یادداشت‌های مـاهـ در آغـوشـ خـورشـیـد 🌔 (22)

خانه درختی 117 طبقه
        شاید اگر این کتاب رو توی دوران نوجوانی میخوندم شاد تر بودم. 
زمانی این کتاب به نظر ما کتاب خاصی بود و هرکی کل جلد هاش رو داشت پولدار ترین و خب خفن ترین بود انگار  .
من این جلد رو از دوستم امانت گرفتم که خودش هم فقط همین جلد رو داره . طبق معمول تو یه روز تمومش کردم. کتابش منو یاد کتابهای رولد دال میندازه نویسنده که هنوز هم دوست دارم کتاب هاشو بخونم‌‌.
الان تقریبا به این کتاب توجه زیادی نمیشه ولی من خوندم قشنگ بود. دنیای دیوانه وار و بدون منطقی دارن . دنیاشون شاده و همش درمورد ماجراهاییه که باعث میشه اونا یک داستان بنویسن. 
جالب هم اینه که هرسری ( توی این دو جلدی که من خوندم) بهشون یک کتاب معرفی میشه و توی اون سفر میکنن.
میتونم توصیه کنم که اگر یه وقت از این دنیا خسته شدین برین این کتاب هارو بخونین.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

5

اسطوره
خیلی طول ک
        خیلی طول کشید تا درموردش نظر بنویسم.
این کتاب رو درحالی که یه عالم کتاب نخونده رو سرم ریخته بود خریدم‌ . یه شب خیلی رندوم وقتی داشتم از جایی بر میگشتم خریدمش!
من اول فکر میکردم که دو شخصیت اصلی داستان دخترن و راستش به این دلیل خریدمش که بنظرم یه تنوع ممکن بود باشه. ولی به مرور زمان فهمیدم که یکی مذکره...
من واقعا از اخرالزمانی خوشم نمیاد چون بنظرم تموم ایده هایی که ازش دادن ته کشیده و همه ی کتاب ها همشون یک موضوع دارن و فقط روند شخصیت ها تغییر کرده وگرنه همشون درمورد ادماییه که با تمام وجود به کشورشون خدمت میکنن و بعدش متوجه میشن کشورشون یه خیانتکاره و بقیه ماجرا.
داستان در هر فصل از دید یکی از شخصيت ها ( که فقط جون و دی هستن) تعریف میشه.
خلاصه ای که میتونم براش بگم  ( خلاصه اول ) داستان یک دختر ۱۵ سالس که برادرش مقام بالایی داره و خودشون از خانواده های  پولدار هستن. اون داره آموزش میبینه که در ارتش خدمت کنه و کمی بعد برادر بزرگ ترش متیاس توسط یک خلافکار معروف جمهوری کشته میشه و این آغاز اینه که اون دست به انجام کارهایی برای گرفتن انتقام برادرش بزنه ( از دید جون) 
( خلاصه دوم) دی که یه خلافکار جمهوری شناخته میشه بخاطر اینکه بتونه جلوی بیماری رو بگیره و به خانواده ش کمک کنه چند سال پیش وانمود  کرده که مرده و فقط یکی از برادراش خبر داره که اون زنده س . تا اینکه یه روز داخل یکی از دزدی هاش به بیمارستان اون به یه نفر صدمه میروسونه و فکر نمیکنه که باعث قتل اون شده باشه( از دید دی) 
ته کتاب یه بخش جدا داشت که اسمش زندگی قبل اسطوره ست . ظاهرا این جلد یه جلد فرعیه که به صورت الکترونیکی هم چاپ شده و ناشر زحمت کشیده( مترجم بهتره بگم) اون رو ته کتاب قرار داده.
شاید اگر واقعا کسی که بتونه اونور پوشش داستان رو ببینه بهتر بتونه درموردش نظر بنویسه ولی برای یه کسی مثل من که دارم همراه کرکتر ها داخل همون پوشش قدم بر میدارم و حواسم پرته قطعا متوجه نمیشم. 
