یادداشتهای نوید نظری (209) نوید نظری 4 روز پیش آتش بدون دود: هر سرانجام، سرآغازی ست جلد 7 نادر ابراهیمی 4.6 36 آتش بدون دود شد! بیصدا شد! نه اینکه در خاک درغنوده باشد بلکه به آسمان تنوره کشید! نه آنکه از زردی کاسته شده باشد بلکه به سرخی گرایید! دیگر کسی را نمیگیراند اما نه از سردی بل از آنسو که خود را گرفته است و گرمایش خودش را سرختر کرده است! از این روست که آتش بدون دود شد! داستان آلنیاوجای چوپان که پایی در سنت تاریخی ترکمنصحرا دارد و دستی بر جهان جدید و عالم ماده به پایان رسید. آلنی در خون فرو غلتید و مارال چهره در خاک کشید! اما در این روایت هزار و یک آلنی - مارال سر برآوردند و جوانه زدند. آزادیخواهان از مومنان مبارز تا چریکهای عدالتخواه دست در یک قدح بردند و مست شدند! حیف بود که آلنی تنها در قامت یک رهبر فکری و الهامبخش باشد؛ نه خود دست به قیام بزند و نه از عزیزانش کسی را قربانی راه اعتلای وطن کرده باشد! القصه اینکه نادر، قهرمانش را نگاه داشت تا خوب سر برسد، پخته شود، بسوزد و دود کند! شاید مصداق اصلی مثل ترکمنی که آتش که بدون دود نمیشود آلنی باشد! همانجا که سعدی هفت سده پیش فرمود: ذوقی چنان ندارد بیدوست زندگانی/ دودم بسر برآمد زین آتش نهانی! آلنی تا به سرحد پختگی و رسیدگی و سوختگی نمیرسید وقت چیدنش نبود! باید کاری میکرد همسنگ اسم و رسمش! حذف قهرمانانه فرمانده ساواک تهران در یک عملیات انفرادی شاهکار و برگسبز آلنی صوفیمسلک بود پیشکش به خرابات وطن و دردیکشان قدح مردافکن آزادی! نادر سعی در نگارش و نمایش انسان کامل نداشت در این داستان؛ او میخواست بگوید اگر در مسیر باشی برندهای و رستگار و اگر درمانده باشی، بازندهای و دلافگار! نادر به ما نمیگوید که آلنی در آخر مسلمان شد و با ایمان به جهانی دیگر ترک دنیا کرد یا خیر؟ و این خود یکی از زیباییهای صنعت ادبیای به نام رمان است که آدمها را خاکستری میکشد و نه سیاه و سفید. با آتش بدون دود یک دور مبارزه قهرمانانه مردم ایرانزمین را میشود مرور کرد؛ خصوصا با تکیه بر گروههایی که نامشان کمتر شنیده میشود و جایشان در پهنه جغرافیا گم میشود؛ نه روشنفکران در پایتخت تکیه زده که هم پیپ بورژاوزی دود میکنند و هم آروق روشنفکری پس میدهند! هم از آخور میخورند و هم از توبره! خودشان یکبار طعم فقر را نچشیدهاند و برای درد تودههای زحمتکش صحرای ترکمن و کوهستانهای کردستان و کویرهای سیستان گریههای از سر خمار و سردرد سرمیدهند! آلنی وسط مبارزه بود و در میانه میدان! ساده میزیست و عمیق فکر میکرد؛ همسطح مردم زندگی میکرد و برجستهتر کار میکرد! او خود فراز و فرود داشت در همه داستان همچون آتشی که شعله میکشد و میرقصد و گاهی دم فرو میکشد و میلرزد! 1 19 نوید نظری 7 روز پیش سرگذشت حاجی بابای اصفهانی جیمز موریه 4.3 5 آن دو ستاره را برای نثر شیوا و دلنشین و سعدیگونه مرحوم میرزا اصفهانی تقدیم کردم. خیلی سخت است قبول کنی که نویسنده این کتاب یک ایرانی باشد خصوصا در زمانی که ایرانیان رمان نمینوشتند. کار خوب میرزا حبیب این است که جان مایه کتاب را به زیور طنزی دلنشین آراسته چون خوب میدانسته چه میکند و اگر این کتاب طنز نباشد مورد هجمه قرار خواهد گرفت. کتاب سراسر پر است از منفی بافی علیه عادات و سنن ایرانیان، طبقات مختلف ایرانیان، ملایان، دیوانیان، دروایش، قشون. البته باید گفت که نسل روحانیت مترقی عهد قاجاری در اواخر عصر ناصری و دوره مظفری درخشش داشته که امثال سید جمال و مرحوم طباطبایی و حتی مرحوم شیخ فضلالله نماد آن هستند 0 20 نوید نظری 1404/3/13 آتش بدون دود: هرگز آرام نخواهی گرفت جلد 6 نادر ابراهیمی 4.3 24 جلد ششم حول روایتهای نسبتا تاریخی در معاصرت ایران ما میگردد. نادر ابراهیمی در این جلد برای همسانسازی جهان خویش در خلق این اثر و ذهن خواننده در خوانش آن زحمت زیاده کشیده و دقت فراوان به کار بسته است. یکی از زیباترین روایتپردازیهای کل رمان در همین جلد ششم پرداخته شده است؛ جایی که آلنی سرآسیمه برای خبر دادن از واقعه هولناک، خسته و نالان خود را به صحرا میرساند اما امان از زخمهای قلب آمانجان! روایتهای این کتاب را نادر لولای دری ساخته است برای خروج از صحرا و ورود به ایران، خروج از انفعال و ورود به جهان فعالیت؛ بعد از آن کشتار است که نبرد قهرمانان صحرا با دژخیمان بیدادپیشه رنگ و بوی تندتری به خود میگیرد. یک نقطه ضعف کتاب اما گذر رندانه نادر از دوره مصدق، ملی شدن صنعت نفت و سرانجام کودتای ننگین علیه دولت ملی ایران است. او برای حفظ اعتبار و درخشش قهرمان خودساختهاش، یعنی آلنی اوجای آقاویلر، ناچار بوده هیچ تقاطعی بین او و قهرمان ملی ایرانیان در آن روزگار تصویر نکند. که اگر میکرد باید مواضع نسبتا چپ آلنی را میپرداخت و در معرض نقد قرار میداد یا درگیریهای قلیچ بلغای مسلمان و سایر عناصر را به دوره دوم دولت مصدق برمیساخت! در کل این فصل ما قبل آخر دچار اعوجاجی ناخودآگاه در خویش است؛ تصویر یک رمان تاریخی با خیالپروازی و رویدادپردازی ستودنی! یا تطبیق زندگی یک قهرمان مبارز با تحولات حقیقی در معاصرت یک سده اخیر تاریخ ایران ما. خوش بادش نادر از آن می که در سبو ریخته است. 0 27 نوید نظری 1404/3/8 آتش بدون دود: حرکت از نو جلد 5 نادر ابراهیمی 4.5 24 حرکت از نو! نیاز است که برای خروشیدن دوباره، قدری مجال یافت و درنگ کرد! چه کسی گفته است مبارزه با گل و عطر و طرب و زندگی در تضاد است. آنان که زندگی مبارزاتی را خشک دنبال میکنند، در برابر سختی و صلابت آن زود درمیشکنند! نادر خواسته است قبل از نمایش حرکت جدید، همه شخصیتها و افکارها و وقایع را یکبار دیگر مرور کند تا نگاشت خوبی از آینده داستان و تاریخ قوم ترکمن برای خواننده پدید آورد. بر این اساس به شکل خوبی بخش خوبی از کتاب صرف گفتگوهای بین افراد مختلف کتاب از مبارز و مجاهد گرفته تا ارباب و ژاندارم و شیخ و ملا... قلیچ توانسته روح سرکس آلنی را در دریای عرفان و تصوف غرقه سازد؛ طرفه آنکه این غوطهوری در تصوف و عرفان شور مبارزه را در او دوچندان کرده است. آلنی ولادت سازمان وحدت صحرا را اعلام میکند و همه مبارزان ایرانی ترکمن یا ترکمنهای مبارز غیرایرانی را به آن فرامیخواند. قلیچ در اقدامی فداکارانه به اعلام موجودیت سازمان مبارزان ترکمن مسلمان دست میزند تا فشار و توجه از روی آلنی برداشته شود. یاشای بریده از آلنی و اینچهبرون دست به کاری بزرگ و غمناک زده و یکی از اربابان و زمینداران دشمن خلق ترکمن را کشته و افسر ژاندارم را مجروح میسازد تا در پی پزشک خائن ترکمنی برود؛ صحرا اولین قربانی خود را در راه آزادی میدهد؛ اما غمبار آنکه یاشا بیش از آنکه شهید آرمان این طایفه باشد، سپند تضادهای فکری و سیاسی قلیچ و آلنی میشود. رو آوردن ترکمنان به تحصیل و علم و دانش و توسعه و اقتصاد، همراه با برکات و رشد و آبادی صحرا، تضادهایی در دل خود دارد که همان زخم چرکین جدال سنت و مدرنیته است؛ خانوادههایی از ترکمنها در تهران و گرگان از این زخم چرکین بیمار و در بستر احتضار درغنودهاند. گفتگوهای پردامنه النی و قلیچ صفبندی یاران صحرا را چندین بار جابجا میکند؛ کسانی خداباور میشوند و کسانی به جرگه پرمباهات کافران عدالتخواه میپیوندند؛ قدر مشترک اما هنوز آرمان مبارزه با ظلم و ستم است که قلیچ میگوید من آلنی را مسلمانتر از خیلیها دریافتم و آلنی میگوید این مبارزه در پناه خدای مسلمانان است. همزمان با بزرگ شدن آلنی و رشد یافتن شخصیت درونی او، ابعاد مبارزه هم در جغرافیا و هم تاریخ گسترده میشود؛ درستتر آنکه ایران آیینه بزرگی برای درخشش و بازتاب تحولات درونی آلنی و مارال است. 9 14 نوید نظری 1404/3/4 یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی 4.1 174 فقط اسمش یک عاشقانه آرام است! عشق مگر آرامش میداند؟ آمده است تا بهم بریزد، از هم بپاشد، عریان کند و نویی و تازگی در اندازد. ظاهر کتاب نجواهای عاشقانهای با معشوق در سایه عشقی ۴۰ ساله اما داستان زندگی یک نویسنده است خودش، دغدغههایش، شغلش، مبارزاتش، زن و فرزند و مادرش، خانه و کاشانه و وطنش، هنرش و آرزوهایش نادر در این کتاب به سرنوشت خود میپردازد خودی که از تاریخ معاصر نیم قرن ما جدا نیست مبارزه، نبرد مسلحانه، روشنفکران، روستاییان، حتی شبکههای پشتیبان مبارزین و خانوادهشان نادر در این کتاب از خجالت روشنفکران بیحوصله و پر مدعا درآمده است. نادر حتی از موسیقی و چاووش اول انقلاب هم نگذشته است؛ از شهرام و شجریان یا نوری و مشکاتیان! اوست که تنها حق دارد بگوید شور آزادگی را گر بهای جان بود عشق و دلدادگی را هم بهای آن بود از شعرا، نقاشها، خطاطها و موسیقیدانها تصویر زندگی و یکپارچکی یک ملت ساخته است. عاشقانه آرام کوه دارد، دشت دارد و دریا و جنگل اما نه برای عاشقی تنها بلکه برای مبارزه، خلوت و تفکر کوه نادر در عاشقانه آرام تنها پیمودن یک راه و ورزش کردن نیست که آن هم هست کوه نادر الهامی نمادین از مبارزه است از شهر بیپیرایه مبارزان راه آزادی . در کوه میشود مشکاتیان را دید! اساتید خوشنویسی را دید و حتی میشود ولایتی دولتمرد را دید. همان طور که دشت او و عسل برنج برآمده از دل سنگها و کوهستانهای ایران همان گنج ماست که پیشنیان میراثمان نهادهاند. عسل یک زن باشد یا دفینه گرانسنگ هزارههای ما، چه فرقی میکند؟ که این دست رنج مادر طبیعت است و آن یکی مادر رنجور ایران زمین! عاشقانه آرام نادر مسئولیت روشنفکری و مبارزه است که باید به آسایشگاه کودکان بیمار هم سر بزند همانطور که باید به کتابخانه ملی رفت و در آنجا به فکر شوهر دادن یک زن محجبه با فضیلت زیبا رو بود، تئاتر دید و سینما را مسئولانه و انقلابی دنبال کرد و کارگردانهای وطنخواه را از فیلمسازهای نشخوارکننده جدا کرد. عاشقانه آرام حتی پاسدار زبان فارسی است آنجا که حاضر نیست بجای «اثر گاه» بگوید موزه! نادر هم اهل مبارزه است و هم اهل زندگی آن هم به کمال؛ هم پدر است، هم مددکار اجتماعی است هم معلم است که باید جوانان وطن را از جهل برهاند و هم هنرمند که حق دارد خط از جیغ قلم بنشاند در لوح زمین و نای دف دراندازد به آسمان از شور و نور و نان! گیله مرد کوچک بزرگ است در این داستان!بلند قامت به اندازه همان سبلان و زلال است به اندازه همان ساولان. نادر از حیثیت عشق دفاع میکند که کشاکش پر طلاطم روزهای فراق نه که عشق نیست بلکه میرابآگاه چشمهسار آن است که عشق اگر آبی است زلال و خروشان و گوارا باید که زندگی بسازد و وطن بپردازد. باید درخت بنشاند و بوستان بیاراید. من با خیال این راحت نوشتم این سطور را نگویید یک عاشقانه آرام را خروشان کردهام گیله مرد در همان خط نخست حرف را زده است عشق به زن و وطن و خداوند حادثه و ضرورت و ضرورت و حادثه باهم 0 25 نوید نظری 1404/3/4 آتش، بدون دود: گالان و سولماز، درخت مقدس، اتحاد بزرگ (کتابهای اول، دوم و سوم) نادر ابراهیمی 4.7 29 سهگانه نخست "آتش بدون دود"، تنها روایتی داستانی از صحرا وسنت و ترکمن نیست؛ حدیث نفس ماست در آینه خاک و خون، در انحنای تبسمی که در پس تلخی خنجری نشسته، و در خلوت تأملی که در طنین طبل کوچ و کاوش و هجرت شکل میگیرد. جلد نخست، خروش ناگهانی رودیست که از برکه سکون قبیله میگریزد؛ خونی تازه در رگهای مردمانی خسته از بند سنت و سردی خاک. در این مجلد، نادر قلم را نه برای داستانگویی، که برای تاریخنگاریِ اساطیری روح ملت ترکمن در دست میگیرد. گالاناوجا، که هم شکارچیست و هم شاعر، هم خونریز است و هم عاچیق، مجسمهایست از تضادهای قوم ترکمن؛ قومی که در مرز میان اصالت و خشونت، و در گذرگاه میان رهایی و انتقام گرفتار آمده است. داستان عشقی که در جلد نخست روایت میشود، نه در امتداد غزلهای عاشقانه عرفانیست و نه در سایه دیوارهای پوشالی رمانتیسم غربی؛ اینجا عشق دشنه و شمشیر دارد، و در عین حال تیشهایست بر ریشه سنتهای پوسیده. پیوند دو تیرهی خونخواه، نه تنها طلوع یگانه خورشید عشق، که منشأ زایش ماه نو! در تمدنی جدید است. نادر درختی را میکارد در میانه اینچهبرون، درختی که یادآور درخت معرفت در سفر پیدایش است؛ همان که هبوط انسان را از بهشت ممکن ساخت، و اینجا موجب ظهور آدمی نو در دل صحراست. تلخ آنکه تاریخ، با مرگ آغاز میشود نه با تولد. پایان جلد نخست، مرگ گالان و سولماز است؛ همچون پایان خشم قابیل. آدمی میمیرد، گندم میسوزد، و چرخ نفرت میچرخد. پرده نخست، مرثیهایست بر انسان جاهل، و تذکاریست بر آنکه بیدرنگ باید دانست که عصیبت، هرچند در پوشش غیرت، همچنان جهالت است. در جلد دوم، صحرا دیگر نه آن مهبط خونگرم که برهوت سردیست؛ ترکمنها به درخت مقدس پناه بردهاند، اما در زیر سایهاش نه سلامت که سکون و مرگ جا خوش کرده است. درختی که حلقه پیوند بود، اکنون زنجیر اسارت است. نادر با نگاهی هوشمندانه، سنت را نه در ذات، که در رخوت آن به نقد میکشد. بیماری، مرگ کودکان، و فرسایش امید، صحرا را به تلی از خاکستر بدل کرده است. اما در دل این ظلمت، شمعی روشن میشود؛ آقاویلر، پیرِ خسته اما دلزنده، تصمیم میگیرد فرزندش را برای فراگیری طب به تهران بفرستد؛ به پایتختی که در خاطره ترکمنها، جز تباهی و ستم نداشته است. تصمیم او، نه فقط یک انتخاب، بلکه شکستن بتهای ذهنی قبیله است؛ شکستن دیوارهایی که ترکمن را از جهان جدا کرده است. و این آغاز راهیست که آلنی، قهرمان جلد سوم، در آن گام میگذارد. آلنی، نه شمشیر در کف مست، که قلم در دست، مرهم بر دل صحرا مینهد. قهرمان جلد سوم، تنها وارث نام پدر نیست؛ او حامل یک تحول درونی است. فرزندی که دیگر با تفنگ سخن نمیگوید، بلکه با طب، با دانش، و با عشق. عشق او به مارال، نه از نوع حسرتخیز و محرومپرور پیشینیان، که عهدیست در افق اجتماع؛ عهدی برای شفای جمع، نه تمنای فرد. نادر، در این جلد، قهرمان را از جهان اسطوره به جهان تاریخ میآورد. آلنی، وارث گالان است اما بینیاز از خونریزی؛ و همتبار آقاویلر است اما رهیده از سنتهای خرافی. او میکوشد درخت مقدس را از خرافه بزداید، نه با تبر که با تدبیر. او با یاری زنانی مؤمن، صبور و دلآگاه، کاری میکند که دعا و دارو در کنار هم قرار گیرند، نه در برابر هم. در این سه جلد، نادر ابراهیمی طرحی را پیمیریزد که از سفر فردی آغاز میشود و به جنبشی جمعی میرسد؛ از گالان تنها تا اینچهبرونی آباد، از کینه تا آشتی، از درخت تا جنگل. در جهان نادر، مبارزه تنها در میدان جنگ نیست؛ در دل انسان است، در نبرد میان خرافه و دانایی، میان تعصب و مهر، میان انتقام و بخشش. و چه زیباست که جشن ازدواج آلنی و مارال، نقطه پایانی باشد بر سهگانهای که با خون و خاک و دشنه آغاز شد. این عروسی، نماد اتحاد دو نسل، دو بینش، و دو راه است. آتش هنوز هست، اما بیدود! و این یعنی که سوختن هست، اما سیاهی نیست؛ یعنی که رنج هست، اما بیگنج نیست. در پایان، اگر این یادداشت را باید با مهری ختم کرد، آن خاتم شاید "امید" باشد؛ امیدی که در دل صحرا، در دل قوم، در دل انسان، همچنان زنده است. و این امید، خود آتشیست بیدود؛ چونان قلم نادر که در سکوت شعله میکشد. 