یادداشتهای 🇵🇸زهرا سادات گوهری🇵🇸 (100)
2 ساعت پیش
بسم الله الرحمن الرحیم باورم نمیشه تمومش کردم😦 اصلا حوصله ی کتاب خوندن نداشتم و یه پنج شنبه از بقیه ی کارهام گذشتم و این کتاب تموم شد😂😄 خب اول بگم تموم شدنش ناراحت کننده ست، به هر حال جلد آخر بود و مقدمه ش دردآور بود، اینکه با کانر هشتاد ساله مواجه میشیم. یکی از چیزهایی که توی کتاب های مورد علاقه م زیاد باهاشون مواجه میشم بزرگ شدن شخصیت هاست که خیلی دردآوره:((((( اما اون بخش جشن تولد هشتاد سالگی کانر رو خیلی دوست داشتم با وجود پیر بودنش. یه نکته که به نظرم خیلی خوب بود اینه که نویسنده الکی داستان رو کش نمیداد و سریع داستان رو پیش میبرد. و اینکه این جلد پر از قسمت هایی بود که باعث میشد نفس توی سینه حبس بشه. خب، حقیقتش حرف خاصی ندارم... فقط اینکه حس میکنم توی این جلد شخصیت های بیشتری باید قربانی میشدن تا سرزمین قصه ها به اون خوشبختی ابدی میرسید. شاید خیلی ها با حرفم مخالف باشن ولی از نظرم این باعث میشد داستان از اون فضای کودکانه دربیاد... و یکم جدی تر بشه. شخصیت مورد علاقه م؟ خب این جلد حقیقتا حس کردم الکس خیلی مظلوم واقع شده، چرا؟ چون که همه ی ما فقط اون روی جدی و باهوش الکس رو میدیدیم و ازش به عنوان یه دختر نچسب یاد میکردیم، و تقریبا هرکسی که این کتاب رو خونده با کانر بیشتر حال کرده تا الکس. چون کانر شوخ طبع بود و ما تا جلد پنجم فقط با مشکلات کانر آشنا بودیم ولی در این جلد فهمیدیم که الکس هم به اندازه ی اون تحت فشار بود، به خاطر کمال گرایی ش و ... برای همین میتونم بگم که تا حدودی حتی با الکس هم همذات پنداری کردم. اما شخصیت مورد علاقه م نبود متاسفانه. من کانر و دوست هاش رو خیلی دوست داشتم. به خصوص گلدی لاکس و جک و شنل قرمزی:)))) اکیپشون خیلی باحال بود. هیرو هم خیلی خوب بود. تنها نوزادی که با سر و صدا خوابش میبره.😁😁کلا خانواده ی سه نفره ی گلدی لاکس و جک و هیرو خیلی بامزه بود. شاید تنها ایراد داستان همون نبرد نهایی باشه که انتظار داشتم با شکوه و تلفات بیشتری تموم بشه. اما در کل، دلم برای شخصیت ها تنگ میشه و انشاءالله بعدا کتاب رو دوباره میخونم. خداحافظ دوقلوها و سرزمین قصه ها! و در آخر، دوقلوهای بیلی و دوستانشان تا ابد به خوبی و خوشی در سرزمین قصه ها زندگی کردند... پ.ن: من تازه این قابلیت بهخوان رو کشف کردم که میشه قفسه ی جدید تشکیل داد و هیجان زده هستم😀 نخندید:(((
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
3
1403/8/16
بسم الله الرحمن الرحیم و بالاخره جلد پنجم به پایان رسید!... سفر به سرزمین سرگردانی جلد مورد علاقه م از مجموعه ی قصه های همیشگی هست. به خاطر سفر کانر به قصه هاش، به خاطر شخصیت های جالبی که خلق کرده بود و خیلی چیزهای دیگه. یه جاهایی هم با کانر همذات پنداری میکردم. یا با خیلی از شخصیت های دیگه. این جلد پر از تعلیق و غافلگیری هست. و پایانش هم واقعا جذابه. اما از شخصیت شرور داستان انتظار بیشتری داشتم. البته که شخصیت شرور، یعنی مرد نقابدار تا یه جایی خیلی قوی بود، ولی انتظار نداشتم انقدر راحت شکست بخوره. انتظار داشتم