جوری که دی و جون هم رو دفعه ی اول دیدن واقعا یه لحظه احساس کردم فیلم هندیه و نیم ساعت داشتم توی خونه با صدای بلند وای وای میکردم.
اینکه جون بگه " جذاب ترین پسریه که تو عمرم دیدم" و از اون طرف هم دی بگه" زیباترین دختریه که دیدم " خب واقعا حرص خواننده رو در میاره!
اینکه دی هزاران دختر رو بوسیده و دل هزاران نفر رو هم همزمان برده و شکونده هم واقعا...( مخصوصا اولای قسمت زندگی قبل از اسطوره که واقعا ... حالا درمورد اونم حرف میزنیم چون بالخره بخشی از کتاب بوده😉) 
از اینکه بیشتر اوقات جون توی خونه بیشتر چیزها رو کشف می‌کرد و همزمان کلی عادت تکراری انجام می‌داد وایب قهوه ای به من میداد ...
اینکه بیشتر اوقات تو کامپیوتر بود یا حتی سفت و سختگیری و وانمود کردن‌اش...
همش حالمو بد می‌کرد و باعث می‌شد سردرد بگیرم. 
ولی اینکه کل اطلاعات لازم رو یه شبه به دست بیاره شاید دلیلش این باشه که نویسنده هم مثل من حوصله ش سر رفته بود.( ولی هنوز نمی‌فهمم چطور جون فکر کرده بود سربازا ملاقات اون رو با دی گزارش نمیدن:× ) 
وامان از دی ... اونم که ۲۴ ساعته خانواده شو دید میزد و نصف عمرشم با زخم و زیلی شدن و لجبازی هاش گذشت و البته تو زندان بودن . درواقع باید برام اینم حوصله سر بر میشد که شد ولی خب تبدیل به یه روال عادی شد و به همین دلیل دیگه عادی بود . البته شاید بخاطر اینم بود که در هر لحظه ی ملاقات اون و جون اطلاعاتی که زیاد آدم رو غافلگیر نمی‌کرد و انگار از قبل میدونستیم بود ، و ردوبدل میشد . چون دیگه واقعا بیشترشون ضایع بود.  ( بابا انقد دیگه اون جیسون اومد بالا سرش و همش از درد و بدبختیاش با جزئیات میگفتن حالم بد شد!)
البته با اینکه جون آنقدر احمق بود که نفهميده  بود همون اول که انقد آسون وقتی توماس دست به آدم کشتن میزنه کشتن برادرش هم براش کار سختی نبوده ، نمیتونم سرزنشش کنم که باید زودتر همه چیو لو میداد که فهمیده و وحشت میکنه . 
( ولی هنوزم بابت اینکه نگفته به توماس که فهمیده قتل برادرش کار اونه ناراحتم ولی خب چیبگم بازم نمیتونم بابت موقعیت سرزنش کنم😐) 
اینو بگم که اصلا قصد توهین به شخصیت ها یا حتی به افراد علاقه مند به این کتاب ندارم بلکه فقط نظر شخصیمو گفتم. 
کتاب پایان قشنگی داشت به طوری که وقتی تموم شد ( منظورم تموم شدن کتاب اصلیه نه تموم شدن زندگی قبل اسطوره) احساس خستگی میکردم و حال نداشتم بخش دوم رو شروع کنم. 
کتاب رو دوست داشتم با تمام ایراد هایی که فقط یه متخصص میتونست دربیاره یا حتی ایراد های سطحی که خودم گفتم . 
( از این به بعد یه ورقه میزارم که بدونم چه ایرادایی داره بعدا تو نظر بنویسم) 
حالا یکم درمورد زندگی قبل اسطوره هم صحبت کنیم. 
درواقع بیشتر داشت درمورد اینکه اون توی خیابونا بوده و چطوری زندگی می‌کرده حرف می‌زد و واقعا اطلاعات بدربخوری نداشت که برای اینکه اون کتاب رو تکمیل کنیم بدونیم. بیشتر درمورد ملاقاتش با یکی از افرادی که باهاش خوب بوده و چطوری سعی میکرده خودشو زنده نگه داره  حرف می‌زد.
حالا اگه چیزی بود دوباره اضافه میکنم❤️