0 26 نوید نظری 1404/3/4 آتش بدون دود: واقعیتهای پر خون نادر ابراهیمی 4.4 31 این کتاب از منظومه آتش بدون دود، فصل نو شدن است! تحول خواستن و آن را جستن و در نهایت یافتن است! این بخش، یک فصل است یک لولاست و یک در است از دنیای اساطیری و فرازمانی به عصر تاریخی و زمانمند! این جلد، موسم گذر است و سفر؛ گذر از تاریخ قبیلهای و افسانهای به آرزومندی ملی و سفر است از درون یک روستا و ایل و طایفه و صحرا به دل شهر و فرهنگ و پهنه ایران! و از همه خطیرتر سفر از فروآدمیت است به فراانسانیت! رشد درد و دغدغه و درایت از طبابت تنها به سلامت جانها! دود آتش طایفه را در داد مادر میهن جستن و سهمی از رنج و محنت و خاطرات و خطرات وطن پارسی را به خورجین مرکب راهوار غیرت و محبت و تدبیر ترکمنی به امانت ستاندن! این جلد هم قهرمانی دارد و بیشک ملا قلیچ تازه وارد است. یک مبارز ترکمن مسلمان! به اسب میجهد چونان پروانهها، تفنگ میکشد چون افسانهها، درد مردم دارد و درد دین. اسلام را در وحدت و مبارزه و عدالت میبیند و چارهجویی محنت مردمان صحرا و ایرانزمین! با آمدن او صحرا در روز خود یکرنگتر است و در شب خود، رنگارنگ! او نماد بطلان این گزاره بنیانکن است که دین افیون تودههاست. آمدن او نظم موجود را بهم میریزد و طرحی نو در میاندازد. یاشا اولین قربانی این طرح نوست؛ یاشا قربانی جهل خود به عدم درک دلدادگی آلنی خداناباور به ملاقلیچ مسلمان است. آلنی پذیرفته که ملاقلیچ باید که تبلیغ دین کند و او نشاید که تبلیغ کفر! مبارزه هم در درازنای زندگی و هم در پهنگی صحرا شدت و عمق یافته! صحرا آبستن جنبشی جدید است؛ حرکتی از نو! 0 16 نوید نظری 1404/2/29 آتش بدون دود: اتحاد بزرگ جلد 3 نادر ابراهیمی 4.7 46 قهرمان این جلد بی تردید آلنی اوجای اینچه برونی و همسرش مارال هستند. آلنی نوجوانی که آشکارا به پدر، مادر و در نهان به پدربزرگ و مادربزرگ، مانند است. در همه سالهایی که دور از وطن و ایل و صحرا و شکار و شیر و شمشیر، در تهران مشق طب، مبارزه و زندگی میکرد؛ کم میخورد و زیاد میخواند! اندک میخسبید و زیاده میجست! تنگ میکشت و گشاده میکاوید. چرا که او اندیشههای بزرگ در سر داشت؛ قلبش نورانی بود و گرم و گشاده چونان صحرا و اهالیش! آلنی نشان از گالان دارد اما قدرت و قلدری را به قلم داده و بیپروایی و جسارت به پرهیز و هوشمندی در نهاده! مبارزه سختی را که آقاویلر بنیان نهاده بود اکنون باید که جوانان پیبگیرند؛ اما او باید که مرهم شفابخش صحرا را سالم و زنده به چادرهای ترکمنها برساند؛ جایی که هزار و یک نفر پنهان و پیدا تفنگ برداشتهاند تا نگذارند و کار را در تنگههای کوههای میانه آزادی و تباهی، نکبت و رستگاری، صحرا و زندگی تمام کنند؛ بکشند یا بتارانند. آقاویلر به نوجوان یکهتاز و بیپروای خود آتمیش میگوید«مرد تفنگ کشیدن اگر هستی اکنون را دریاب». اما آهن سخت این نوجوان در آتش عشق دختر عموی گمیشانیش نرم شده و تیر تفنگش در کمان دوست نشسته و پیمان نهاده نزد عمویش که ماشه نجبناند و جان نرنجاند! آلنی شاد و شایسته، سالم و صمیمی به اینچه برون میرسد و مبارزهای سخت اما روشن را پیمیگیرد. حضور او مهر پایان قتل و غارت و کینه است؛ هر چند پایان این رنجنامه قتل پدری بدست پسری در هوای وفای به عهد بوده باشد یا مرگ پدری در خیمه ترس از سنتشکنی فرزندی. آلنی اشتراکی شده و حرف از طبقات زحمتکش و محنتکش صحرا و فریاد فروخورده مالکان هوای صحرا در برابر اربابان آب و زمین میزند. تیر اول را بیدرنگ و تردید روانه چادر پدر خویش میکند تا حساب کار دست سایر بزرگان بیاید. آلنی باورش به خدا را وانهاده و بنده حقوق و اهالی خاک ترکمنصحرا گشته است. آلنی و گروه کوچکش همه جور تلاشی میکنند؛ دعوت، نصیحت، حسرت و در نهایت سیاست! آلنی موفق میشود خود را در پناه درخت مقدسی قرار دهد که منفور پیروان و امیداورانش است؛ آلنی میگوید دعا در پای درخت و شفا در دستان من! در این بین شیرزنی ساکت و آرام که پشتیبان آقاویلر و فرزند است پا در میانه میدان مینهد! شوهر را مردی و صلابت میبخشد؛ آلنی را جان دوباره و مردمان صحرا را اعتماد و خواهش و تمنا و دوستی. آلنی با معشوق خود مارال عهد کرده که پیمان زناشوییمان باشد برای وقتی که مردمان صحرا جلوی خانه کوچک طبابت من صف کشیده باشند و چه زود عاشقانه بستر این پیمان را فراهم می سازد. رفته رفته دل مردمان صحرا با آلنی نرم میشود و کدخدای دوراندیش اینچه برون کارها را برای او آسان میکند. تیر آخر آلنی نه قطع درخت مقدس با تبر بلکه پالودن آن از خرافه و توهم و جهالت است؛ آلنی درخت مقدس را به جنگلی پاکیزه بدل میسازد و آخرین تیرهای ترکش یاشولی آیدین را کند و بیاثر میکند. صلح و صفا به دلهای مردم صحرا و خنده به لبهاشان و خوشی به چادرهاشان بازگشسته است. جشن عروسی آلنی جشن پیمان و عهد اینچه برون و گمیشان است. در این بین فقط جای آتمیش اوجای دلاور خالی است که جان بر سر کینههای نخستین نهاد و قربانی خشم مردمان صحرا شد. هرچند آلنی از قاتلین او هم به مهر و محبت وفادارانی ماندنی بر میسازد. 0 25 نوید نظری 1404/2/27 آتش بدون دود: درخت مقدس جلد 2 نادر ابراهیمی 4.6 43 پیشینهای به کمال هستی در زوال و سعادت در مسیر وصال! این سهگانه جان نویسندگی نادر هستند در اثر سترگ به نام آتش بدون دود! درخت مقدس که میعاد پیمان دوباره و بانگ سربلندی و استیلای ترکمنها در صحرا بود. درختی که خستگان از سردی چادرها و برهوت صحرا بی عاچیق و تار و تکزن و تفنگ را پناه داد و تمدنی جدید در دل صحرا فراز آورد. هر قدر گالاناوجا و یاشولی حسن در گردآوردن مردم کوشیدند، از دل صحرا آب کشیدند و زمین آباد کردند و اینچهبرون به مرکز صحرای ترکمن نشین ایران بدل ساختند، اکنون این روستا درگیر بیماری و نومیدی و تباهی است. سترگترکمنی که ترک برداشته! درخت مقدس نماد پابندگی به سنتهایی است که با بند خرافه و سستی و ایستایی اسیر گشته. بیماری فراگیر نوباوگان ترکمن را میکشد، دودی از تفنگها برای شکار برنمیخیزد، فرزندان رهبران صحرا درهمآمیختگی وانهاده و درآویختهاند! در این میانه آقاویلر عزم آن دارد تا فرزند خویش را برای فراگیری طب و دستاورد کیمیای نجاتبخش ترکمنها راهی تهران کند. ترکمنها اما به این تصمیم بدبیناند. آنان معتقدند فارسها و