یادداشتهای عطیه عیاردولابی (330) عطیه عیاردولابی 5 روز پیش داش آکل صادق هدایت 3.8 23 اولین بار که فهمیدم "داش آکل" داستان کوتاهه حسابی شکست عشقی خوردم! دقیقا عین اون مورچه که عاشق برگ چایی شده بود! 😁 خیلی سال پیش فیلمش رو دیده بودم هرچند اونم الان جزئیاتش یادم نیست ولی طبیعیه که الان موقع خوندن داستانش جز بهروز وثوق چهره دیگهای تو ذهنم نمیومد و این رو دوست نداشتم. دلم میخواست تصور خودم رو از داش آکل میساختم. چند سال پیش هم یه نسخه رنگی و جدید ازش دیدم با بازی حسین یاری و تا اونجا که یادمه پایان خوش داشت! از خود داستان بخوام بگم سوژه محشره، ولی واقعا جا داشت بیشتر بهش پرداخته بشه. (از هدایتفنها معذرت میخوام که دارم بهش ایراد میگیرم 😁) و این رو هم که هدایت انقدر حرص و عصبانیتش رو از مذهب و عرف و رسوم دوران بیخودی تو داستان میاره دوست نداشتم. اینطور هم نبود بگیم داشته نقد میکرده. حرفاش با نقد از اوضاع حاکم خیلی فاصله داره. 0 6 عطیه عیاردولابی 7 روز پیش خاطرات صددرصد واقعی یک سرخپوست پاره وقت شرمن الکسی 4.0 59 الکسی نویسنده معروفیه و جوایز زیادی هم تو آمریکا برده هرچند که به خاطر شیطنتهای جنسیاش این جوایز ازش پس گرفته شده! داستانها و اشعار زیادی داره ولی تو ایران همین یه کتابش ترجمه شده که از همون عنوان کتاب طعنههاش رو شروع کرده. آرنولد شخصیت کتاب یه شخصیت واقعی نیست اما احتمالا حدود ۹۸ درصد کتاب واقعیه و برمبنای رخدادها و خاطرات خود الکسی. مثلا آرنولد یه خواهر داره ولی الکسی چند خواهر و برادر داره. آرنولد دوست داره کاریکاتوریست بشه ولی الکسی اول میره پزشکی ولی طاقت دیدن خون نداشته پس میره حقوق میخونه و چون دوست نداشته ولش میکنه و بعدش راهش به دنیای نویسندگی کشیده میشه. پس با این خاطراتی که هم واقعیه و هم نیست میریم وارد کتاب میشیم. امثال این کتابها تو دنیا کم نیست. کتابهایی که توسط نویسندگانی از گروههای استثمارشده و استعمارشده نوشته شده و اتفاقا در همون جامعه استثماگر و استعمارگر منتشر میشه و در کمال تعجب اون جامعه که تو ۹۹ درصد موارد غربیهای سفیدپوست هستن این دست نوشتهها رو خیلی بالا میبرن و روش تبلیغ میکنن. ما هزاران نویسنده چینی، کرهای (به خصوص کره شمالی)، افغانستانی، عرب، ایرانی، آفریقایی، سرخپوست و سیاهپوست داریم که مستقیم و غیرمستقیم از راهبردهای سلطهجویانه و منفعتطلبانه سفیدپوستها آسیب دیدن اما وقتی دست به قلم میشن و از همه سختیهای ناشی از این آسیب میگن بالاخره جایی پاچه سروران سفیدپوستشون رو هم میمالن. این مالیدن کم و زیاد داره اما سوخت نداره. نویسندههای آسیبدیده و روشنفکرهای نماینده سختیهای جامعه مبدا، دیگه خیلی بخوان پاچهخوار نباشن، حرفی و حتی اشارهای به نقش سفیدپوستها در بدبختیشون نمیکنن. حالا بیایم به این فکر کنیم که اگه بخوان تیغ تیز انتقاد رو سمت سفیدپوستها بگیرن