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

4

او و گربه اش
این کتاب ر
        این کتاب رو خیلی دوست داشتم و بهم وایب خوبی میداد. کتاب داستان ۴ زن رو با گربه هاشون تعریف میکنه که همگی یا از طریق گربه ها ( یا اینکه خود گربه با اون‌یکی  گربه ارتباط داره) آشنایی دارن و یا به مرور زمان آشنا میشن. اینکه میگه این ۴ نفر با وجود گربه هاشون چجوری زندگیشون تغییر میکنه ( یا حتی زندگی خود گربه ها) یا اینکه چه اتفاقاتی براشون پیش اومده و با وجود گربه ها رفع شده  جالبه ولی خب راه حل واقعا نیست و فقط ایده ای برای داستانپردازیه.  اینکه میگفت زندگی ژاپنیا اون قدر ها هم که فکر می‌کنید ساده نیست و واقعیت هم نشون میداد خیلی جالب بود.( مخصوصا اون تیکه که برادرزاده ی شینو میگه که هیچکدوم از همکلاسی هاش خودکشی نکردن) 
هر بخش از هر داستان هم از زبون یک شخصیت گفته می‌شد.
کتاب رئال بود ولی با حضور گربه ها واقعا قشنگ بود . شاید واقعا لازم باشه دوباره به نظرم بعدا اضافه کنم. 
میشه گفت جان باعث شروع داستان و رسیدن و آشنایی بیشتر گربه ها باهم شد. 
پایان هم که گربه ی شروع و پایان باهم میدوییدن هم جالب بود و اینکه صاحب هاشون هم باهم آشنا شدن.
در کل کتاب خوبی برای گربه دوستا هست و اینکه واقعا نزدیک بود با پایان داستان اول گریه کنم.
وایب عالی داشت فقط یسری مسائل داخل داستان دوم رو زیاد نپسندیدم.
واقعا آرامش بخش بود.  یکی از آرامش بخش ترین کتابامه. 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

6

تختخوابت را مرتب کن: چیزهای کوچکی که می توانند زندگی ات و شاید دنیا را تغییر دهند
        با توجه به اینکه این کتاب کتاب ۸۸ صفحه ای بود واقعا احساس شرم میکنم که چرا انقد دیر تمومش کردم😭
کتاب نسبت به چیزی که فکرشو داشتم خیلی تعداد صفحاتش کمتر بود.( طوری که فروشنده بهم گفت نگران نباش ازش چیزی حذف نشده |•• ) 
کتاب بدلیل فاصله ی بسیار طولانی در خوندنش واقعا چیز زیادی ازش یادم نمیاد ولی خیلی خوشحالم که تهش جمع بندی شده بود.
راستش اینکه بیشتر خاطراتش در ارتش بود کمی حوصله‌ی منو سر می‌برد. نتیجه گیری هایی می‌کرد که هممون بارها شنیدیم و بنظرمون چیزهای بی‌معنی و تکراری هستن. ولی شاید واقعا این کتاب با مثال هایی که میزد میتونست کمی نظرمون رو در این رابطه تغییر بده. 
اینکه همش درمورد فداکاری های سربازان و شجاعتشون میگفت واقعا به غرور من لطمه میزد. ( منظورم اینه که فقط خودشونو آدم حساب کنه ) 
اینکه این رو بهت میفهموند که تغییر میتونه از کوچکترین کارهای روزمره یا بی اهمیت (برای ما چون یه چیز عادیه مثل همین عنوانی که برای کتاب به کار برده) شروع بشه خیلی جالب و نکته ی مهمی بود.( منظورم این نیست که خودم نمیدونم😓) 
نویسنده ی کتاب برخلاف چیزی که فکر میکردم کتابهای بیشتری نوشته .( چون فکر میکردم مثل نویسنده های دیگه ای که زندگی واقعی خودشون رو نوشتن و تنها کتابشون همون مونده ، این نویسنده هم همین کار رو کرده) 
داخل هر فصل داستان عنوانی رو که انتخاب کرده بود تعریف می‌کرد و نتیجه گیری برای اون بخش میگفت و بعد داستانی در رابطه با همون نتیجه گیری بخش اول می‌کرد و در آخر بخش دوم هم دوباره یه نتیجه گیری. 
چون بین خوندنش فاصله ی زیادی ایجاد شد واقعا فکر نمیکردم چیزی ازش یادم بمونه ولی خوشبختانه یادم موند و از این بابت خوشحالم.
با توجه به شرایطی که اون مرد توش گیر کرده بود ( خوب واقعا ممکنه ما توش گیر نکنیم) فکر میکردم این اتفاقات هیچوقت برام نمیوفته ولی خب بعدا که دقت میکردی میدیدی اونا دارن بیشتر لحظات زندگی رو به چیزی تشبیه میکنن. به چیزی که ممکنه توی هر لحظه ی زندگی باهاش درگیر باشی . مدرسه ، خونه ، محل کار یا حتی توی ناخوداگاهت. 
شاید واقعا هنوز تا تجربه نکنم چیزی ازشون نفهمم.