بعد کلی بدبختی و مصیبت بمیره. یه نکته ی منفی دیگه هم اینه که همه ی مشکلات با جادو یا حتی بدون جادو، خیلی سریع و سرسری حل میشن. و یه جاهایی، مثلا وقتی که الکس و کانر و کرم سرخوش گیر تارعنکبوت های اون حشره گنده هه افتاده بودن، شخصیت ها یادشون میرفت از جادو استفاده کنند. کلا جادو توی این داستان یه چیز کاملا بی منطقه. ولی داستان برای سنین پایین نوشته شده و برای همین این مسئله قابل تحمل تره. یه چیز دیگه هم بود، گلدی لاکس چطوری وقتی باردار بود شمشیربازی میکرد؟://// اما نکات مثبت هم کم نداره. مثلا شخصیت پردازی خوبش. روایت سریع و معطل نکردن خواننده و... با اینکه یه بار دیگه هم کتاب رو خونده بودم ولی یه سری چیزها رو فراموش کرده بودم و همون چیزهای فراموش شده باعث شدن داستان از قبل برام غافلگیر کننده تر باشه. در کل جلد مورد علاقه م هست و خوندنش لذت بخشه. اوایلش اندکی کسل کننده ست ولی کم کم جذاب میشه. پایانش هم که اصلا وای! اولین باری که پایانش رو خوندم دلم به شدت گرفته بود. سنم کم بود و میخواستم برای الکس گریه کنم واقعا!!! و در آخر ممنون از باشگاه گپ که باعث شد دوباره این مجموعه رو مرور بکنم. منتظرم بریم سراغ جلد بعدی 😁😁 تا اون موقع رابین هود یا راز داوینچی رو میخونم.( اگه برسم!)
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
8
1403/8/12
سایهی باد جلد 1
4.3
44
بسم الله الرحمن الرحیم و این کتاب هم تموم شد!... حقیقتش نمیدونم چی بنویسم. احساسات مختلفی راجع به این کتاب دارم. کتاب سایه ی باد رو در عرض یه هفته خوندم( که خب مدت طولانی ایه فکر کنم نه؟). در میون درس و مشق و کارهای دیگه خوندمش که خیلی زیاد بودن و همه ش یه استرسی داشتم که به کارهای دیگه م نرسم. ولی کتاب زیبایی بود و به اون استرس میارزید:)))) من وقتی یکم راجع به داستان و... شنیدم فکر کردم که گورستان کتاب های فراموش شده یه زمین خشک و خالیه که از همه جاش دود و خاکستر بالا میره و یه مه عجیبی فضاش رو فرا گرفته و توی زمین خشک و خالی پر از کتابه. یه عالمه کتاب که اکثرا پاره پوره ن. تصور اولیه م این بود که وقتی کتاب رو خوندم فهمیدم نبابا قضیه یه چیز دیگه ست. اول از همه بذارید راجع به نکات منفی ش بگم که بعد با خیال راحت سه ساعت در وصف زیبایی ش حرف بزنم واسه تون😂 اول از همه بی اعتقادی نسبت به خدا در همه جای کتاب مشهود هست. اینطوریه که همه ی شخصیت ها فکر میکنن باید بشینن یه گوشه و فقط دعا کنن تا خدا کمکشون بکنه. بعد هم که اتفاقی نمیفته به این نتیجه میرسن خدایی وجود نداره. همه ی شخصیت های باایمان هم یه مشکلی دارن که بدجوری توی ذوق میزنه. این مسئله واسه ی خواننده ای که مذهبی باشه و عقاید سفت و سخت باشه خب قطعا اذیت کننده ست. دوما اینکه ناهنجاری های اخلاقی به شدت، به شدت زیاده. یعنی شما یه صفحه رو اتفاقی باز کن، اگه یه صفحه از سخنرانی های جناب فرمین رو بخونی برای همیشه کتاب رو میذاری کنار، مخصوصا اگه خانم باشی. این کتاب رو کم سن و سال ها نباید بخونن. بی غیرتی شخصیت های مذکر هم همه جا موج میزنه. اون از خولین، بعد هم دانیل، و دون ریکاردو که واقعا اذیت کننده بود. پایانش هم حقیقتا میتونست جذاب تر باشه. دوست داشتم نویسنده روی مسئله ی نفرین شده بودن عمارت آلدایاها بیشتر مانور بده. ولی خب، نکته های مثبت کتاب قطعا، قطعا خیلی بیشتر از نکات منفی شه. اول از همه پردازش خوب شخصیت ها.