حکومت مرکزی جز نفرت و تباهی و بیداد و مرگ چیزی برایشان ندارند. آقاویلر پیر همه هستیش را فدای این مبارزه میکند؛ گوسفندان و زمینهایش را به کودکان میبخشد به شرط آنکه تا سنین جوانی بیماری و نیستی را در صحرا تاب بیاورند. چوبدست کدخدایی وا مینهد تا مردمان برای رسم جدید خود اسم جدیدی بیابیند. تکنواز این پرده از موسیقی صحرا یاشولی آیدین فرزند ناخلف یاشولی حسن دوراندیش است. کودکان صحرا یکی یکی جان میسپارند و یاشولی این مرگ را بادافره کفر اوجاها میداند! پرهیب مرگ بر چادرها دست انداخته، عاچیقها ساز ماتم کوک میکنند، پیشهوران نفرت درو میکنند. در دورتر، آلنی مشق طبابت میکند، سخت زندگی میکند تا زندگانی جانسختان را بتواند که نجات بدهد. کتاب میخواند و دانش میاندوزد. کشور آبستن رویدادهایی نویی است از شمال از جنوب! متفقین تهران را اشغال کردهاند و مبارزان راه آزادی که در خفقان رضاخانی زهر میخوردند و حسرت میمکیدند، بوی خوش صبحگاهی و طلوع خورشیدی در سرزمین ایران مستشان کرده است. آسمان اصالت گذشته، خشونت خورشید اکنون و ماهتاب ماورایی آینده، هرچند در محنت و تباهی اما نوید آیندهای روشن را میدهد که بسته به همت مردان این صحراست... 0 26 نوید نظری 1404/2/21 من زنده ام: خاطرات دوران اسارت معصومه آباد 4.5 124 گاهی یک سنجاق همارزش زندگیت میشود قلمت که آن با بنویسی سوزنت که با آن بسازی شمعت که با آن بسوزی سازت که با آن بنوازی و شمشیرت که در ستیزی ۱- اولین غافلگیری هیجانانگیز این است که بر خلاف آثار مشابه، نویسنده و راوی یک نفر است! معمولا در این شرایط کار خوب از آب در نمیآید؛ مژده آنکه در اینجا کاملا برعکس است و قدرت قلم و نوشتار خانم آباد نه تنها با محتوا و داستان دست و پنجه نرم میکند بلکه گاهی اوقات سوار است و غلبه دارد. از این جهت اگر خواننده این دست آثار با ارزش هستید، خوانش این سرگذشتنامه را از دست ندید. اگر چنانچه از این دسته هم نیستید شک نکنید با یک سرگذشتنویسی قوی و سرحال مواجه خواهید بود. صحنهپردازیها، توصیفات، ضرباهنگ نوشتار، احترام به اصالت گفتار و تناسب محتوا و ساختار همگی یک داستان تند، التهابآلود، پیشبینیناپذیر و در عین حال غرق در احساس، همزادپنداری و دلگشا را پدید آوردهاند. ۲- حسبحال نویسیها به خودی خود برای من جذاب و جز صورتهای دوستداشتنی روایت هستند؛ طرفه آنکه نویسنده زن است و موضوع، ناب و بکر؛ سرگذشت اسارت زنی در زندگی و جنگی! هرچند روایتهای قبل جنگ و اسارت هم خوب و استادانه پردازش شده است اما باید منتظر غافلگیریهای جدی در اواسط کتاب باشید. ۳- زن همه جا جان زندگی است و بیوجود روحانی او، دنیا کالبدی مردانه بیش نیست. چه در خانهای باشد و حیات به گلها و درختان و قالی و پردهها ببخشد و چه در زندانی و مردان را از بیهوده مردن برهاند و به زندگی امیدوار سازد. آنچه این روایت را به سایر آثار جنگ چه در ایران و چه در دنیا برتری داده، نه بیان خاطرات تلخ اسارت، تحقیرها، خوی پلید زندانبان و خشم دژخیمی، از انسانیت گسسته است. که اینها هم هست اما کم و بیش شنیدهایم و خواندهایم. شاید البته سوژه بکر و ناب زنان اسیر فوقالعادگی خاصی را در پیرنگ کتاب خلق کرده باشد. اما نقطه طلایی این روایت حضور نوامیس ایرانی است در چنگال دژخیمان و که همچون خورشید، منظومهای از مردان غیور و ناموسپرست ایرانی را گرد خود جمع کرده و به یک سو متوجهشان کرده است. پاکی و عفت دختران غیور خمینی، بی وجود غیرت و شور پسران او هیچ شاید نباشد. هر کدام رنج خویش میکشند اما از گنج میانشان آسوده نیستند. که مبادا بلورین قدح نازکآرای تنشان را ترکی! زنهار! که آتش غیرت مردان به آسمان تنوره کشد و زمین بشکافد و خورشید به زیر چرخ افکند! که نگاهشان کردی و تنشان به گرمایی سودی... ۴- لحظه اوج داستان تصمیم دختران ایرانی و مسلمان برای اعتصاب غذاست تا بتوانند با یک مقاومت ناب و استوار، دیوارهای زندان را فرو ریزند و به خورشید آزادی دست دراز کنند. چند دختر امدادگر که بخاطر اراده و قدرت و پایمردیشان در زندان مخوف الرشید بغداد به ژنرالهای خمینی معروف شدند. 14 25 نوید نظری 1404/2/20 آتش بدون دود: گالان و سولماز نادر ابراهیمی 4.6 57 برای قضاوت در مورد کل کتاب کمی زود است. صد البته باید که صبور بود و نرم و لنگان پیش آمد تا که دید چه پردهها که بشکافد از دهر، نیشتر قلم نادر.... جلد اول کتاب ارزشمند آتش بدون دود نادر حول یک عشق میچرخد؛ یک عاشقانه صحرایی؛ با همان صراحت، سرعت و شفافیت و واقعیتگرایی. در اینجا هر چند تغزلهایی از قهرمان صحرا در آستان داستان مانده اما همه چیز واقعی و بر اساس فرهنگ و سلوک ترکمنهای صحرای خراسان و گنبد و استرآباد رخ مینماید. خبری از کشیدن درد فراق و صیقل یافتن قلب معشوق در آتش حرمان یار نیست. هیچ نور صاف صوفیانهای از دل این عشق بر نمیتابد و هیچ افسانهای بجز داستان جنگ و نفرت و کینه و انتقام غزل نشده و بر ساز نمیشود. کتاب اول داستان خشم و نفرت، عشق و محبت و دوری و نزدیکی دو تیره از طوایف قبایل ترکمن است که با پیوندی خلاف سنت و تاریخ موجب زایش تمدنی در دل روستایی جدید میشوند. چه اینکه تا تضاد نباشد زایشی در بین نیست و این یک قاعده برای تعریف و تصویر و تقریر تاریخ ماست. گالان اوجای وحشی و بیرحم که هم دستش خوب به ماشه تفنگ میرود و جان میستاند و هم قلبش خوب گرد قلم میچرخد و جان میسپارد؛ او نماد همه قبایل ترکمن است؛ آشتیگریز، تسلیمستیز، با چشمانی همچون عقابان صحرا تیز! با همان دستان خونریز! قنداق تفنگ بر سینه میفشارد و کاسه تار ترکمنی در آغوش میکشد. داستان اینجا هم از یک سفر رنگ و بوی تازه میگیرد که زمان به خون هجرت، رگهای زمین را زندگی میبخشد. اینجا هم صحبت یک درخت است؛ داستان درخت و انسان و طبیعت! گیرایی داستان هجرت و پدیداری و زایش یک قبیله جدید در پی خروج گالان از بهشت ایل خویش است. در اینچه برون هم نقطه کانونی و هستیبخش یک درخت است! درختی مقدس! پردهای دیگر از نمایش هبوط آدم در متون مقدس نظیر سفر پیدایش که در آنجا هم هرچند اخراج آدم از بهشت تلخ است اما بهانه آن درختی مقدس یا درخت معرفت است. تمدن انسانی در دامن و دستان پر مهر طبیعت پدید میآید؛ درخت و زمین کشاورزی و دشتهایی برای زایش و افزایش حیوانات.معالاسف بازهم طور دیگری آین آغاز با برادرکشی همراه است؛ چه فرق میکند فرزند مادرت را به خون بکشی و یا برادر مادر فرزندانت را که ان الانسان کان جهولا! عصیبتهای جاهلانه، سنتهای احمقانه در دو سده اخیر تصویری از ایلی با سابقه درخشان ساخته که در خاطرات تاریخی ایرانیان و اهالی شهرهای اطراف تنها خون است و تباهی و قتل و غارت و دزدی. حالاکه با چشم نزدیکبینی به آن نگاه میکنی همان نقش را بر قالی ترکمنی میبینی که تنها کمی جزییاتش جابجا شده و رنگ و رو گرفته است. هرچند نویسنده خواسته در رویارویی با حکومت مرکزی چه در عهد ناصری و چه عصر رضاخانی قدری از پلشتی ماجرا بکاهد اما تعهد او در نوشتن روایت سترگ و محوری تاریخ، باعث شده حقایق را پنهان نسازد. ولو از تیرگی آن قدری بکاهد. جلد اول با مرگ گالان و سولماز به عنوان پرچم عزای برادرکشی بیرحمانه، بیفرجام به سرانجام میرسد. در این کشتنهای بیحاصل، آدمی میمیرد و گندم میسوزد و دامها طعمه گرگان میگردند. احترام به بزرگتر، پایبندی به سنتهای متعالی دینی، پادرمیانی عشیره و خون و خانواده همه در زندگی دو سده اخیر ترکمنها رنگ باخته است و بین آنان با پیشینه درخشان تاریخی در ساختن یک امپراطوری جاودانه فاصلهای افتاده است به بزرگی هزارهای و فرسودگی کجاوهای در حسرت یافتن راه آرمانشهری. صد البته باید که صبور بود و نرم و لنگان پیش آمد تا که دید چه پردهها که بشکافد از دهر، نیشتر قلم نادر! که خورشید در پس تاریکترین پرده شب فلق را میشکافد. 