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

4

فال نیک
این کتاب ا
        این کتاب از اون کتاب هایی بود که وقتی  در حال خوندنش بودم همه چیز رو درموردش و آنچه خوانده بودم فراموش میکردم!
همزمان با خواندن کتاب فیلم هم میدیدم که باعث اسپویل شدن بعضی جاها میشد. 
نویسنده های این کتاب نویسنده هایی هستن که بیشتر آثارشون توی ایران ترجمه شده و پرطرفداره. همین دو نویسنده هم کارگردانان فیلمی با همین نام هستند. 
اوایل کتاب گیج میشدم و وقتی فیلم رو دیدم فهمیدم علتش چی بوده.( کارایی که کرکتر ها میکردن مثل مصرف الکل:| ) تغییر موضوع وسط یه موضوع نیمه تمام بیشتر باعث گیجی بود.
فیلم و کتاب تفاوت های بسیاری داشتن . نویسنده ها از گفتن جزئیات اصلی خودداری میکردن و اضافه گویی میکردن و بیشتر روی فیلم حساب کرده بود.( منظورم از اضافه گویی گفتن جزئیات بی موردی که واقعا برای خواننده مهم نبود ، البته بین خودمون بمونه ولی خب گاهی هم به درد میخورد)
همه میدونیم که هیچ بشری نمیتونه ذات واقعی خیر و شر رو بیان کنه و این کتاب هم کلا همه رو آخر  خراب کرد.
کتاب ایده ش چیزی شبیه دیگرستان بود. از موضوعات الهی ( که انقد تغییرش داده بود که دیگه اسمش این نبود) برای جذاب کردن داستانش استفاده کرده بود، ولی نه اینکه حقیقت رو بنویسه ، فقط برای سرگرمی ، با چیزهایی که خودش میخواست فقط اسمش فرشته و شیطان بود ولی درواقع چیز دیگه ای بود.
دوستی ازیرافیل و کرولی یه دوستی ممنوعه تقریبا حساب میشه !
اول داستان که با راهبه ها برخورد داشتیم ، این تئوری و چیزی که تقریبا باور خیلی ها شده که راهبه ها و کشیش ها و افرادی از این دسته شیطان پرست دزد و ... هستن هم داخل این داستان ذکر شده بود . راهبه ای که نیمه شیطان رو به خانواده تحویل میده بهش پیشنهاد  اسم میده . یکی از اون اسم ها قابیله که اگه دقیق دقت کنیم متوجه میشیم که درواقع داشته اسم اولین انسانی که آدم کشت رو پیشنهاد میده . و همش حفظ ظاهره که اونم خراب کرد.
نویسنده خودش رو آدام فرض میکرد. اما علتش چی بود؟ دوست داشت آدام باشه ، چون آدام با فرشته و شیطان روبرو شد . میتونست اونموقع بهشون بگه که تو کار ما دخالت نکنین و بزارین زندگی کنیم! یعنی حرف دلی رو که فکر میکنه هیچوقت نمیتونه بزنه رو تو کتاب و از زبون یه پسر بچه بگه.
تو فیلم یه چیزایی مثل خاطرات کرولی و ازیرافیل تو قرن های مختلف وجود داشت که توی کتاب نبود.
اینکه فرشته هم مثل آدما وسوسه میشه و شیطان هم خوب میتونه باشه برداشتی غلطه . کتاب اونقدر نکته داشت که بخوام بگم ، ولی واقعا یادم نمیاد‌...
ولی هرچی بود ذوقم بخاطر خرید کتاب الکی بود و تا صفحه ی ۲۷۰ فقط معرفی شخصیت ها و مقدمه بود ، فکر میکردم دیگه مقدمه ش تموم شده که دیدم نه بابا تا آخر بازم معرفی شخصیت داریم!
و درباره ی جنگ، الودگی، قحطی و مرگ بگم که انگار اینه ی دارودسته ی آدام بود‌. 
البته بگم بیشتر دوست داشتم داستان به کرولی و ازیرافیل  بیشتر بپردازه ولی گاهی وقتمون با بیشتر کرکتر ها و موقعیتشون  پرداخته میشد ، ولی خب فرصت بیشتری با کرکتر های غیر دوستداشتنی بودیم.
آخر کتاب هم کلیشه ای و تقریبا مسخره شد...
مخصوصا وقتی همه ی کرکتر ها تند تند وقتی به تادفیلد می‌رسیدند سوال میپرسیدن و آخرشم همو کنار هم دیدن !
ممکنه چیزی اضافه کنم پس اگه چیزی تغییر کرد تعجب نکنید✔️