چی میشه. اولین جوابی که به ذهن میاد اینه که کتابشون حتی چاپ هم نمیشه و اگر بشه احتمالا صدایی ازش درنمیاد و با چاپ نشدن فرقی نداره. جواب بعدی اینه که این آدمها سالها و شاید نسلهاست بین سفیدپوستها زندگی کردن. بین اونها دوست و رفیق دارن، دوستهایی که از قضا آدمهای خوب و همدلی هستن. پیوند ازدواج بینشون صورت گرفته و بچههای دو رگه تو جامعه غربی اختلاط اونها رو تثبیت کردن. پس هر گونه درگیری میتونه منجر به از همگسستگی مجدد برای این غیرسفیدپوستها بشه. تضاد عجیبیه. اونها عضو جامعهای هستن که در عین حال در شرایط خاص جزو اولویتهای اون جامعه محسوب نمیشن. به نظرم این قضیه برای سرخپوستهای اندکِ باقیمانده تو آمریکا خیلی سختتر باید باشه. چون در واقع صاحب اون سرزمین هستن ولی همه حقوقشون ازشون گرفته شده و شبیه طفیلی و سربار باهاشون رفتار شده و میشه. یه نفرت و ناچاری دائمی و توامان دارن که والدین برای بچههاشون ارث میذارن. اینطوری میشه که آرنولد ۱۴ ساله هم از ظلم سفیدپوستهای بالادستی حاکم بر سرزمین اجدادیش ضربه میخوره و هم از لطف سفیدپوستهای رده پایین و نزدیک به خودش بهرهمند میشه و جایی از داستان/جستار، الکسی از زبون آرنولد به این دوپاره شدن خودش اشاره میکنه. حرف آخرم: یه ماجرایی رو میخوندم که یه سفیدپوست غربی به یه فعال اجتماعی عرب میگه اگه مملکت ما انقدر بده پس چرا شماها خودتون رو میکشین که بیاین اینجا. مرد عرب جواب میده ما تو سرزمینهامون از تحریمها و جنگافروزیهای شما نابود میشیم برای همین به سرزمین شما مهاجرت میکنیم چون شما هیچ وقت غرب رو تحریم نمیکنین و توش جنگ راه نمیاندازین. 1 36 عطیه عیاردولابی 1404/5/26 آن بیست و سه نفر احمد یوسف زاده 4.3 56 ماجرای دردناکی بود. این که تو ین نوجوونی اسیر اشقیا بشی و تا هشت سال بعد دست یه سری از خدا بیخبر بمونی از تحمل خیلی از آدمهای بزرگسال و مدعی هم خارجه. کتابش از جنبه تکنیکی و اصول نویسندگی چندان قابل اعتنا نیست. واقعا خاطرهنگاری بود و اگه با این ذهنیت بخونیم دیگه میشه راحت روی محتوا و خود خاطرات تمرکز کرد. و چه خاطراتی اسماعیل! صحبت کردن ازش سخته. اصلا آدم خجالت میکشه چیزی بگه یا بخواد ایرادی بگیره و انقلتی بیاره. 1 14 عطیه عیاردولابی 1404/5/22 امام شهادت موسی صدر 4.0 1 دلگیری و آه عمیق از نبودن این مرد 0 11 عطیه عیاردولابی 1404/5/22 خالکوب آشویتس هدر موریس 3.7 42 فکر کنم کتاب رو سه چهار سال پیش خوندم. جزئیاتش یادم نیست اما یادمه همون موقع از شدت بیمنطقی اتفاقها و روابط و شرایط تو اردوگاه متعجب بودم و مونده بودم چطور این کتاب انقدر گل کرده و کسی هیچ سوالی نسبت بهش نداره و نداشته؟ اینجا تو کامنتها دیدم که چند نفری به همین نکات اشاره کردن اما چرا در سطح بین المللی یا تو کشورهای دیگه به این ایرادها پرداخته نشده؟ یا شاید هم شده ولی چون موضوع مقدس و غیرقابل انکار هولوکاست وسطه آدمها ترجیح دادن خودشون رو درگیر این خط قرمز برساخته غربیها نکنن؟!!! از این جهت این کتاب رو یه اثر کاملا تبلیغاتی میدونم و به نظرم فاقد ارزشه. از نظر داستانی که نکته خیلی خاصی نداشت و یه روایت و خاطره گویی ساده بود (البته به شرط واقعی بودنش!) 0 11 عطیه عیاردولابی 1404/5/21 بچه های سبز اولگا توکارچوک 3.0 18 از اولگا توکارچوک قبلا کتاب "بر استخوانهای مردگان" رو خونده بودم و فضای سرد و اساطیریش رو خیلی دوست داشتم. کتابی نسبتا طولانی که علیرغم سختی خواندن در طاقچه تا آخر همراهش شدم. این کتاب برخلاف قبلی کوتاه بود. البته "بچههای سبز" در واقع داستانی کوتاه از یک مجموعه با عنوان "داستانهای عجیب و غریب" بوده که ظاهرا فقط این یکی ترجمه شده. بچههای سبز روایت گیاه شناس و پزشکی فرانسوی در قرن هفدهم میلادیه که برای مدتی ملازم و پزشک مخصوص پادشاه لهستان میشه. در اروپای جنگزده اونروزها همراه پادشاه به سفری میره و در روستایی دورافتاده به خاطر جراحت مجبور به ماندگاری میشه. در این سفر دو کودک عجیب با پوست سبزرنگ پیدا میکنن که همه ما همراه جناب پزشک دنبال کشف خاستگاه اونها هستیم. توکارچوک به بهانه این داستان عجیب و به ظاهر افسانهای از رابطه انسان و طبیعت میگه و این گفتن در حال و هوایی اساطیری رخ میده. با داستانی که از دختر سبز تعریف میکنه و کشمکشی که پزشک با خودش داره جایی برای شک کردن باقی نمیگذاره و ما رو وادار میکنه این داستان رو باور کنیم. خیلی جالبه که مسئله بچههای سبز زاییده خیال توکارچوک نیست. در قرن ۱۲، سر و کله دو بچه - دختر و پسر- در دهکده وولپیت انگلستان پیدا میشه که پوستی سبز داشتن، به زبانی متفاوت حرف میزدن و فقط گیاهان خام میخوردن. پسربچه بعد از مدتی میمیره اما دختر زنده میمونه و زبان انگلیسی یاد میگیره و از خاستگاهش میگه. همه اینها شبیه بچههای سبز توکارچوک هستن با این تفاوت که دختر داستان از دنیایی به مراتب جذابتر از اون روایت انگلیسی تعریف میکنه. دنیایی که اونقدر خواستنی بوده که همه بچههای دهکده لهستانی تصمیم به ترک خانواده میگیرن تا به انسانهای سبز بپیوندن. این داستان کوتاه علاوه بر بازخوانی بخشی از تاریخ اروپا و افسانهای قدیمی، به رفتار خودبرتربین اروپاییها و خودمرکزپنداری اونها طعنهای تیز زده. پزشک فرانسوی نماینده این گروه خودمحوره که با تکیه بر علم و منطق و برتریهای مادی فکر میکنه بر همه چیز احاطه داره و یا میتونه مسلط بشه. دیگری و غیر رو وسیلهای برای کسب تجربه و پیشرفت علمی میدونه و هر چیز متفاوتی رو غیرممکن یا افسانه خطاب میکنه. در حالی که دستیار آسیبدیدهاش از جنگ، به راحتی غیر و دیگری رو میپذیره، با او ارتباط میگیره و حتی دنیای جدید رو به دنیا فعلی خودش ترجیح میده. شاید این دستیار نمونه افرادیه که به جای پیروی از خوی استعمارگری غربیها ترجیح میدن دنیاهای دیگه رو با همون ویژگیهایی که داره بپذیرن. پ.