همه شخصیت های داستان خاکستری بودن! با گذشته های مهم که بر روند داستان تاثیر مهمی داره. واقعا شخصیت پردازی داستان عالیه. شخصیت موردعلاقه م هم میگل بود... میگل بیچارههه. دوما اینکه کتاب یه حس و حال کتابی داره... یه حس و حال خیلی جذاب. شخصیت اصلی ای که از بچگی میان کتاب ها بزرگ شده... حس و حال داستان خیلی خوب بود. کتاب ها، معما، گذشته های سخت و اسرارآمیز، یه عمارت قدیمی، عشق و عاشقی های سخت و ناامید کننده، خیانت ها و فداکاری ها!... توصیفات به شدت فوق العاده بودن. به شدت. واقعا میتونستی حس بکنی توی کوچه پس کوچه های بارسلون راه میری... همراه دانیل و بئاتریس به گورستان کتاب های فراموش شده میری تا کتاب سایه ی باد رو پیدا بکنی... توی سردابه ی عمارت آلدایاها قدم میزنی...! و اینکه نویسنده همه چیز رو به خوبی شرح داده بود. توی اکثر کتاب هایی که میخونیم نویسنده ها راجع به کشور خودشون بد نمیگن اما کارلوس روئیث ثافون اومده و برای ما همه چیز رو راجع به بارسلون(البته توی اون دوره ای که داستان روایت میشه یعنی دهه ی ۱۹۵۰) شرح داده. از بی بند و بار بودن مردم گرفته تا وضعیت سخت زندگی تو اون زمان. جوری که بعضی جاها از شدت عصبانیت از دست شخصیت ها و این بی و بند و باری حالم بهم میخورد. نمونه ش همین دانیل... که البته توی پایان داستان لااقل یه کاری کرد. یا اینکه نویسنده به خوبی سرنوشت بچه های نامشروع رو نشون داده بود. بچه هایی که ناخواسته دچار سرنوشت وحشتناکی میشدن... مثلا خولیَن... یه جاهایی هم فرمین زیادی چرت و پرت میگفت. قضیه ی دون فدریکو هم اصلا جالب نبود برام. یه جورایی الکی اضافه شده بود به داستان. انگار صرفا نویسنده خواسته بود بگه آره همجنسگرا ها خیلی بدبختن. واقعا اضافی بود. قضیه ی کلارا هم یکم زیادی به داستان ربطی نداشت😂 بدون حضور اون هم شاید داستان میتونست روی پای خودش بایسته. به نظرم یکی از نقاط قوت کتاب اینه که نویسنده میتونه کاری بکنه حتی واسه ی بدترین شخصیت هم دلسوزی بکنی. یا از دست بهترین شخصیت ناراحت بشی و ازش بدت بیاد و با خودت بگی: ای وای ... پس این همون شخصیتی بود که دوستش داشتیم؟... که این باز هم برمیگرده به شخصیت پردازی خوب شخصیت ها که عین آدم ها توی زندگی واقعی برام باور پذیر بودند. نکته ی قوت دیگر کتاب هم اینه که نویسنده یه جاهایی نفس شمارو توی سینه حبس میکنه. بعضی از معماها از قبل هم توی ذهن خواننده حل میشه. اما برای بعضی هاشون تا پایان داستان کلی حدس و گمان میزنی. انگار تو هم مثل دانیل مجبوری سر از این معمای سرپوشیده دربیاری... اما از همه ی این نقد و تحلیل ها و فلان و فلان بگذریم و با یه نگاه دیگه بهش نگاه کنیم. میخوام از احساساتم موقع خوندنش بگم. داستان برای من خیلی ملموس بود. واقعا قلم نویسنده رو تحسین میکردم. من عاشق حس و حال داستان شدم. اون حالت معما وار. یه