8 31 نوید نظری 1404/2/20 آتش بدون دود: درخت مقدس نادر ابراهیمی 4.6 43 پیشینهای به کمال هستی در زوال و سعادت در مسیر وصال! این سهگانه جان نویسندگی نادر هستند در اثر سترگ به نام آتش بدون دود! درخت مقدس که میعاد پیمان دوباره و بانگ سربلندی و استیلای ترکمنها در صحرا بود. درختی که خستگان از سردی چادرها و برهوت صحرا بی عاچیق و تار و تکزن و تفنگ را پناه داد و تمدنی جدید در دل صحرا فراز آورد. هر قدر گالاناوجا و یاشولی حسن در گردآوردن مردم کوشیدند، از دل صحرا آب کشیدند و زمین آباد کردند و اینچهبرون به مرکز صحرای ترکمن نشین ایران بدل ساختند، اکنون این روستا درگیر بیماری و نومیدی و تباهی است. سترگی ترک برداشته! درخت مقدس نماد پابندگی به سنتهایی است که با بند خرافه و سستی و ایستایی اسیر گشته. بیماری فراگیر نوباوگان ترکمن را میکشد، دودی از تفنگها برای شکار برنمیخیزد، فرزندان رهبران صحرا درهمآمیختگی وانهاده و درآویختهاند! در این میانه آقاویلر عزم آن دارد تا فرزند خویش را برای فراگیری طب و دستاورد کیمیای نجاتبخش ترکمنها راهی تهران کند. ترکمنها اما به این تصمیم بدبیناند. آنان معتقدند فارسها و حکومت مرکزی جز نفرت و تباهی و بیداد و مرگ چیزی برایشان ندارند. آقاویلر پیر همه هستیش را فدای این مبارزه میکند؛ گوسفندان و زمینهایش را به کودکان میبخشد به شرط آنکه تا سنین جوانی بیماری و نیستی را در صحرا تاب بیاورند. چوبدست کدخدایی وا مینهد تا مردمان برای رسم جدید خود اسم جدیدی بیابیند. تکنواز این پرده از موسیقی صحرا یاشولی آیدین فرزند ناخلف یاشولی حسن دوراندیش است. کودکان صحرا یکی یکی جان میسپارند و یاشولی این مرگ را بادافره کفر اوجاها میداند! پرهیب مرگ بر چادرها دست انداخته، عاچیقها ساز ماتم کوک میکنند، پیشهوران نفرت درو میکنند. در دورتر، آلنی مشق طبابت میکند، سخت زندگی میکند تا زندگانی جانسختان را بتواند که نجات بدهد. کتاب میخواند و دانش میاندوزد. کشور آبستن رویدادهایی نویی است از شمال از جنوب! متفقین تهران را اشغال کردهاند و مبارزان راه آزادی که در خفقان رضاخانی زهر میخوردند و حسرت میمکیدند، بوی خوش صبحگاهی و طلوع خورشیدی در در سرزمین ایران مستشان کرده است. آسمان اصالت گذشته، خشونت خورشید اکنون و ماهتاب ماورایی آینده، هرچند در محنت و تباهی اما نوید آیندهای روشن را میدهد که بسته به همت مردان این صحراست... 0 13 نوید نظری 1404/2/17 دارالمجانین سیدمحمدعلی جمالزاده 3.8 20 دیوانه کیست؟ عقل کدام است؟ و دار المجانین چه فرق با همین دنیای روشنفکری ما دارد؟ این سوال پیرنگ و البته پرسش بیپاسخ پراکنده در همین کتاب است! نثر جمال زاده زرنگ، پرگو، طناز و جوال است؛ با زبانی که نه میشود آن را تنها طنز و کنایه دانست و نه نقد و نظر و روایت. نویسنده این متن در این گود و میدان خود را در برابر دولتآبادی و افغانی برکشیده و در کشاکش کسب کرسی استادی با هدایت در کبادهکشی است. چه واژگان، کنایات و ضربالمثلهایی که به کار بسته و دل و جان آدمی را مینوازد؛ همچون قالی ایرانی که چشم و روح ما را غرق در آسایش و تحسین میکند. واژهپردازیها خوشطنین و آهنگین، دلگشا و روحافزا، فارسی و میهنی، با بسامد مطلوب و حوصله در اسلوب، در دل داستان نشستهاند. نه طنازیش به هجو میسوزد و نه زهر تلخندش به تباهی میسازد. داستان دو قهرمان اصلی دارد که هر دو جنون را یکی بخاطر بریدگی و پوچی و بیچیزی دنیا و دیگری بخاطر دلبستگی به زندگی برگزیدهاند. باقی مردان و زنان درون و برون دارالمجانین گرد بازی این دو تن پایبست و سرگردان و حیرانند؛ عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی!عشق داند که در این دایره سرگردانند. طبابت و ریاضیات، معماری و حساب، رمالی و اسطرلاب همه و همه در تار و پود این فرش ایرانی در تنیدهاند. چه خوب باشند و چه بد، چه بجا و سزا و چه کژ و ناروا! چرا که گرهها هستند که فرش را قوام میدهند و زیبایی میبخشند و همینانند که پابند میکنند رنگ و گل و بوستان را. و این تمثیل گلاویزی تار سنت و پود تجدد در میدان فرش ایران است. هنر جمالزاده را باید در تاریخ خلق اثرش دید؛ زمانی که متن نونهال فارسی سر برنکشیده، دستخوش خزان شد؛ هم در صورت و هم در معنا؛ در معنا او میراثدار شکست سرخوشیها و مستیهای بعد از مشروطه و دوران استقرار دولت مدرن و «نظم» ایرانی است و در صورت همقطار سرخوردگان و درسرخماران ادبیات فارسی؛ همآنان که تاب نیاوردند و جنون و نیستی را برای خودشان تجویز و تحقیر و سرزنش و نکوهش را برای مردمانشان تصویر کردند. محمود دارالمجانین خود قربانی این قماش از هنرمندان و روشنفکران ایرانی است؛ «هدایت علی»! آنکه به طنز باید نماد و قهرمان راه استعلای وطن و استیلای فرهنگ ایرانی باشد اما چون «بوفی کور» به کنج خرابههای دارالمجانین پناه برده و آرمیده بیهیچ دردی و درمانی و دغدغهای. دارالمجانین جمالزاده اعتراض به همینهاست نه فقط البته همینها؛ به همه آنانکه از ورای مدرنیته پیامبر رشد و تعالی و دانش وطن خواستن شدند! که نه طبابتشان به داد جوانان حیران وطن رسید و نه ریاضیاتشان حساب دخل و خرج ملت را در ترازو نشاند و شاهینش را به سمت سربلندی و رفاه و عدالت و آزادی پرواز داد. و اعتراض است به ارباب سنت در بازار و مسجد و دیوانخانه! که نه فتوتشان بجاست و نه دیانتشان و نه درایتی به کارشان است که دیوانخانه تنها یک های گرد از دیوانهخانه کم دارد که در این طنازی من هم نکتههاست! دیانتشان شرافت نزایید و سیاستشان نجابت نکاشت! این ایران ماست که در کشاکش قوس نزول این یکی و صعود آن یکی، بیپناه مانده و درمانده. نه پدری دارد که پشتیبانش باشد و نه مادری که پشتش باشد؛ رها، سرگردان، در هوای بوییدن گلی یا معشوقی که پیشکشش میکند به جوانی بیمار و مبتذل و بیخود، اما از فرنگ برگشته! این دیالکتیک گسسته سنت و تجدد کی فرجام میپذیرد؟ مجنونخانه او در ندارد! چون هر عاقلی که در آن است درد ندارد! اگر میخواهی که از وطن بگریزی باید که دیوانه و دلخوش باشی و اگر میخواهی از این دار بلنددیوار بی در رسته باشی باید که ددی کنی آدمی نباشی! التهاب محمود را بخوانید در لحظاتی که در فکر کمندی است تا از دیوارهای بلند این دیوانهخانه فراز آید و راه به خانه دلداری بگشاید و همچو حلقه دنبالهروی دری باشد در کوی معشوق! اما دریغ و درد که راه بند است و خار به پا و پا در گل! عاشق و معشوقی قربانی همان قوسهای فرازمند و فرودا، تا کی در این خاک تجدد و سنت به کمال تعادل رسند و درخت دوستی، گلی برنشاند. آن فرش جانفزای ایرانی از دار فرود نیامده در بندی اسیر شده است! بندی از پیدا و پنهان تار و پود خودش! همان پرسش بیپاسخ گشاینده این پیغام! از من بپرسی خواهم گفت جنون آزادی است! آزادی را کسی برای رها شدن از انسانیت و مسئولیت روشفنکری برمیگزیند و دیگری با آن برای رستن از دام خواهشهای دون و پرواز بر فراسوی دیوارهای خانهای بی در همپیمان میشود. دیوانهگی گریز انسان از دد منشی خود اوست. حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو! و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو 2 20 نوید نظری 1404/2/13 کوری ژوزه ساراماگو 4.1 166 رمان کوری اثر ژوزه سارا ماگو را میتوان یکی از پنج داستان خوبی که تا کنون (بابا گوریو، کوری، گوژپشت نتردام، قلعه مالویل و پنجمی که هنوز خلق نشده است) خواندهام، بخوانم! داستان و نقاط تعلیق، سبک نگارش، پیدایی جهان نویسنده در آن، تغییرات تحولگونه شخصیت افراد در مسیر داستان، نمادشناسی استادانه و صد البته ترجمه خوبی که به دست من رسید این اثر را بینظیر کرده است. سعی میکنم دریافتهای خودم از این داستان را اینجا با شما در میان بگذارم. • قبل از هرچیز نثر و الگوی نگارش کوری را شما شگفت زده میکند! کتاب پاراگراف ندارد! نقل قولها خلاف همه رمانها از هم جدا نمیشوند و علائم سجاوندی در حداقل خود بکار رفته است. اگر در سرزمین بینایان راه تشخیص گوینده کلمات نگاه کردن به صورت اوست! در اینجا همه صداها درهم به گوش شما میرسد پس باید گوشتان را قوی کنید و تمایزها را تشخیص بدهید! نویسنده این کار را با نشاندن حرف بزرگ اول در متن کرده است! کار فارسیزبانان این میانه سخت است. • کوری را میتوان روایت یک بیماری و بحران فراگیر اجتماعی قلمداد کرد. هرچقدر مثالهایی که در ذهنتان میآید مهلکتر باشد تطبیقهای بیشتری خواهید یافت. برای ما که کرونا را تجربه کردیم، تصور اینکه یک بیماری چطور میتوان نظامات اجتماعی، بنیانهای فردی و جمعی و قواعد حکمرانی را متحول کند امکان درک بیشتری دارد. افراد کنار ما در مواجهه با چنین بحرانی دقیقا مثل داستان دو پاره میشود؛ کسانی وضعیت رنجآور پیشامده را فرصتی برای بهرهمندی و استثمار هرچه بیشتر همنوعان میبینند و در مقابل افرادی نیز پیامبرگونه نقش رهبری، امداد و توانمندسازی دیگران را به عهده میگیرند. با این عینک تصاویر بسیار خوبی را در این داستان تجربه کرده و خواهید دید. • اگر فرض کنیم در قرنطینه و یا در کل شهر کوری باعث نابودی تمام لوازم و ابزار و خدمات زندگی شهری شده است، نظم پساکوری! را میتوان یک نمایش الهیاتی از سفر پیدایش دانست! جامعه بینظم نخواهد بود و اگر نظامات ساخته ما نابود شوند خودش نظمی خودبسنده را تولید و تقویت خواهد کرد! خواندن این کتاب شاید درک درستتری به ما بدهد که آنارشیسم بینظمی نیست بلکه نوعی نظم است که ما از درک قواعد و اصولش ناتوانیم. مکانیزم اسکان مردمان، سازوکار توزیع غذا، فرایندهای برطرف کردن نیازهای ضروری فردی و اجتماعی همه در کتاب توضیح داده شده است. اینکه ما از شکل غذا خوردن یا اجابت مزاج مردم کور آزرده و متهوع میشویم یک دلیلش این است که قادر به درک نظمی که چنین جامعهای را شکل داده و توسعه خواهد داد نیستیم. • یکی از زیباترین اپیزودهای کتاب اتفاقاتی است که موقع توزیع غذا میافتد! من حس میکنم بتوانیم این صحنه را با لحظه پیدایش جوامع مدرن باستانی! که حکومت به عنوان نماد تولید و اجرای نظم و همچنین ابزار توزیع رانت در پدید آمده است، مقایسه کنیم. ابراز رضایت نسبتا عمومی شهروندان از دیکتاتوری گروه غذادار! خود نشاندهنده نظام ذهنی و بازتاب رفتار جوامع در پذیرش دیکتاتوری و ظلم، بعد از پایداری یک نظم جدید است. • نظم جدید همه ارزشها و پدیدههای جامعه را متحول میکند و البته ارزشهای جدیدی هم خلق خواهد کرد که به شکل چرخشپذیر بازتولید همان نظم اولیه هستند تا جایی که کاملا استیلا پیدا میکنند و بعد از آن به خود تخریبی دچار میشوند! (زمینههای انقلابهای اجتماعی) مفاهیم اخلاقی، مالکیت، حقوق شهروندی، نیازهای اولیه مسکن و خوراک و پوشش همگی دستخوش نظمی جدید میشود. • زندگی در وضعیت کوری صورت بدی دارد! روان انسان را میخلد و جسم را میکاهد! اما در این کاهیدن و خلیدن تزکیه و پالایشی است که چشم نازکبین میخواهد! با فروکاست مفهوم زندگی مدرن در داستان کوری به رفع نیازهای اولیه آنهم به شکل دهشتآلود، روح آدمی فرصت میکند بسته به استعداد خودش پالوده شده و اوج بگیرد. با تحول مفهوم مالکیت خصوصی که سرآغاز قدرتطلبی نوع بشر است با انسانی مواجه میشویم که برای زندگی حرص نمیزند و کبر نمیورزد و از این درگاه متعالی مفهوم مرگ و زندگی برایش تغییر میکند. • خانواده چیست؟ جمعی که ایمان دارند در برآیند با یکدیگر نیازهاشان برآورده میشود، خیالشان تخت و روحشان آرام خواهد بود. داستان کوری روایت شکلگیری خانوادهای جدید است که با وضع جدید سازگار است. خانواده را مادری رهبری میکند که همچون نه، بلکه خود پیامبری در شهر کوران است. او وظیفه دارد نگران همه باشد! چشم همه باشد! نانآور همه باشد. برای همه بجنگد و هیچ نخواهد! مگر بعثت جز برای این است و دست آخر که کم آورد و مچاله شد بین دوگانه اینکه بگوید من هم کورم یا بینا! بینایی را انتخاب کند با همه مسولیتهای سنگین و گریزناپذیرش. 23 70 نوید نظری 1404/2/10 رویای عموجان فیودور داستایفسکی 3.6 6 این کتاب با سایر آثار داستایفسکی تفاوت چشمگیر و البته شباهتی نزدیک و ناملموس دارد. جانمایه این کتاب بر خلاف سایر آثار او نه فلسفی و پنهان بلکه اخلاقی و عیان است. پیرنگ داستان گزارشی از ارزشها، باورها، تنگناها و لذات زندگی طبقه متوسط شهری در روسیه تزاری است. آنجا که رعایت آداب و شؤون اجتماعی و جایگاه خانواده بر بسیاری موارد دیگر غلبه دارد. در این بین به شکل آشکار طمع، منفعتطلبی و ناآرامی این قشر از طبقات روس بیان شده است که از این جهت با سایر آثار داستایفسکی که در پی بیان حقیقتی فلسفی و چارچوبی اجتماعی است تفاوت دارد. اما آن شباهت ناملموس این است که در اینجا هم در جهان پنهان شده در داستان و روایت، نویسنده در حال پردازش نمادین صورت شخصیتهایی از جامعه روسیه است که سیرتی بیش از یک شاهزاده در آستانه زوال عقل، مادری نگران آبروی دخترش، یک دختر پاک و معصوم اما فریبخورده و آسیبدیده و یک عاشق یاغی دارند. او سعی کرده در این داستان بلند نیز با تکیه بر گفتگوهای درونی (در اینجا خواب) به کنشهای روانی جامعه روسیه در قبال موضوعات بپردازد؛ چیزی شبیه به همان کار که در قمارباز و یا جنایات و مکافات کرده است. اینکه دختری خود زخمخورده ناجوانمردی کسانی است که دل و امید به آنان بسته است، نهایت تسلیم میشود تا خود مرد دیگری را که در روسیه خوشنام است فریب دهد. 0 23 نوید نظری 1404/2/7 بیگانه آلبر کامو 4.0 249 کامو باور دارد که جهان بیمعناست و در بیهدفی رها شده است. مورسو شخصیت اصلی این داستان