ن: دیدم چند نفر به ترجمه کتاب ایراد گرفته بودن. عجیبه! چون واقعا ترجمه خوبی داشت و حتی سبک کلامی کمابیش شبیه سفرنامههای قاجاری و صفوی خودمون داشت که از نظر زمانی هم جفت و جور بود. انتخاب کلمات، جملهبندی و حفظ روح کلاسیک داستان همه به خوبی انجام شده بود. 0 2 عطیه عیاردولابی 1404/5/19 مرگ و مرگ کینکاس خورخه آمادو 3.9 9 عجب داستانی و عجب ترجمهای! داستان با گرهای شروع میشه که تقریبا تا آخرش هم دلیلش مشخص نمیشه اما انقدر جذابیت داره که تا انتها همراه شخصیتها میشی. و مثل خیلی از داستانهای خطه آمریکای جنوبی مسئله مرگ به طور عجیبی جذاب و دوست داشتنی مطرح شده. من عاشق نوع مواجهه مردم اون قسمت دنیا با مسئله مرگ و نیستی و تباهی هستم. طوری ازش میگن که آدم واقعا میتونه اون رو جزئی از زندگی ببینه و حس پایان نداره. ترجمه بینظیری هم داشت. تا حالا از قاسم مومنی چیزی نخونده بودم ولی از این به بعد هرجا اسم ایشون رو ببینم حتما بدون نگرانی کتاباش رو میخونم. اما متاسفانه یه تجربه بد داشتم و اون اینکه کتاب رو تو اپ نوار با صدای علی مصفا گوش دادم. خیلی بد خونده بود. همون اولش که صداش حالت گرفتگی داشت و آدم همهاش منتظر بود یه جا صداش رو صاف کنه چند جا رو با تلفظهای اشتباه خوند و خیلی جاها نفسش نمیکشید. لحن مونوتن، یکنواخت و خسته ایشون هم کتاب رو حیف کرده بود. شما ببینین چقدر محتوای کتاب جذاب بود که با این مسئله هم گوش کردم. تو حالت صوتی حدود دو ساعت و نیم بود که به بخشهای کوتاه یک ربع تا بیست دقیقهای تقسیم شده بود اما نیمی از هر بخش موسیقی بود. موسیقیهاش البته شنیدنی و متناسب با حال و هوای کتاب بود و گاهی میچسبید. 0 19 عطیه عیاردولابی 1404/5/19 من در رقه بودم: خاطرات محمدالفاهم (ابو زکریا) عضو جدا شده داعش هادی یحمد 3.9 15 یه زمانی عاشق خوندن کتابهایی از این دست بودم برای اینکه تشنه کسب اطلاعات از داعش بودم. این کتاب از این جهت که مصاحبهای بیواسطه با یا عضو سابق این گروه بوده قابل توجه بود. ترجمه خوبی هم داشت و بدون درگیری تو فهم مسائل روان و خوشخوان جلو میرفتم. 0 3 عطیه عیاردولابی 1404/5/19 دفترچه ممنوع آلبا دسسپدس 3.7 9 یکی از شگفتانگیزترین و انسانیترین داستانهایی بود که خوندم. وقتی میگم "انسانی" منظورم اینه که خصوصیات روحی و روانی آدمها رو به خوبی منعکس کرده. زنی خانهدار که زندگی یکنواخت و محقری داره تصمیم میگیره برای خودش لحظات و چیزی خصوصی داشته باشه، دفتری میخره و خاطراتش رو مینویسه. با ورود این دفترچه به زندگیش، خیلی چیزها تغییر میکنه و اون به واسطه نوشتن افکار و رویدادهاش روزانهاش با مشکلاتش مواجههای جدی پیدا میکنه به طوری که از آدمهای ثابت زندگیش دلزده میشه. این شرایط به جایی میرسه که زن دیگه نمیتونه تحمل کنه و چون قدرت ایجاد تغییر در بقیه یا شرایط رو نداشته تصمیم میگیره به دوران قبل از دفترچه برگرده. خیلی کتاب خوبی بود و قابل لمس و درک. 0 10 عطیه عیاردولابی 1404/5/18 مغازه جادویی جیمزرابرت داتی 3.6 41 وقتی یه چیزی رو بارها تجربه میکنی و باز دفعه بعد تو مورد مشابه فریب می خوری، آیا باید خودت رو سرزنش کنی یا اون کسانی رو فریبت دادن؟ احتمالا جواب قطعی همه مورد اوله خودم هم راستش همین نظر رو دارم. تقصیر خودم بود که توجه نکردم کتابی که خیلی بیش از حد معروفه و هزارتا ترجمه هم ازش تو بازاره یعنی یه کتاب زرد و سطحی و وقت تلفکن. ولی خب واقعا کنجکاو بود. گفتم شاید به درصد اتفاق خوبی تو این کتاب باشه و من با پیشداوری دارم اشتباه میکنم. ولی میبایست به اون ۹۹درصد بیشتر توجه میکردم. هیچ ستارهای به کتاب نمیدم چون به عمد خوانندهها رو فریب دادن برای فروش و شهرت. 0 9 عطیه عیاردولابی 1404/5/18 مرداد دیوانه محمدحسن شهسواری 2.3 6 با حرص و زجر تمومش کردم. من مخصوصا هیچ ستارهای ندادم چون واقعا ارزش نداشت. شما هم نرید سمتش. واقعا حیف وقت. 2 0 عطیه عیاردولابی 1404/5/17 عشق بی پیرایه واندا واسیلوسکا 3.3 2 از رمانها و داستانهایی که واگویهها و شرح احساسات درونی آدمها هستن خوشم میاد. اگر نویسنده موفق بشه حس و افکار رو به خوبی منتقل کنه، نوشتهای تمیز و اساسا انسانی میخونیم که دراماتیزه شده. این رمان هم شرح احساسات سه شخصیت در لهستان زمان جنگ جهانی اوله. ماریا، همسرش گریگوری و وارونتسوف دکتری که همدانشگاهی و همکار ماریای پرستار در بیمارستان بوده و عاشقش بوده. داستان با زاویه دید دانای کل وقایعی رو به این سه نفر میگذره تعریف میکنه. از عشق انرژیبخش ماریا به گریشا میگه و حسرتی که وارونتسوف میکشه. ماریا که از عشق خودش مطمئنه با بلایی که تو جنگ سر گریگوری میاد و جانباز میشه مدتی دچار بیزاری از اون میشه. اون حتی جرات نداره از حس و حالش برای نزدیکترین آدمها بگه مبادا محکوم بشه به بیعاطفگی و بیمسئولیتی. فقط وارونتسوف در جریان این حش و حال هست و حتی بهش پیشنهاد میده که گریشا رو رها کنه و با اون بره برای زندگیای جدید. تا اینجا داستان خیلی خوب تلخیهای جنگ، سختیهای زندگی کردن در دوران جنگی و تضادهای منافع جمعی و فردی رو نشون میده. البته گاهی زیادهگویی هم داره. اما از بعد این دو راهی به شتاب میفته و تغییر ماریا و تصمیم نهاییش خیلی سریع اتفاق میفته طوری که کمی عجیب و بیپشتوانه به نظر میاد. در کل سوژه خوبی بود، برای افراد مختلف بسته به تجربه زیستهشون میتونه درک و برداشتهای مختلفی در پی داشته باشه و اگر حوصله یه داستان پر حرف رو داشته باشین، عاشقانه ملایمی است با پایان خوش. 0 6 عطیه عیاردولابی 1404/5/15 استانبولچی معصومه صفایی راد 3.5 17 دومین کتابی بود که از این نویسنده-سفرنامهنویس خوندم و از نظر ترتیب هم درست بعد از کتاب قبلیش "آنجا که باد