موقع هایی با شخصیت ها بدجوری همذات پنداری میکنی. مثل دانیل دلت میخواد یه بار هم که شده خودنویس ویکتور هوگو رو دستت بگیری و روی کاغذ بنویسی. دلت میخواد وارد عمارت آلدایاها بشی. وارد اون سردابه ی قدیمی بشی... اون قسمت مدرسه ی سن گابریل هم تا حدودی برای من یادآور دو کتاب بود: یکی ش انجمن شاعران مرده، یکی ش هم هری پاتر که یادآور گروه غارتگران بود. به خصوص خیلی حس انجمن شاعران مرده رو میداد این قسمت ها. ( از لحاظ اون حس و حال کلاسیک و مدرسه شون و ...) تنها جاهایی که خیلی ناراحت شدم یه دفعه ش به خاطر خولین بود و زندگی از دست رفته اش. یه دفعه به خاطر میگل و فداکاری هاش. یه دفعه هم سر مرگ ییوان ... مسئله ای که باعث شد این داستان یه شخصیت شرور داشته باشه. صادقانه بگم، شما نباید به این کتاب به چشم یه کتاب عادی نگاه کنید. به چشم کتابی بهش نگاه کنید که قراره باهاش زندگی بکنید. در کل، من پیشنهادش میکنم. ترجمه؟ ترجمه ی علی صنعوی خیلی خوب و تقریبا بدون سانسور بود. من نمیدونم چیزی سانسور شده یا نه ولی خیلی جاها مفهوم داستان حفظ میشد( اگر که سانسور شده باشه). یکی از سوالهایی که برام پیش اومده اینه: چرا از روی این شاهکار فیلم نساختن؟ چرا انقدر نادیده گرفته شده؟ ارزشش خیلی بیشتر از این حرف هاست. حقشه که هم سطح کتابهای مشابه خودش باشه. رفت توی لیست کتاب های مورد علاقه م :))))) راستی اگه کتاب مشابهش میخواید به نظرم اینها خوبن: از لحاظ فضای کتاب و...: سه گانه ی فونکه از لحاظ داستان عاشقانه و...: بلندی های بادگیر از لحاظ معما: ربکا در کل، بخونید و لذت ببرید .... پ.ن: جلد دومش رو میخوام، همین الان، فوری! انشاءالله یه روزی از یکی قرض بگیرم یا 🚶♀️...
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
13
1403/8/4
4.0
9
بسم الله الرحمن الرحیم با خوندن این یادداشت داستان براتون لو میره:(🚫 تصویر دوریان گری، کتابی بود که به شدت دلم میخواست بخونمش. تعریفش رو شنیده بودم و حس میکردم با سلیقه ی کتابی من جور درمیاد. یه روزی هم بالاخره خریدمش( نسخه ی انتشارات افق) و خب، باید بگم که زیاد مطابق با تصورات من نبود. اول از همه اینکه ترجمه ی نشر افق خلاصه شده و من نمیدونستم. اگه نسخه ی کامل رو میخواید بخونید این نسخه رو نخونید. جالب اینجاست که کتاب پر از توصیفات زیاده حتی با وجود خلاصه شدنش! اگه حوصله ی اضافه گویی های نویسنده رو ندارید همین نسخه ی نشر افق رو بخونین. خب از کجا شروع کنم؟ وقتی کتاب رو باز کردم با رگبار گفت و گو های فلسفی مواجه شدم. دو تا شخصیت که ما هیچ آشنایی ای باهاشون نداریم راجع به هنر و و ... صحبت میکنن و این به نظرم شروع خوبی نبود. چون امکان داره خواننده کتاب رو تق ببنده و واسه ی همیشه بذارتش کنار. البته رمان کلاسیکه و شاید واسه همین اینطوری شروع میشه. در کل شروعش چندان دلچسب نبود. اما ادامه ش جالب و جالب تر میشه. دوریان گری شخصیتی نبود که من فکر میکردم. اول از همه ظاهرش رو مثل فیلمش تصور میکردم. من فیلم رو ندیدم، غیر پنج دقیقه اول( سر همون پنج دقیقه کل داستان کتاب واسه م لو رفت) و تصورم از دوریان