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

16

تازیانه نه سر
این هم چها
        این هم چهارمین جلد از کت رویال. یسری موضوعات رو مثل خالکوبی و ازدواج بیلی رو توی این جلد متوجه شدم. چون همونطور که میدونید من از جلد آخر به اول درحال خوندن این مجموعه ام.
خانم گلدینگ مثل همیشه قلمشون مثل فامیلیشون طلاست!
داخل این جلد انتظار داشتم بیلی مثل یه راهنما اول داستان و آخر داستان سبز بشه که متاسفانه این فرصت پیش نیومد...
داخل این کتاب احساسات مختلف رو مثل هیجان ، ترس، حسرت ، شادی و... رو تجربه میکنید😭
وقتی توی قبیله سرخ پوست ها بود بخاطرش داشتم موهامو میکندم. وقتی لیتل ترتل مرد خوشحال شدم ولی وقتی اسمش میومد دلم میخواست کت رو بکشم . 
کت شخصیتی هست که در کوچه ها بزرگ شده و با پسر ها میونه داره و کل دوست هایی که همیشه دورشن پسرن. ولی وقتی یه خانم میبینه مشکلی نداره که باهاش گپ بزنه. راستش حتی اگر با پسر ها هم خوب باشه، از دختر بودنش کم نمیکنه و گاهی دلش لک میزنه برای حرف زدن با یه هم زبون.
اینکه سعی داشت نشون بده که نژاد برتری وجود نداره چیزی بود که تقریبا در هر کتاب تکرار میشد. انگار که خانم گلدینگ قصد داشت این رو موضوع اصلی قرار بده که هیچوقت این اتفاق نمی‌افتاد. 
خواننده تا میخواست خسته بشه سریع یه چیزی به داستان اضافه میشد که  باید چوب کبریت میذاشت  تو چشماش!
کت در هر مکانی که بود نویسنده سعی می‌کرد مدت اقامتش رو اونجا زیاد کنه و تقریبا ۱۰۰ صفحه از داستان رو به اون مکان اختصاص بده. هرچند که آنجا هم اتفاقات مختلفی میوفتاد.
و اما درمورد پسرعموی فرانک! خب یجورایی کمکمکی بهش مشکوک بودم و وقتی تو هچل افتادن حدسم رو زدم و دیگه به نگرانی کرکتر ها از اینکه کی میخواسته انتقام بگیره واسم مهم نبود. اما نکته ای که درمورد چماق و چاقو بود رو نویسنده در هنگام وقوع اون اتفاق بهش اشاره کرده بود ولی وقتی آخر داستان گفت تازه به یاد آوردم. 
وقتی کت  وارد سالن اجتماعات  شد واقعا ذوق میکردم و یه نفس میخوندم. 
چیزی رو که میدونستم حالا کاملا بهش باور دارم ، اینکه کت خودش میتونه بدتر از اون پسرا باشه و اینکه بیخود نیست که کسایی که دور خودش جمع کرده پسرن، چون هرکدوم در جایگاه خودشون کمکی بهش میکنن و ازش دفاع میکنن.
فکر میکردم تنها کسی که کت رو دوست داره سیده ، ولی حالا میبینم که همشون در جایگاه خودشون به کت علاقه مندن.
مطمئنم که جولیا گلدینگ کت رو مثل دختر خودش میدونه و به کسی که هست افتخار میکنه(:
پ.ن: ولی واقعا اگه سید می‌فهمید کت چندبار پیش بقیه اونو گفته نامزدمه خودشو میکشت😅
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