میکوبد" بود. از این جهت مثل فصل بعدی یه سریال بود چون گاهگاهی اشاراتی به اون کتاب داشت که دونستنش بهتر از ندونستنش بود. تا اینجا و با این دو کتاب میتونم بگم سبک روایت خانم صفاییراد از سفرهاش رو دوست دارم. هم جنسیتمون یکیه و هم از جهت عقیدتی با ایشون همراه هستم پس میتونم دغدغههای مختلفش رو درک کنم و چیزهایی رو که میبینه دوست داشته باشم. از نظر من، میزان حضور و وجود ایشون تو سفرنامهها به قدر کفایته و اونقدری میگه که هم آدم دوست داره از بدونه و هم دلزده نمیشه از منیتی که زیادیش میتونه مانع دیدن مقصد و اتفاقات سفر باشه. برحسب موضوع پیش اومده در سفر یا محلی که حضور داره، اطلاعات جانبی تاریخی، اجتماعی یا فرهنگی جالبی رو همراه وقایع سفر میکنه و ارجاعات بجا و شیرینی هم به ادبیات داره، خواه این ادبیات داخلی باشه یا خارجی. این کتاب یه تفاوت دیگه هم با سفرنامه قبلی داشت؛ تو این سفر ایشون متاهل شده بود و با همسرش همسفر شده بود و انگار کنار سفرنامه یه داستان پرتعلیق با چاشنی عشق و محبت هم می خونیم. شاید این روایت بسیار شخصی ایشون از زندگی خصوصیش برای خیلیها جذاب نباشه و حتی بهش ایراد بگیرن (کما اینکه گرفتن) اما من زنانگی روایتش رو دوست داشتم. زنانگی که در عین حفظ حرمتها و فرهنگ اصیل خودمون، قوی و مقتدر از پس چند کار و تصمیم مهم براومده و حالا سفرنامهاش کرده. نوع کار گرافیکی داخل کتاب و عکسهای کار شده هم خیلی درست و دقیق و بجا بود. اینکه آدم رو از مراجعه به اینترنت و کسب اطلاعات و تصاویر لازم معاف میکرد، ویژگی درست و کاربردی این عکسها بود. اگر احیانا تفاوت امتیازهای داده شده به این سفرنامه براتون عجیبه و بلاتکلیفتون کرده که بخونید یا نه، این رو در نظر بگیرین که در سفرنامه گاهی راوی و ویژگیهاش همتراز خود اون سفر مهمه. شما دارین مواجهه یه آدمی رو که هویت و افکاری از خودش داره میخونید پس طبیعیه که اون هویت روی سفرنامهاش و دیدگاهش تاثیرگذار باشه. 0 4 عطیه عیاردولابی 1404/5/13 زن همسایه شری لاپنا 3.5 24 داستان معمایی خوبی بود و پیچش داستانی خوبی هم داشت. آخرش رو هم دوست داشتم اگرچه خشن بود ولی دلم خنک شد. تنها ایرادش به نظرم توضیحات زیاد و گاهی غیرقابل تحمل نویسنده بود. داستان رو از زاویه دید سوم شخص دانای کل تعریف میکنه و برای همین گاهی یه موضوع یا فکر یا اتفاق رو از چند نفر میخونیم. همین آزاردهنده بود. از این کتاب سریال ایرانی بازنده رو اقتباس کردن که من دو قسمتش رو بیشتر نتونستم تحمل کنم چون با وجود بازیگرهای حرفهای و فرم متفاوتش، اصلا حس و حال ایرانی نداشت و بازیهای اغراقشده و غیرواقعیش تو ذوق میزد. ولی همون دو قسمت باعث شده بود شخصیتهای کتاب رو با بازیگرهای ایرانی تصور کنم. مثلا ریچارد پیمان قاسمخانی بود و آنه سارا بهرامی 😁 گند زده بود به تصوراتم. 