فردی ساده، بیحاشیه، بیروح و هرهری مسلک است که در عین صداقت، راستگویی و یکرنگی به جرم همان خصلتهای ذاتیاش در دادگاهی که مولود جهان مدرن صنعتی و استعماری است محاکمه میشود! آنهم نه برای قتل مردی عرب که هیچجای داستان نه اسمش را میشنویم و نه خانوادهاش را میشناسیم و نه کار و بارش را میدانیم. بلکه بخاطر سردی و مردگی مورسو هنگام مرگ مادرش! دادگاه نیمه استعماری فرانسه او را نه بخاطر قتل یک انسان عرب بلکه بخاطر بیتوجهی و بیحزنی در مرگ مادرش محاکمه میکند. کامو با در بیگانه به شایستگی آغازگر عصر پوچگرایی در ادبیات مدرن است؛ از این رو نباید او را اگزیستانسیالیست بلکه شخصیتی موثر بر این حوزه ادبی و فلسفی دانست. اختلاف بارز او با اصالت وجودیها این است که به ساخت جهانی مبتنی بر منش واراده انسانی، از ورای نیستی و بیچیزی جهان باور ندارد بلکه معتقد است این خود یک فریب است که آدمی را میفرساید و بایستی با این پوچی و بیچیزی خو گرفت. نثر کتاب تطابق معناداری با پیام داستان و نگرش کامو دارد؛ بیآلایش، سرد، بی توضیح اضافی و صحنهپردازی و بدون هرگونه غلیان احساسات پیچیده و پیشبینی ناپذیر! مورسوی بیگانه همان کاموست! مردی میانه، عزلتگزین و گرد و نه گوشهدار! با آنکه نظریات ضد استعماری و آزادیخواهانهای در خصوص اشغال الجزایر دارد اما وقت تنگ اقدام! خواهان ترک مخاصمه و حفظ مصالح طرفین است نه برقراری عدالت و احقاق حقوق مردمان ستمدیده عرب! این خود، تصویر انکار ناپذیر مردی با افکار پوچگرایانه کاموست. 0 62 نوید نظری 1404/2/1 جز از کل استیو تولتز 4.1 189 ۱- گشایش: روایتی از پرتگاه عقل و جنون رمان «جزء از کل» نوشته استیو تولتز، چونان آیینهای هزارپاره است که خواننده را از نخستین سطر، به ژرفای پرتلاطم زندگی، پوچی و معنا، عشق و انزجار، قانون و هرجومرج میبرد. اثری که با عبور از سطح رویدادها، در لایههای عمیقتری از روح انسان، فلسفه وجود، و بحران مدرن زیستن ریشه میدواند. همه سوالات و ابهامات این کتاب وضعیتی سهل و ممتنع دارد؛ هم سطحی دیوانهصورت دارد و هم عمقی شگفتانه سیرت! ۲- معماری روایت و زبان پنهان اندیشه این رمان با ساختاری غیرخطی و روایتی گاه فلسفی، گاه هذیانی و خودمانی، گاه رندانه و بیگانه، خواننده را از جهان کودکی مارتین دین تا زندانهای ذهن جسپر همراه میسازد. زبان تولتز، آمیختهای از طنازی تلخ، تعلیق روایی و آگاهی فلسفی است؛ لحنی که نه از ژست روشنفکری خالیست و نه از شور ادبی. تشبیهات او خاص و تکرار ناپذیر است؛ جایی در خصوص شمایل صورت کسی آورده است: گوشهایش شبیه مردی است که در کوچه باریکی برای عبور یک گاری کثیف به دیوار چسبیده است! یا جای دیگر در توصیف هیبت کسی او را به کت و شلوار نویی که هنوز آهار در بر دارد اما از جالباسی افتاده است مثل زده است! سبک این تشبیهات بدیع و از مایهی فروکاستن انسانی به حالات تحقیرآمیزش است. ۳- پژواک فلسفه و تاریکی معنا در بطن این اثر، اضطرابهای وجودی و تأملات عمیق فلسفی مارتین دین نهتنها شالوده فکری رماناند، بلکه همچون ریسمانی تیره، تمام روایت را در خود میپیچند. مارتین، روشنفکری منزوی و مأیوس، با واژگان خود جهان را نقد میکند اما خود نیز در برابر پرسشهایش بیپاسخ میماند. پایانبندی ناامیدکننده و تلخ زندگی او، بیش از آنکه ستایش بیخدایی باشد، سرگذشت سقوط انسانیست که از معنا بریده اما امیدی نیز در نیافته است. شاید صحنه مرگ او را بتوان پاسداشت نویسندهای دانست بر حقیقت انکار ناپذیر سایه نور خداوندی بر زندگانی بشری! ۴- رسانه، شهرت و توهم حقیقت شخصیت تری دین، در مرز لرزان قانون و حرمان سوزان شهرت، بدل به نماد بیثباتی ارزشهای اجتماعی میشود. او قهرمانیست برخاسته از هیاهوی رسانهها، نه کنش اخلاقی یا عدالتخواهانه. در این میان، تولتز پرده از قدرت ترسناک رسانه در ساختن واقعیت و تحریف اخلاق برمیدارد. طنز او، تیز و زخمیست؛ خندهای که در پیاش دردی ژرف نهفته. بزهکاری را مسند شهریاری میدهند و اصلاحگری را سنگ نفرت میپراکنند. ۵- تراژدی فرد در دل جامعه تقابل دیرپای فردگرایی و جمعگرایی در این اثر، در ستیز مارتین با جامعهاش تبلور یافته است. او همانقدر که از جامعه بیزار است، بازتاب انزوای ناشی از ناتوانی در سازش با آن است. جسپر نیز میان این دو قطب، در تلاشی بیپایان برای کشف خویشتن خویش سرگردان است. این پرسش در هزارتوی رمان میپیچد: در جهانی که یا تو را میبلعد یا وادارت میکند تظاهر کنی، آیا میتوان خود بود؟ در مقابل هر قدر پیوندهای سه نسل این خانواده با جامعه و فرهنگ ملیشان منقطع است، انرژی و توانشان برای درپیوستن با یکدیگر زیاد و تمامیناپذیر است. انگار این پایاب فروخورده در به آغوش کشیدن، مراقبت و فداکاری برای اعضای خانواده تنوره کشیده است. ۶- الهیات خاموش و ایمان فراموششده اگرچه رمان آشکارا از باور دینی فاصله میگیرد، اما پرسش از معنا، نیکی، رستگاری و ریشههای رنج، در تار و پود آن تنیده است. مرگ پوچ مارتین شاید فریادیست علیه زیستن بیچراغ ایمان، نه در ستایش پوچی، بلکه در هراس از آن. پرسش از خدا، در اینجا فریاد پرسشگر انسان تنهاست، نه خطابهای کفرآمیز. تولتز اگرچه صریحاً از خدا سخن نمیگوید، اما در سطرسطر کتاب، جای خالیاش را فریاد میزند. ۷- هویت، نژاد، و غیبت دین برخلاف بسیاری از آثار پستمدرن که به مسئله هویت قومی یا دینی میپردازند، این رمان دغدغهای از این دست ندارد. نام خانوادگی دین نیز بیش از آنکه بار مذهبی داشته باشد، طنینی فلسفی دارد. شخصیتها بیش از آنکه یهودی، استرالیایی یا مهاجر باشند، انسانهایی هستند در جستوجوی معنا و در نبرد با خویشتن. با این همه نمیتوانم از رگههای تاریک و لرزان نژاد پرستی نویسنده علیه اعراب و شرقیان درگذرم که ره تاریک و لغزان است. ۸- واپسین سخن: حقیقتی در هیاهو جزء از کل بیش از آنکه رمانی در ستایش یا نقد باشد، اثریست در حال طرح پرسش. تولتز با خلق جهانی عبوس، خندهدار، تلخ و سرشار از تناقض، خواننده را نه به پاسخی مطمئن، بلکه به سفری بیانتها درون خود میبرد. روایتی برای آنکس که از صافی زندگی گذشته، اما هنوز در آتشِ جستوجوی معنا میسوزد. خواندن این کتاب نه برای لذت، بلکه برای بیداری است؛ بیداری از خواب هنجارها، رویاهای ساخته شده و تاریکی جهانی بیخدا 0 14 نوید نظری 1404/1/31 تاریخ جنون میشل فوکو 4.3 2 از کجا میدانید دیوانه نیستید؟ چه کسی گفته ما عاقلیم و آنهایی که در غل و زنجیر کردهایم مجنوناند؟ آیا چیزی جز یک قرارداد اجتماعی و قدرت اکثریت این تقسیم را منطقی کرده است؟ کتاب تاریخ جنون میشل فوکو، تنها بررسی تاریخی یک اختلال روانی نیست؛ بلکه کاوشی در تاریخ سرکوب و نظمبخشی به غیرعادیهاست. فوکو در این اثر، نهفقط به سرگذشت بیماران روانی، بلکه به سازوکارهایی میپردازد که طی قرون، "جنون" را از یک شگفتی و موهبتی الهی به یک وسوسه شیطانی، سپس نشانهی بیماری و نهایتاً جرم اجتماعی تبدیل کردند. در این بررسی موشکافانه، جنون گاهی التقاط اخلاط و گاهی مرضی روحی و گاهی جرمی برای برهم زدن جامعه قلمداد شده است. او با نگاهی تاریخی-انتقادی، نشان میدهد که چگونه جنون در قرون وسطی نه تنها ننگ نبود، بلکه گاهی نشانهای از قداست یا شهود فراتر از عقل معمول تلقی میشد. دلقکها، دیوانگان مقدس، و مجانین عاشق – همه در فرهنگ، هنر و عرفان جایگاه داشتند. اما با ورود به عصر روشنگری، دگرگونی عظیمی رخ داد؛ دیوانگان به حاشیه رانده شدند و درون دیوارهای تیمارستانها محبوس گشتند؛ نه برای درمان، بلکه برای نظم اجتماعی. 