23

ماجراهای آلیس در سرزمین عجایب
اول از همه
        اول از همه درمورد جلد کتاب که سایه ی الیسه بگیم. این عکس مال زمانیه ‌که بچه خوک رو که (شاید¿) بچه ی دوشس بود رو بغل کرده بوده.
و اما درمورد داستان. تقریبا هممون میدونیم که الیس مدتی کتاب ممنوعه بوده ( چون افراد رو به مصرف مواد تشویق میکرده*) و وقتی شروعش کردم ، جز اینکه دلیلشو میدونستم ، فهمیدم چرا . داخل کتاب تصاویری وجود داشت و اما اوایل داستان گردن آلیس دراز میشد که واقعا حتی خود منم ترسیدم ! داخل انیمیشنش که خودمم عاشقشم ، هیچ خبری از درازی گردن نبود و واقعا خیلی چیزها که توی کتاب بود توی انیمیشن نبود.( فکر میکنم بخاطر گروه سنی کودک بوده که مخاطبشه... ولی خیلی تغییر ش دادن )  خبری از دوقلو  ها ، گل های سخنگو ، جمع شدن موجودات عجیب دور آلیس و گربه اش نبود. داستان خیلی سریع شروع شد، جوری که خواننده وقتی برای جمع و جور کردن وسایلش برای سفر نداشت. و امان از حرف زدن های بیش از حد آلیس...
کتاب با انیمیشن خیلی فرق داشت... حتی فیلمش هم که ترسناک ساخته شده بود. پایان هم که بی سر و ته بود و کشاندن پای یک دزدی چیز مسخره ای بود. درمورد لاک‌پشت قلابی هیچ چیز متوجه نشدیم ، اینکه داستانش چیه؟ چهره‌ی آلیس رو بسیار ترسناک طراحی کرده بودند و ... 
چیزهایی که توی انیمیشن بود هم توی فیلم تقلید شده بود و اصلا مثل کتاب پیش نرفته بود.
گاهی داستان آنقدر گیج کننده میشد که هیچی نمی‌فهمیدم .
 حال امیدواریم که جلد بعدی نظرمون رو تغییر بده🤌
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

19

سفید برفی موذی
این کتاب ه
        این کتاب هم مثل کتاب قبلی ۲ ایراد رو تکرار کرده بود. هرچند به اضافه چند ایراد که باعث گیج کننده شدن داستان میشد. ۲ ایرادی که در کتاب اول موجود بودند شامل: ارتباط داشتن پرنسس ها_ مطابقت نداشتن تصاویر توی کتاب با تصور نویسنده، بودند.
کتاب فضا سازی خوبی داشت . مثل کتاب قبلی بدجنسی فرد وقتی نمایان میشد که نسبت به کسی احساس نفرت پیدا می‌کرد. من خودم سفید برفی رو ندیدم و بنابراین شناخت کاملی از داستانش ندارم و نمیتونم درمورد اینکه چه چیز هایی از داستان رو تغییر  داده صحبت کنم.( نمیدونم شایدم دیدم چون تصویر مبهمی ازش جلوی چشمام بود. برای سیندرلا هم همینطور بود)  اسمی که   روی کوتوله ها گذاشته شده بود(منظورم همون کوتوله س) رو نویسنده  میتونست تغییر بده . چون برخلاف اسمشون اون هارو غول پیکر توصیف کرده بود.  سفید برفی موهاش کوتاهه ولی اینجا موهاش بلند بود. و کلا نتیجه گیری که میشد از داستان کرد این بود که سیندرلا سفیدبرفی اصلیه. داخل کتاب چندبار اسم یا نشونه ای از پرنسس های مختلف دیزنی بود. برای مثال وقتی سیندرلا به خواب ابدی فرو رفت سفید برفی بهش گفت زیبای خفته و در آخر داستان وقتی هانتر مرد سفید برفی مثل السا همه جارو یخ بندان کرد و اسم خودشو گذاشت ملکه برفی.
موضوع مسخره تو داستان این بود که کوتوله ها از سفیدبرفی فرمانبرداری میکردن ولی ادعا میکردن که اگه اتفاقی واسه هانتر بیوفته میکشنش ( خوب آخر داستان نزدیک بود) ، درصورتی که وقتی از خواسته ی هانتر که مثلا فردا بیا و امروز نیا میخواست سرپیچی کنه و رفتار  هاش درمقابل نامه های هانتر رو نادیده میگرفتن . اینکه  نویسنده سعی داشت تمام اتفاقاتی که میوفته رو به پرنسس بعدی که راپونزله ربط بده ، مثلا اینکه  سفید برفی به همراه راپونزل وارد یک برج شد، جالب بود . هرچی که بود احساس میکنم که نویسنده حتی کم تر سعی کرده در فضای زندگی سفید برفی باشه . جدا از این موضوعات واقعا فضاسازی و اتفاقاتی که میوفتاد رو هرچقدر هم که معمولی بود دوست داشتم. میشد گفت واقعا حتی بیشتر از جلد اول . با اینکه بهش ستاره کم دادم ولی واقعا دوسش داشتم. 
اینکه مادر خوانده راپونزل در رو با یخ پوشوند رو نمیدونم ولی اینو میدونم که راپونزل موهاش قرمز نیست!
پایان کتاب انتظار می‌رفت که سفیدبرفی به اینه وابسته بشه و اینه بهش چیره بشه و خودش هم هانتر رو بکشه و کلا همه نابود بشن. پایان نه ساده بود نه خیلی خوب. و واقعا نمیدونم دقیقا چی بگم🤷‍♀️
هرچی بود بدجنسی در این کتاب کمتر بود. درمورد هانتر و سیندرلا هم بگم که اون تیکه هاش واقعا مسخره بود. داخل این کتاب هم  بازم یه بوک مارک بود. واقعا از اینه ترسیدم . خطرناک بود واقعا...
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