گری همون ظاهرش توی فیلم بود. و از لحاظ شخصیتی هم... صادقانه بگم فکر نمیکردم انقدر... عوضی باشه. لرد هنری هم یکم زیادی حرف میزد. البته همین پرت و پلا و زیاده گویی هاش باعث شد شخصیت دوریان گری کلا عوض بشه. در مورد بازیل هم، اصلا این شخصیت رو دوست نداشتم. حس میکنم اسکار وایلد از گرایش خودش الهام گرفته توی داستان. چون توی این کتاب ما میبینیم که عشق بازیل به دوریان یه عشق الهی و ... توصیف شده، اما علاقه ی دوریان به سیبیل وین و دوشس و... از سر هوا و هوسه. یکی از دلایلی که این کتاب همون کتابی نبود که فکر میکردم و تصوراتم خراب شد یه جورایی، همین مسئله ی همجنس گرایی نویسنده و یکی از شخصیت هاشه. اما از اون بگذریم، کتاب شخصیت پردازی خیلی خوبی داره. پیچش های داستانی کم اما جذاب هستند، و اینکه پایان داستان قابل پیش بینی نیست. ولی باز هم حس میکردم این صحبتهای فلسفی شخصیت ها راجع به هنر و... میتونست کم کم توی داستان بیاد نه اینکه نویسنده توی گفت و گوی اول داستان این حرف هارو بزنه. وای، و داشت یادم میرفت، جیمز وین! جیمز وین رسما از دوریان هم بدبخت تر بود. اما پایان داستان مناسب بود. حتی شاید کمی بد بود و دوریان تقاص کارهاش رو نداد. یه شخصیت خیلی عوضی که با زندگی کلی آدم بازی کرد و گناهانش رو به گردن نگرفت. از همون اول داستان که باعث شد اون اتفاق برای سیبیل وین بیفته، حالم ازش بهم خورد. اما جدا از اون ها، این کتاب درس های خوبی به خواننده ش میده. در کل، حس میکنم این کتاب واسه ی اینه که بخونیدش و بعد سه ساعت زل بزنید به دیوار و وقتی از زل زدن به دیوار دست کشیدید، کلا یه آدم دیگه شده باشید! ختم کلام این که کتاب خوبی بود. آموزنده و جالب.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
10
1403/7/29
بسم الله الرحمن الرحیم حاوی لو رفتن داستان...🚫 حقیقتش اسم نیکلاس نیکلبی رو اولین بار موقع خریدنش شنیدم! مجموعه ی کلاسیک نشر افق، خیلی جالبه(هم عاشقانه های کلاسیک و هم رمان های جاویدان جهان)، من هم یه دفعه تو کتابفروشی این کتاب و کتاب تام سایر و باد در بیدزار رو دیدم که قیمت خوبی هم داشتن و خریدمشون. تا اون موقع هیچ اطلاعاتی راجع به این کتاب نداشتم. فقط امید داشتم به خاطر نویسنده ش که شده کتاب خوبی باشه! نسخه ی نشر افق خلاصه شده هستش و خب من هم ترجمه ی این نشر رو خوندم... با اینکه خلاصه بود ولی ترجمه ی روانی داشت و فقط یه ایراد از ترجمه ش میتونم بگیرم. استفاده از کلمات و اصطلاحات ایرانی ها در کتاب! مثلا یه جا کلمه ی انشاءالله رو به کار برده بود😐 داستان کتاب واقعا جذابه و مثل همه ی داستان های چارلز دیکنز در پایان داستان یه راز از شخصیت فرعی رو میشه که باعث میشه هرکاری که شخصیت ها تا اون موقع انجام دادن بره زیر سوال. داستان یکم طنزه نه در حدی که قاه قاه بخندید ولی باعث میشه یه پوزخند کوچیک بزنید. نویسنده از نیش و کنایه های باحالی در گفتگوی شخصیت ها یا روایتش به کار برده. شخصیت پردازی خوبی داشت. از آقاو خانم اسکوئرز و اون بچه شون😒 حالم بهم میخوره. رالف نیکلبی هم که 😑... نمیخوام اصلا راجع به این شخصیت فکر کنم. و نیکلاس هم شخصیت مورد علاقه مه:) و اسمایک😭اسمایک مظلوم:(((( مامان نیکلاس، کیت، و مادلین بری رسما کار خاصی نمیکردن. نویسنده هیچ فعالیت خاصی رو روی دوش شخصیت های خانم نمیذاره و صرفا یه وسیله ن واسه ی وقوع اتفاقات داستان. پایان بندی زیاد منطقی نبود حس کردم نویسنده شخصیت هارو از سر خودش باز کرده. و اینکه یه سری چیزها تا آخر داستان مبهم موند مثلا اینکه آیا مادلین و نیکلاس ازدواج کردن یا نه؟ سر دوست های رالف چه بلایی اومد؟ مدرسه چی شد؟ قضیه ی مرگ شخصیت منفی رو هم میدونستم، چون یه روز داشتم کتاب رو ورق میزدم، اگه اشتباه نکنم همون روزی که خریدمش، و جمله ی آخر رو خوندم🚶🏻♂️🚶🏻♂️🚶🏻♂️ البته من فکر کردم قراره نیکلاس بمیره! و خب این دفعه که در حال خوندنش به صورت کامل بودم دوباره سری به صفحه آخر زدم و خوشحال شدم نیکلاس نمیمیره:))) از اون بگذریم، یکم این خلاصه شدنش از کیفیت داستان کم کرده بود. حدس میزنم شخصیت پردازی و... در نسخه ی اصلی قوی تر باشه. ولی روند سریع و خلاصه ش خوب بود و باعث میشد بخوای به داستان ادامه بدی. و انشاءالله یه روزی نسخه ی کاملش رو میخونم. ( دوست دارم بدونم نسخه ی اصلی چجوریه که هزار صفحه هست؟! این داستانی که من خوندم به نظر میومد حداکثرش خلاصه یه داستان ۵۰۰ صفحه ای باشه.) در کل ارزش خوندن رو داره و پیشنهادش میکنم. خودم از خوندنش لذت بردم. پ.ن: سر کلاس تمومش کردم... پ.ن۲: تصویر بالا چندان جالب نیست نه؟ یه نقاشی کوچولو از شخصیت هاست که خودم کشیدم😂از عوارض بیکاری سر کلاسه. خیلی سم شده.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
5
1403/6/28
4.7
3
بسم الله الرحمن الرحیم 🚫حاوی لو رفتن داستان🚫 رفت جز کتاب های مورد علاقه م! از خوندنش خاطرات عجیبی دارم... خاطراتی خوب... خب بذارید بگم که این کتاب واقعا فوق العاده بود . یکی از بهترین فانتزی هایی که تا حالا خوندم . نویسنده قشنگ وقت گذاشته روی تک تک جزئیات و توصیف ها که برعکس جلد قبلی چندان بد نبودند و لذت بردم ازش . شخصیت پردازی ها هم به نحو عالی انجام شده بود . به خصوص ناتانیل...وای ناتانیل ! من از ناتانیل حالم بهم میخورد ، ولی الان تبدیل شده به یکی از شخصیت های مورد علاقه م :)))))) بارتیمیوس؟ بارتیمیوس چندان مورد علاقه ی من نیست ، ولی انگار نویسنده به ذهن بارتیمیوس رسوخ کرده بود و فصل هایی که از زبونش روایت میشد برعکس جلدهای قبلی مورد پسندم بود و بعضی جاها به خاطر روایت واقعا طنز و بامزه ش میخندیدم .واقعا روایت عالی ای داشت و شخصیت پردازی بارتیمیوس به نحو احسن انجام شده بود. و کیتی ؟ عجیبه ولی باید اعتراف کنم ناتانیل جای کیتی رو گرفت! ولی باز هم کیتی رو دوست دارم . چیزی که داخل این جلد من رو خیلی تحت تاثیر قرار داد ، تکامل شخصیتی ناتانیل بود. ناتانیل توی جلد اول خیلی خام بود، توی جلد دوم یه شخصیت نچسب رو اعصاب ، و جلد سوم ؟ تبدیل به یه آدم واقعا خوب و همچنین شخصیت مورد علاقه ی من شد. جان مندریک کم کم نقاب ش رو برداشت ، نقابی که در جلد دوم دائما روی صورتش بود و ما اون پسربچه ی نه ساله ی پشت نقاب رو دیدیم . رابطه ی ناتانیل با بارتیمیوس همچنان خنده دار بود . ولی رابطه ش با کیتی واقعا قشنگ پیش رفت و یکم سریع بود روندش ، ولی خب این مورد رو نادیده میگیرم . صحنه پردازی هم به نحو احسن انجام شده بود جوری که حس میکردم دارم یه فیلم میبینم . پایان هم به شدت غیر قابل پیش بینی بود!به شدت!یعنی اصلا توی ذهنتون نمی گنجه و روندش با روند کتاب های قبلی فرق داشت. حقیقتش واقعا به شدت نیاز داشتم یه جیغ از سر شوک بزنم چون اصلا فکر نمیکردم پایان این شکلی باشه . اصلا قابل پیش بینی نیست! ایراد ها هم شروع نه چندان جذب کننده بود . شخصیت های منفی هم یکم کلیشه ای بودن و کلا به نظرم لاولیس بهترین شرور این مجموعه ست . دیدار ناتانیل و خانم لوتینس در ابتدا به نظرم اضافی اومد، ولی بعد دیدم به شخصیت پردازی بهتر ناتانیل و درک کردن احساساتش کمی کمک کرد . و برای همین به نظرم زیاد اضافی نیست . خلاصه که دلم تنگ میشه براشون و جلد مورد علاقه م تا الان همون جلد سومه و ناتانیل اضافه شد به لیست خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی دراز شخصیت های مورد علاقه م! و آقای رودوکس، جین فارار ، فکارل ، نودا و همه ی اعضای دولت به لیست خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی طولانی شخصیت هایی که ازشون متنفرم اضافه شدن . در کل این کتاب همه ی احساسات هیجان ، غم ، خوشحالی ، استرس و ناامیدی رو به من القا کرد . و تونستم توی یه دنیای خیلی جذاب زندگی بکنم . خلاصه که ، اگه فانتزی دوست دارید این کتاب رو حتما بخونید. بهتون حسابی حال میده! جادوی داستان هم قوانین و قواعدی داشت و دوست داشتم فضای جادویی ش رو . در کل یکی از مجموعه های به یاد موندنی شد . بارتیمیوس ، کیتی ، و ناتانیل همیشه توی قلب من خواهند موند . و در آخر؛قراره تا آخر عمر به خاطر پایانش غصه بخورممم. پ.ن:افسردگی پس از کتاب گرفتم:(((( پ.ن۲: این مجموعه یه پیش درآمد(اسپین آف) هم داره که یک کتاب جدا و اسمش حلقه ی سلیمان هست که متاسفانه ترجمه ی فارسی نداره. تا جایی که من میدونم ، این کتاب راجع به گذشته ی بارتیمیوس هست و شخصیت حضرت سلیمان(ع) هم حضور دارن فکر بکنم . مثل اینکه این داستان وجه چندان جالبی از حضرت سلیمان(ع)نشون نمیده. برای همین اینکه به فارسی ترجمه نشده یکم قابل درکه . خداروشکر از اون جایی که من از شخصیت بارتیمیوس خوشم نمی اومد ، هیجان خاصی برای خوندن حلقه ی سلیمان ندارم. پ.ن۳: واقعا اشکم دو جا داشت در میاومد. یکی وقتی که مکپیس به کیتی آسیب زد و فکر کردم مرده ( الحمدالله زنده بودد). یه جای دیگه هم ... آره پایان داستان . انقدر شوکه کننده بود برام که حتی نشد گریه بکنم . و یاد دیالوگ کیتی میفتم : تو به قولت وفا نکردی:(((((( پ.ن۴: عکس بالا هم روند بزرگ شدن شخصیت ناتانیل رو نشون میده، به ترتیب، طلسم سمرقند، چشم گولم، و آخری هم دروازه ی پتولمی . خیلی فن آرت قشنگیه و تصویر درستی رو از ناتانیل نشون میده :)
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
4
1403/6/19
