یادداشتهای زهرا سادات گوهری (175)
1404/5/30
اصلا داستان خوبی نبود. اینکه میگم °داستان° خوبی نبود به خاطر اینه که عناصر داستانی ضعیف بودن. شخصیتپردازی داستان به شدت ضعیف بود. طرح داستان میتونست جالبتر باشه ولی اتفاقات به شدت غیرمنطقی رخ میدادن. یه جورهایی انگار طرح داستان یه ربات از پیش برنامه ریزی شده بود که اتفاقات برای شخصیت اصلی خوب پیش بره! حتی شخصیت اصلی هم قابل درک نبود. نمیفهمیدی کجا داره شوخی میکنه، کجا جدیه، هدفش چیه اصلا؟! و خونوادهش! حداقل ای کاش از زوایای دیگه این شخصیت رو میدیدیم ولی گویا فقط پرونده براش مهم بود. بعد مذهبی شخصیت به شدت غیر قابل باور بود. یعنی وسط فصل دوتا ذکر میگفت، از اون طرف میومد به بدترین نحو با چند تا مظنون حرف میزد.😐 نصف شخصیتها هم که موندن روی هوا. مرورهای این کتاب طوری بود که گفتم حتما قراره کلی اطلاعات جدید دربارهی بهائیت بده ولی زهی خیال باطل! یه داستان خام. به شدت خام. کتابی که حتی برای بیشتر فهمیدن راجع به بهائیت هم به درد نمیخورد. اتفاقات هم که به شدت غیرمنطقی بودن! طرف دستش قطع شده، ولی چون توی اسرائیل آموزش دیده میتونه رانندگی بکنه، فکر کنید، مثلا چند روز بعد قطع شدن دستش.😐 از اون طرف شخصیت اصلی هی مزه پرونی میکرد تا تروریست میدید. نه به اوایل کتاب که خشک و جدی بود نه به اواخرش که شوخطبعیش گل کرده بود! خلاصه اصلا پیشنهادش نمیکنم. صرفا برای هیجان خوبه. جزء ضعیفترین کتابهایی بود که خوندم.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1404/5/28

نمیدونم چه نظری دربارهی این کتاب دارم! واقعا سبک روایت جالبی داشت. از لحن نویسنده خوشم میاومد. یه حالت شلوغی داشت. روایتهای درهم برهمی که در نهایت به هم متصل میشن و انگار هر بخشی از کتاب هرچند مبهم و بدون ربط، در نهایت به طرح اصلی مرتبط میشد. کشش زیادی هم داشت، یعنی دوست داشتی بخونی تا ببینی آخر داستان چی میشه. ولی، ولی، داستان چند ایرادی داره که به نظرم باید بهشون اشاره کرد: ۱_پایان مبهم: در اول کتاب ما زمان حال رو میبینیم که یونس مرده(نترسید، چیزی رو لو ندادم، همون صفحهی اول میگه!)ولی اینکه یونس چرا مرد، گنگ و مبهم موند. مرگ طبیعی بود؟ چی بود؟ چرا یه پسر جوان باید بیدلیل بمیره؟ ۲_داستان سلما: حدس و گمانهای زیادی به ذهنم رسید. حتی گفتم شاید به زبون وارونهی یونس، سلما یه معنی دیگه داره. ولی وقتی برعکسش کردم، شد املس! که هیچ معنی ای نداشت:/ اصلا سلما کی بود، چی بود؟!... ۳_شخصیت پردازی تا حدودی ضعیف بود. یعنی ارتباط گرفتن با شخصیتها سخت بود. مثلا وقتی سارا، کوکو رو از دست داد، من هیچ حس خاصی نداشتم و حتی درک نمیکردم که چرا یه دختر نوجوون، پیانو رو به جون یه سری آدم ترجیح داده. نمیگم ناراحتکننده نبود، ولی سارا خیلی شخصیت مبهمی بود. انگیزههاش هم مشخص نبود. در کل از خوندنش لذت بردم، ولی یه کتاب معمولی بود. خیلی خیلی معمولی، حداقل برای من.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.