13

خون آشام ساسکس و شش داستان دیگر (سه دانشجو)
        این کتاب رو اول مجاز به خوندنش نبودم و گهگاهی داستان هاش رو میخوندم و به این صورت دو داستان اول رو پیش بردم. چیز زیادی از دو داستان اول بخاطر تیکه تیکه خوندن یادم نمیاد ولی میدونم که به خوبی دو داستان "خوناشام ساسکس" و "مرد خزنده " نبوده اند. درواقع بهترین داستانهای این جلد هستند.
دو داستان اول " معمار نوورد " و " سه دانشجو " تا حدی ساده و بی هیجان بودند . داستان های دیگه مثل " سه چهارم گمشده " (درواقع از این داستان به طور رسمی کامل کتاب رو پیش بردم ، این داستان هم ساده بود و اگر تمام سرنخ هارو رسوا می‌کرد ممکن بود قابل حدس باشه) ،" سه گری دب" و " آخرین خدمت " هم به روال دو داستان اول بودند.  (داستان آخر واقعا هیچی نفهمیدم ...)
هیچ قتلی تقریبا صورت نگرفته بود و داستان گاهی محاوره‌ای و گاهی نوشتاری بود. برای مثال در وسط متن از کلمات یا جملاتی که انتظار نمی‌رفت درون کتاب نوشته شود ، استفاده می‌شد.(مثلا رفیق جون جونی وسط یه گفتگوی نوشتاری)
کتاب کلا متن روانی داشت ولی کلماتی بود که ممکن بود شمارا به شک بیاندازد که کتاب متن روانی دارد.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