📌 فوکو با رد تاریخنگاری پزشکی کلاسیک، نشان میدهد که پزشکی، ابزار اصلی سیاست در انقیاد دیوانگان شد. از مالیخولیای شاعرانه گرفته تا مالیای خطرناک اجتماعی، همگی بهتدریج به پروندههایی در نظام پزشکی-حقوقی سپرده شدند. درمان سنتی جای خود را به حبس، مراقبت اجباری، و نهایتاً دارو و شوکدرمانی داد. در این روند، مرز میان «بیمار» و «بزهکار» مبهم شد. جنون، بهجای آنکه فهمیده شود، کنترل شد. فوکو از این زاویه، دیوانه را نه تنها بیمار، بلکه قربانی سازوکار قدرت معرفی میکند؛ قدرتی که در لوای مراقبت، بهدنبال انضباط، کنترل و حذف تفاوتهاست. ابتدا جامعه از اینکه مجانین را کنار بزهکاران زندانی میکرد شرمسار بود و سپس بزهکاران از اینکه باید همبند دیوانگان باشند خشمگین! 🔍 آنچه تاریخ جنون را متفاوت میکند، ارتباط ژرف آن با مفهوم آزادیست. فوکو میپرسد: «آیا ما دیوانگان را درمان میکنیم یا مطیع میخواهیمشان؟» پاسخ او تلخ است: آزادی عقلانی مدرن، بر بنیاد حذف ناخردان بنا شده. و دیوانه، نخستین قربانی این حذف است. 4 33 نوید نظری 1404/1/25 تفتیش عقاید دبورا بکرک 3.5 2 تفتیش عقاید به عنوان یکی از سنتهای خوفانگیز و نفرتآلود جامعه اروپایی قرون وسطی سهم بسزایی از تصویرسازی و روایتپردازی آن روزها را دارد. به عنوان هر اتفاق مخوف و رازآلودی گزارشهای مرتبط با آن آکنده از راست و دروغهای متنوع و جالب توجه است. شکنجه روحی و بعد جسمی مخالفان یکی از سنتهای امپراطوری روم است که رفته رفته رنگ مذهبی به خود گرفت و پادشاهان و سلاطین اروپا برای حذف مخالفان خود در پناه قضاوتهای کلیسا دادگاهها، زندانها و شکنجهگاهای پرشماری را ساخته و افراد بیشماری را به قربانگاه کشانده و نابود ساختند. بعد از مدتی و با قدرت گرفتن پاپ کاتولیک، کلیسا مستقل از حکومتهای محلی یا پادشاهان مقتدر، توانست استیلای خود را ضمن حفظ ظاهر صلحخواه و خونگریز بر این دادگاهها حفظ کند. دادگاهها در کشورهای کاتولیک نظیر ایتالیا، فرانسه و اسپانیا علیه یهودیان تازه مسیحی شده، مسیحیان پروتستان و بدعتگزاران تشکیل میشد. عمده شکنجهها ابتدائا روحی و بعد از جسمی بود. شکنجههای روحی باعث میشد که افراد مورد بازجویی مجاب شوند دوستان و نزدیکان خودشان را نیز لو بدهند. این وضعیت به قدری در جامعه رعب و وحشت ایجاد کرده بود که خانوادهها، نزدیکانشان را که در مظان اتهام بودند از ترس شکنجههای موحش، به بازجویان و مأموران دادگاه معرفی میکردند. این جو تاریک و سنگین باعث شده بود برخی شهروندان تسویه حسابهای شخصیشان را هم از مسیر دادگاه میکردند! یعنی شبیه شبکه جاسوسی شوروی شهروندان برای تصرف اموال رقیبان و دشمنان خود به آنان اتهامهای واهی زده و اسیر دادگاههای خوفناکشان میکردند. هرچند اسناد کاملی از این وقایع تاریخی در بین نیست اما روایتهای برخی نجاتیافتگان و برخی اسناد زندانها تصویری هرچند مبهم اما موحش از آن دوران در ذهن میسازد. عمده این تصاویر مربوط به کشور اسپانیاست که هرچند دیرتر از بقیه اروپا به مسیحیت کاتولیک پیوست اما تا اواسط قرن ۱۹ام همچنان دادگاهها در آن بر قرار بود. دبوراک بکتاش در این کتاب میکوشد تفتیش عقاید را نه صرفاً بهمثابه یک سنت مذهبی، که بهعنوان یک الگوی سرکوب فراگیر در تاریخ قدرت و سیاست بازخوانی کند؛ الگویی که پژواکهایش هنوز هم در جهان معاصر شنیده میشود. 0 39 نوید نظری 1404/1/23 سوگ سیاوش (در مرگ و رستاخیز) شاهرخ مسکوب 4.0 9 سوگ سیاوش یکی از بهترین آثار مدرن ایرانیان در توضیح داستانهای شاهنامه است که ما از آن تنها حماسه را درک میکنیم. این کتاب یکی از اصلیترین و بهترین آثار پژوهشی برای درک و ارتقای سطح دانش ما از داستانهای تاریخی یا اساطیری شاهنامه است. شاهنامهای که حکیم فردوسی بر اساس اختصار و تعهد به چارچوبهای شعری و ادبی نتوانسته جهانواژهها و جهانبینیهای متاثر و مرتبط با آن داستانها، شخصیتها و باورها را به کمال بپرواند. کتاب پس از شرح مختصر داستان سیاوش و کیخسرو به الهیات کهن ایران از تعلیمات زرتشت، اسناد پهلوی و آیینهای موجود پرداخته و مفهوم مرگ و زندگی، رستاخیز، خوبی و بدی و زیست جهان ایران بر اساس آنان را شرح داده است. سپس با ورود به داستان سیاوش و شرح شخصیت او، اصول و تمایلاتش، ریشههای نوع زندگی و کنش سیاوش در نسبت با ایرانیان و تورانیان را واگویه نموده است. این قسمت با شخصیتپردازی و شخصیتشناسی دقیق کاوسشاه، افراسیاب، سودابه، پیران و گرسیوز به کمال و اوج درخشش میرسد. با پردازش عمیق اینان مسیر برای توضیح و تشریح رفتار و منش کیخسرو و درک تفاوتهای اقتضایی و ماهوی منش او با پدرش هموار و باز خواهد شد. برای مثال مسکوب در اینجا شرح میدهد که عشق سودابه به سیاوش، با مهر رودابه زال و تهمینه به رستم چه فرق میکند؟ پرهیز سیاوش از او نه تنها بر پایه وفاداری به پدر یا نیکسیرتی بلکه بخاطر درک او از قدرتطلبی و ناپاکی این ابراز محبت است. آنجا که سودابه در پاسخ به پرسش سیاوش که پدرم را چه میکنی؟ میگوید: تن من هم اینک توراست! به سیاوش میگوید هم تورا میخواهم و هم پدرت را در واقع او دنبال این است که بعد از مرگ کاوسشاه، امکان قدرت و جلالت برایش باقی بماند. مرگ آرزوها، ارزشهای یک ملت که گاهی در فقدان و شهادت یک قهرمان بروز مییابد، بر اساس جهانبینی آن ملت در رستخیز دوباره آنان و قهرمان نوپدید خود را نشان میدهد و بر این اساس مرگ سیاوش نه تنها یک تراژدی بلکه فقدان معنا و میراث جمعی است. از این رو کنش ایرانیان و بازپسستاندن انتقام قهرمان ایران زمین از تورانیان به رهبری کیخسرو، برآمده از روح ایرانی و فرهنگ و منش آن است. طرفه آنکه این انتقام تفاوتهایی با قابل توجهی با رفتار و قیام منوچهر نواده ایرج از تورانیان دارد. وقتی کیخسرو را نواده کاوس و منوچهر را نواده ایرج بدانیم این رفتارها تو جهان متفاوت را رقم خواهد زد. انتقام ایرج برخاسته از خون، ابتدایی و ساده است در حالیکه رستخیز کیخسرو الهی، اجتماعی و مبتنی بر عدالت کیهانی است. در این قیام حتی شخصیت محبوب و ممتاز شاهنامه یعنی رستم دستان نقشی کناری و تکمیلکننده دارد؛ کسیکه نقطه اتکا و امید ایرانیان در محو تهدیدهای بیرونی و کژیهای درونی است. لحن کتاب متاثر از سبک شاهنامه، کهن، ادبی و قدری سخت و غیر روان است که با توجه به موضوع کتاب و خواستگاه نظری نویسنده منطقی و اتفاقا مطلوب مینماید. خواندن این کتاب را به همه شاهنامه دوستان و ایرانخواهان پیشکش میکنم. در روزگاری که نسل نو ایرانیان دچار بیگانگی از میراث گذشته خویشتن است، این پیشکش بجز بهرهمندی و لذت ادبی ما را با تاریخ پیشنیان مبتنی بر جهانبینی و فلسفه ایشان آشنا میکند. 0 38