0 8 عطیه عیاردولابی 1404/5/9 جمجمه جوان لاله زارع 3.6 2 دلم هوس یه داستان جنایی کرده بود. وسط عناوین متنوع این عنوان ایرانی با نویسنده خانم توجهم رو جلب کرد. من معمای داستان رو همون وسطهاش حدس زدم و نمیدونم به خاطر هوش و فراست خودم بود یا سادگی پیرنگ و اشارههای نویسنده! 😁 ولی در کل، داستان خوبی بود و کشش و تعلیق کافی رو داشت. 0 5 عطیه عیاردولابی 1404/5/8 مجله مدام: سفر جمعی از نویسندگان 4.0 11 لذت خواندن داستانها و روایتهای کوتاه از آدمهای مختلف با تجربههای متنوع. من داستان کالی رو خیلی دوست داشتم. 0 15 عطیه عیاردولابی 1404/5/7 گریز با چادر (داستان گریز از آلمان شرقی به آلمان غربی از راه افغانستان) کریستین بک 2.0 1 تو روزهای جنگ صهیونی، کتابی خوندم درباره تلاش یه دختر نوجوون برای فرار از برلین شرقی. (قبلا نظرم رو نوشتم و میتونین بخونین.) بعدش یه کتاب کمحجم پیدیاف تو طاقچه پیدا کردم درباره فرارهای خاص و جالب از برلین شرقی. یکی از اون فرارها از همه عجیبتر بود: دختری به نام کرستین تو برلین شرقی میره رشته شرقشناسی تا به بهانه این رشته یه ترم بره افغانستانی که اون روزها تو سیطره شوروی بوده و از اونجا فرار کنه به پاکستان که ارتباط دیپلماتیک با شوروی و نوچههاش نداشته تا در نهایت به آلمان غربی برسه. نقشه پیچیده و عجیبی بود و برام جالب شد بیشتر بخونم. گوگل کردم و این کتاب برام اومد و وقتی تو طاقچه رفتم سراغش متوجه شدم قبلا تو کتابخونهام گذاشته بودمش بخونم. بعد از مدتی وقفه بالاخره تمومش کردم. چیزی شبیه کتابهای فرار از کره شمالی منتها بیشتر متمرکز بود روی خود سفر دختر تو کوه و کمر هندوکش افغانستان، شرحی از همسفرهاش، روستاهای مسیر، کمی طبیعت، کمی احساسات و عواطف و نظراتش، بخشی شامل بحثهاش با مجاهدین و اشارههایی به بلایی که روسها سر افغانستان آورده بودن. نکته جالب توجه این کتاب برام این بود که کریستن بک آلمانی نگاه بالا به پایین رایج غربیها به شرقیها رو تو این کتاب نداره و بدون قضاوت به همه چیز نگاه میکنه. همین باعث میشد آدم با حس بهتری کتاب رو ادامه بده. البته گاهی خستهکننده میشد ولی در کل ریتم کتاب خوب بود. از نظر ترجمه به محض اینکه خط اول رو خوندم گفتم عه اینکه شبیه کتاب "عروس بیستم" ترجمه شده... و بله! مترجم هر دو یکیه: امیرحسین اکبری شالچی. ایشون کلا سبک ترجمهاش به فارسی قدیمیه. نمیدونم فارسی چه دورهای ولی ملغمهای از فارسی سعدی و بیهقی و قجری. از جهاتی جالبه و اولش هم برام هیجانانگیز بود ولی به مرور خستهام کرد. داستان زمان خیلی قدیم اتفاق نیفتاده بود. اسفند ۶۲ شروع و بهار ۶۳ تموم میشد. برای حدود ۴۰ سال قبل دیگه راضی به این همه زحمت نبودم! این سبک ترجمه شاید برای کتاب عروس بیستم که معادل دوران صفویه ما بوده، جواب میده، ولی برای یه ماجرای معاصر اونم از زبان یه آلمانی تو ذوق میزد. و یه مسئله عجیب؛ بعد تموم شدن کتاب رفتم درباره بک بیشتر بخونم و بگردم. مثلا ببینم چه شکلی بوده یا الان هنوز زندهاس یا نه یا بعد فرارش چه فعالیتهایی داشته که دیدم به زبان انگلیسی هیچ دادهای ازش پیدا نشد. هر چقدر با گوگل و هوش مصنوعی خود گوگل ور رفتم اطلاعات خاصی بهم نداد و فقط هر بار به همین کتاب فارسی برمیخوردم. حتی نسخه آلمانی این کتاب هم موجود نبود!!!! و الان موندم که من دقیقا داستان کی رو خوندم؟ اگر همچین دختری با همچین حرکت متهورانهای وجود داشته، چرا هیچجا ازش نام و نشونی نیست؟ این آدم اگه وجود داشته باشه و زنده هم باشه الان حداقل ۶۵ سالشه و بالاخره یه جا باید ازش مصاحبهای باشه. ولی هیچ هیچ هیچ. اگه شما چیزی پیدا کردین به منم بگین و خوانندهای رو از نگرانی دربیارین. 0 5 عطیه عیاردولابی 1404/5/4 ماجراهای تن تن: عصای سلطنتی جلد 8 هرژه 3.9 6 چرا انقدر داستانش ضعیف بود؟ بقیه کتاباش هم همینقدر باسمهای است؟ 13 6 عطیه عیاردولابی 1404/5/4 دختری که ماه را نوشید! کلی بارنهیل 3.6 179 اکثر کامنتها ایرادهای کار رو به درستی گفتن. اینکه جادوهاش قاعده و قانون نداشت یا اطناب کلام داشت. ولی من به دو ویژگی کتاب که برام خیلی برجسته بود اشاره میکنم. اول؛ حس و حال قوی مادری و مادرانگی جاری تو داستان. آدارا هیچوقت نخواست دست از بچهاش بکشه و اجبار بزرگان و خواهر ایگناتیا هم اون رو از مادرانگیش دور نکرد. دوم؛ اندوه و تغذیه اندوهخوار از اون. ما شاید تو دنیای واقعی پدیدهای مثل اندوه خوار نداشته باشیم. اما به تجربه درک کردم که اندوه وقتی زیاد یا طولانی بشه، واقعا آدم رو میخوره. همه توش و توان، انگیزه، سلامت جسم و روح و امید آدم رو میبلعه. و خیلی سخته مقابله با این لعنتی. نمیدونم کسایی که این کتاب رو خوندن متوجه این نکته شدن یا نه. ولی خوبه این نصیحت پنهان تو لایههای داستان رو از نویسنده دریافت کرده باشن. 3 19 عطیه عیاردولابی 1404/4/31 و آفتاب طلوع می کند ارنست همینگوی 3.3 17 چهار ستاره رو دادم چون اسم همینگوی روش بود وگرنه که به خودم و فهم اولیهام از داستان بود یک ستاره هم نمیدادم. 😄😜 و البته به خودم بود سراغ این کتاب نمیرفتم. ولی چون تو یه کلاس ادبی داریم موشکافانه دربارهش میخونیم اول الکترونیکی و بعد صوتی بهش مشغول شدم. دوستش نداشتم. آخرش چاپیش رو خریدم با ترجمه حیاتی و کمی قابل تحملتر شد. اینجا دیدم انتهای نسخه ترجمه کساییپور یه یادداشت و تفسیر داره که خیلی به خوانندهها تو درک داستان کمک کرده بود. اون رو تو اپ نوار گوش کردم و واقعا رو دیدگاهم تاثیر داشت. نکته جالب دیگه اینکه ما قبل از جنگ تحمیلی صهیونی این کتاب رو شروع کردیم و به خاطر جنگ تو کلاس وقفه افتاد. بعد یه ماه که دوباره شروع کردیم و استاد نظرمون رو پرسید چند نفر میگفتیم قبل جنگ خیلی برامون حوصلهسربر و ملالانگیز بود اما بعد جنگ این حال ملال کتاب و سرگشتگی شخصیتها رو درک میکردیم. 0 14