_بسماللهالرحمنالرحیم_ امممم این جلد هم تموم شد . واقعیتش من توی حالت ریدینگ اسلامپ بودم :/ چون کتاب ربکا رو خونده بودم و انقدر خوب بود که نمیتونستم به کتاب های دیگه حتی نگاه بندازم .ولی خب لرد لاس رو از کتابخونه قرض گرفتم و نمیتونستم نخونمش . این شد که شروع کردم به خوندنش و همه ش یه دید منفی ای از اول نسبت بهش داشتم چون حماسه ی کرپسلی رو تازه از همین نویسنده تموم کرده بودم و حماسه ی کرپسلی خدایی ضعیف بود ؛ برای همن حس میکردم این کتاب هم قراره خیلی ضعیف باشه . ولی خب باید بگم نظر منفی م رفته رفته برگشت و باید بگم این کتاب از کل چهار تا کتاب حماسه ی کرپسلی صد ، صد که نه هزار هیچ 😂 جلوتره! اول هاش حالم بهم خورد . قضیه ی قتل عام پشت جلد کتاب گفته شده بود ولی من فکر نمی کردم که این قضیه انقدر وحشتناک باشه. و همچنین شوخی موش موشکی گروبز با گرت 😭 حال بهم زن بود حال بهم زنننننن .تازه وقتی میریم جلوتر و قضیه روشن تر میشه به عمق فاجعه این شوخی به ظاهر بامزه ی گروبز پی میبریم://// اواسط کتاب واقعا جذابه برعکس اولش که نویسنده هزارتا سوال توی ذهنت به جا میذاره و به هیچکدوم هم پاسخ نمیده . و همچنین آقای دارن شان استاد شوکه کردن مخاطبه جوری که نفهمی از کجا خوردی ، چی شد .این شوکه کردن ها کم نبودن و خب هیجان کتاب رو هم بیشتر میکردن . ولی شخصیت پردازی چندان جالب نبود و یکم ضعیفه. صحنه پردازی خوب بود و یه مشکل دیگه اینه که شخصیت گروبز بعد مرگ خونواده اش یه مدت تو تیمارستان زندگی کرد ، بعدش که رفت با درویش زندگی کنه خیلی عادی به زندگی ش ادامه داد انگار نه انگار که شیاطین خونواده اش رو کشته بودن و همه شون رو تیکه تیکه کرده بودن:/// و کم پیش میاومد ناراحت بشه . شخصیت مورد علاقه م هم درویش بود که من رو بدجوری سیریوس بلک توی هری پاتر میانداخت(گریه*) . کلا خوشم اومد از این شخصیت . و خب فقط یه سوال توی ذهنم مونده که مگه گرگینه ها فقط شب هایی که ماه کامله تبدیل به گرگ نمیشن و بعد از اون به زندگی عادی ادامه نمیدن؟یعنی فقط شب هایی که ماه کامله گرگ میشن و بعدش هم انسان هستن تا شب ماه کامل بعدی . پس چجوری گریدی ها تا آخر عمر به این نفرین دچار میشدن؟اگه کسی جواب سوال رو میدونه بهم بگه ممنون میشم😁 و آممممم کلا تجربه باحالی بود خوندنش و نیازمند جلد دومشم همین الان فوری 😭😭😭😭.ژانر باحالی هم داشت یه چیزی بود توی مایه های فانتزی و یه حالت علمی تخیلی هم داشت. و حالم از بابای گروبز بهم میخوره:/😊بیل_ای هم آدم بودددددد خبببب . و ای کاش عمارت گریدی واقعا وجود داشت و میرفتم یه گشتی میزدم داخلش . فقط قسمتهای آخرش یکم بد تموم شد یعنی اون قسمت نبرد درویش و گروبز با لردلاس و ... و اینکه پای گروبز سریع رفت سر جاش واقعا عجیب بود😐و پایانش هم باز بود که خب واقعا دیوونه کننده ست 😂😂 و دنیا پردازی هم جای کار داشت و از اونجایی که من فقط جلد اولش رو خوندم فکر کنم توی جلدهای بعدی بهتر بشه ... ولی خب اصلا فکر نمیکردم قضیه ی گریدی ها به گرگینه و ... کشیده بشه . اما در کل ارزش خوندن رو داره و پیشنهادش میکنم . یعنی از این کتاب هاست که دو سه روزه یا شاید هم یه روزه تموم بشه . خوندنش خیلی کیف میده .
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
5