یادداشتهای زهرا سادات گوهری (150)
1404/2/4

این جلد رو هم مثل جلدهای قبلی دوست داشتم. پر از ماجراجویی، هیجان، اتفاقات عجیب غریب و جادو! مثل همیشه لوییس هرچی مطلب توصیف به درد نخور و... بود رو دور انداخته بود و یه داستان شسته رفته، بدون هیچ توضیحات اضافی تحویلمون داده بود که باعث میشد هیجانت برای خوندن بیشتر بشه و برعکس اجلاد قبلی، از این بابت چندان هم ناراحت نیستم! با اینکه فکر میکردم اگه لوییس کتاب رو برای بزرگسالان مینوشت، چه تفاوتهایی پیدا میکرد. وقتی به این مسئله و توصیفات بیپایان کتابهای کلاسیک فکر کردم، به این نتیجه رسیدم: نه، خیلی هم خوبه! شخصیتهای داستان رو هم دوست داشتم. کاسپین، لوسی، ادموند و حتی یوستس. وجود یوستس به نظرم نیاز بود، چون داستان رو از اون جو سیاه و سفید درآورده بود. یه بچهی رو مخ که افتاده تو سپاه آدم خوبها. و همچنین بخشهای مربوط به خاطرات یوستس! حقیقتا دلم براش سوخت. ولی باز هم دوستش نداشتم. به خاطر اینکه در اوایل داستان، وقتی به نارنیا اومد، یکی از آرزوهای من رو زندگی میکرد ولی مداما غر میزد. و شخصیتهای موردعلاقهم، در کتاب، لوسی و در فیلم، لوسی و کاسپین هستن. اون قسمتی که به پایان دنیا مربوط میشد، اینکه دنیا تخته، با وجود اینکه خب از لحاظ منطقی درست نبود ولی خیلی دوستش داشتم:))) کلا این پایان دنیا حس عجیب و دوستداشتنیای به من میده. داخل کتاب دریای زمین هم بود و اونجا هم حس عجیبی بهم میداد. اما پایان داستان من رو به شدت یاد پیترپن انداخت. فکر میکنم... فکر میکنم که در داستانها هر وقت بزرگ میشی، باید قید رویاهای کودکیت رو بزنی. حس میکنم نارنیا نماد اون رویاهاست. قید خیالپردازیهات رو و اونها رو فراموش میکنی. و ... همین. امیدوارم لوسی و ادموند رو داخل جلدهای بعدی هم ببینم. دلم برای بچههای خانوادهی پِوِنسی؛ تنگ میشه:)
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1404/1/9
خب. این جلد هم تموم شد و باید بگم که واقعا زیبا بود، علیرغم اینکه به نظرم فیلمش تا حدودی بهتر عمل کرده بود. خیلی با خودم کلنجار رفتم که این عقیده رو پیدا نکنم، اما خب... دلیلش رو هم میگم. اول از همه بگم که کتاب واقعا روایت دلنشینی داره و اون زاویهی دید دانای کل به خوبی کارش رو انجام میده، یه موقع هایی حس میکردم که مثل این فیلمهای قدیمی، یه بچهی هفت هشت سالهام و داخل یه خونهی بزرگ و دنج و گرم نشستم کنار شومینه و دستهام رو دور زانوهام حلقه کردم و نویسنده که روی صندلی گهوارهای نشسته، داره داستان رو برام تعریف میکنه. واقعا همچین حسی داشت:) و خب... میدونید، یه داستان تمام و کمال بود. منظورم این نیست که شخصیت پردازی و ... بینقص و تمام و کمال بود. منظورم یه چیز دیگهست. منظورم اینه که نارنیا همون حسی رو در انسان بیدار میکنه که موقع خوندن قصههای پریان بیدار میشه. میدونی که جادو و نارنیا توی دنیای خودمون وجود ندارن، اما هر قسمت داستان یه کاری میکنه که ته دلت بهشون باور پیدا کنی. شاید برای همین نارنیا جز دستهی فانتزی کودکه. برای اینکه همون کاری رو میکنه که افسانهها و قصههای قدیمی انجام میدن!:) حالا از اینها بگذریم، با وجود تموم تعریفهام از کتاب، فیلم همسطح، یا شاید حتی بهتر از کتاب عمل کرده بود. اول از همه که شخصیت "کاسپین" داخل فیلم بهتر بود، داخل کتاب انگار نقش چندان خاصی نداشت، علیرغم اینکه بقیه برای رسیدنش به تاج و تخت کلی تلاش میکردن، انگار فقط نظارهگر بود. اما داخل فیلم شخصیت پختهتر و معقولتری داشت و چندان منفعل نبود. هشدار فاش شدن(همون اسپویل)🔺️ خب، یه چیز عجیب برام این بود که داخل کتاب هیچ خبری از رابطهی عاطفی بین کاسپین و سوزان نبود! البته تا حدودی به نظرم منطقی بود. چون رابطهی پیچیده و عجیبغریبی داشتن که چندان بهش پرداخته نشده بود، و داخل فیلم سوم هم که سوزان رسما نقش خاصی ایفا نمیکرد، و همهی اینها باعث شدن که در اون حد هم نبود همچین احساسی در داستان، چیز عجیب غریبی نباشه. و امان از دست این خواهر برادر های، هعی، خواهر برادرهای نازنین لوسی پونسی که ده ها هزار بار سرشون به سنگ میخوره و باز هم حرفهای این دختر رو باور نمیکنن:/// خوشحالم که لااقل ادموند ذرهای بهش باور داشت. خلاصه... همین دیگه.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.