونه رمان رو بخونه . البته نه اینکه ژانر مورد علاقه و ... کلاسیک باشه ، ولی این ریتم آروم آروم و تفاوت های رمان با رمان های امروزی توی ذوق خواننده های عادی ای که به خاطر سرگرمی میرن سمتش میزنه. کتاب کلا سه تا بخش داره که اگه تا بخش اول صبر کنید، اتفاقاتی میفته که واقعا باعث هیجانتون میشه .یعنی با وجود ریتم آروم اتفاقاتی میفته که اگه صبور باشید میتونه جذبتون بکنه تا آخر داستان. شخصیت ها خوب پردازش شده بودن غیر ادوارد و ویلوبی. ویلوبی خودش هم نمیدونست میخواد چیکار بکنه و واقعا یه شخصیت سردرگم خودخواه بود از نظرم. ادوارد هم همین طور . اون هم نمیدونست هدفش چیه و میخواد چه کار بکنه! به نظرم شخصیت خانم جنینگز شبیه شخصیت ریچل لیند در آنه شرلی بود، هردوشون زبون تند و تیز داشتن ولی در عین حال صلاح شخصیت های اصلی رو میخواستن . شخصیت های دوشیزه استیل ها ... خدایی خیلی حرص درار بودن .دوتا زن چاپلوس که با خودشیرینی و دهن لقی بین بقیه جایگاه پیدا میکردن . (از اینجا به بعد داستان لو خواهد رفت )🚫🚫 پایان بندی خیلی پایان بندی رویایی و خوش و خرمی بود که واقعا خنده م گرفته بود . شخصیت ها انقدر رویایی و قشنگ به هم برسن ؟!قابل پیش بینی نبود پایان ولی خب باز هم خوشم نیومد از اینکه پایان یه جوری بود انگار نویسنده ماریان و الینور رو فقط برای ازدواجشون در پایان داستان خلق کرده .حرص دراره که توی بیشتر رمان های این نویسنده ،انگار شخصیت ها فقط روند داستان رو طی میکنن و سختی میکشن که چی ؟ شخصیت مرد بار ها بهشون خیانت کنه آخرش هم بیاد بگه من دوستت دارم بیا ازدواج کنیم و اون هم بگه باشه.درسته که الینور ، ادوارد رو دوست داشت ، ولی با توجه به اینکه این شخصیت بیشتر به عقل بها میداد تا قلبش، خیلی عجیب بود که خیلی راحت در پایان با هم ازدواج کردن و خوش و خرم رفتن سر زندگی شون. از یه طرف اینجا قدرت عشق الینور به ادوارد رو نشون میده و از اون طرف این روند کلیشه ای داستان های جین آستین که همه ته داستان به هم میرسن . ولی خلاصه که کارهای ادوارد از نظر من خواننده اصلا جای بخششی نداشت!ولی خب اینکه نویسنده ۱۰۰،۲۰۰ سال پیش زندگی میکرده هم بی تاثیر در روند داستان و شخصیت پردازی و پایان بندی نیست. ولی داستان پیام خاصی نداره و فقط برای گذران وقت خوبه . به نظرم اگر نویسنده ش جین آستین نبود هیچ کس نیم نگاهی هم بهش نمی انداخت . اکثرا مردم بیشتر به نویسنده توجه میکنن تا محتوا! ولی خب از خوندنش تجربه ی خوبی داشتم و در کل ارزش خوندن رو داشت ، برای یه بار .
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
15