10

دیگرستان
خب این کتا
        خب این کتاب قطعا برای خیلی ها با عنوان یک کتاب که درمورد زندگی پس از مرگ هست معرفی شده.
از همین اول بگم  که اگر به دنبال این هستید که بهتون اطلاعات بده نخونید.
کتاب صرفا جنبه ی سرگرمی داشت و نویسنده دنیای آخرت و اتفاقی که بعد مرگ برامون میوفته رو میبره زیر سوال .
اوایل کتاب که بحث به مواد و  اینا رسید زیاد خوشایند نبود همچنین وقتی تاسف لیز رو بابت نداشتن رابطه نشون میداد . داخل کتاب به وضوح میشد بخشی از فرهنگ کشور های غربی رو دید .( مثل  دو مثالی که بالا زدم) یکی از مسائل تقریبا عجیب برای من نوشیدن مشروبات در عید شکرگزاری بود (که بنظرشون شادی اوره  توی اون جشن؟) و وقتی لیز رو به جریان رودخونه سپردن کشیدن سیگاری که دورش روبان صورتی بود. 
خلاصه ای از داستان بگیم : درمورد دختری به نام الیزابت مری هال بود که بر اثر تصادف با ماشین میمیره و وقتی چشم باز میکنه به همراه دختری ۱۶ ساله به نام تندی در یک کابین کشتی هستند. امیدواره که همه چیز خواب باشه ولی اینطور نیست و...
رابطه ای که با اون داشت کمی پیچیده بود. جاهایی از متن رو ( مثل کتاب جنایی یا بعضی کتابهای دیگه) باید چند بار میخوندی تا برات جا میوفتاد. 
اگر لیز و اون میتونستن باهم باشن جالب بود. 
درمورد بعضی شخصیت ها بهتره باهم صحبت کنیم :
کرتیس: خواننده راک که به علت مصرف بیش از حد مواد مرده بود . این شخصیت شبیه به اکثر شخصیت های کتابها و انیمیشن ها و... داشت که بعد از مدتی به کاری دست میزنن که برای کرکتر اصلی غیر قابل باوره. معمولا هم کرکتر اصلی اون رو با نام فردی بزرگ یا برای خودش الگو میدونسته که بعدا درحالی که فکرشو نمی‌کرده باهاش ملاقات میکنه و اون فرد هم دست به شغلی معمولی یا کاری بی کلاس میزند و شروع به گفتن حرف های فلسفی می‌کند و با کرکتر اصلی بسیار راحت و خودمانی است و از الفاظی چون "عزیزم" و "دخترم " استفاده میکنه.
اون: در ابتدا اون رو مرد ریشو تصور کردم (😂) و بعد با گفتن سن شخصیت به سرعت چهره ش رو تغییر دادم . به نظر می اومد توی رابطه بسیار خجالتی باشه و با لیز رابطه پیدا کنه . 
امیلی : شخصیتی بود که بسیار کنجکاو و کمی رو مخی به نظر می‌رسید. اونجوری بود که دوست داشت افرادی را که وانمود می‌کنند هم را دوست ندارند به هم برساند و با چشمانی کنجکاو و موفق رابطه های عاشقانه ی آنهارا تماشا کند.
بتی:شبیه به خاله ها یا فرد فامیلی بود که سعی داشت با نوجوانی رابطه برقرار کند و سعی می‌کرد به او آسان بگیرد.(همون مامان‌بزرگ جوون دیگه)
لیز:شخصیت یک نوجوان ناراضی و نق نقو ...
کتاب حالتش جوری بود که انگار  داستان داستان بود. ایده ی کلیشه ای که داشت این بود که همیشه داخل هر مکانی راهی برای خلاص شدن وجود دارد که ممنوعه است .  (اصلا چرا باید یه راهی بسازن بعد بگن ممنوعه🔪😑) این ایده چاه همانطور که کلیشه ای بود بعدا به راهی تبدیل شد که خیلی راحت لیز و اون ازش استفاده می‌کردند...
باور هایی که نویسنده در این کتاب داشت بسیار شبیه به کتاب "سفر روح " بود. 
نویسنده تقریبا  داشت به روند کتاب لطمه میزد ، ترجمه روون بود و داستان جالب و شمارا به جلو پیش می‌برد ولی ایده های کلیشه ای و گرفتن ایده شخصیت ها که تقریبا تکراری (و بازم کلیشه این) بود کمی داستان را خراب می‌کرد. همینطور انگار مرگ شخصیت اصلی داستان بهانه ای برای قصه تعریف کردن بود.
(البته اگه توجه میکردین متوجه این موضوعات میشدین)
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

14

هزارتوی پن
یه کتاب دی
        یه کتاب دیگه ام تموم شد😌
روزی که درحال تموم کردن این کتاب بودم تحملم نگرفت و شروع کردم به دیدن فیلم .  کتاب و فیلم تفاوت هایی داشتن .
بین بعضی فصل ها داستان هایی وجود داشت که توی فیلم موجود نبود. 
وقتی فیلم رو دیدم اصلا اونطور که فکر میکردم طولانی نبود، یکی از علت هاش همین داستان های مابین فصل ها بود و دیگری فصل فصل بودن صحنه های فیلم توی کتاب، همین باعث می‌شد چیزی رو که فکر میکردی چند روز طول میکشه تا اتفاق بیوفته رو توی فیلم ببینی داخل همون روز اتفاق افتاده.
انتظار داشتیم ماجراجویی هاش بیشتر باشه ، ولی بیشتر چالش هاش در آسیاب با کرکتر های داستان بود.
کنجکاوی من نسبت به مرد رنگ پریده بیشتر بود و کتاب از اونجایی که جزئیات بیشتری داشت درمورد زندگی مرد رنگ پریده هم توضیح می‌داد. 
کتاب جزئیات داشت( البته معلومه فیلم از اون فیلم هایی نبود که افکار فرد رو بگه پس معلوم بود کارگردان سعی داشت به همراه خانم فونکه جزئیات رو که از فیلم کم شده بود رو اضافه کنه:| ) و انگار کارگردان میخواست کاری رو که قبلا نتونسته بود انجام بده حالا انجام بده و براش یه فرصت بوده.
داخل کتاب جایی که افلیا نشونه ی روی شانه ش رو برسی میکنه نیومده بود. ( یا من یادم نیست) 
توی کتاب تصاویر سیاه و سفیدی وجود داشت که فضای داستان رو بهتر توصیف می‌کرد.
پایان کتاب زیاد باب میل نبود و آخر های کتاب کمی کلیشه ای شد...
اگر داستان های بینش قصه های پریان بود ، هیچ حسی بهش نداشتم ، چون انگار کل کتاب قصه های پریان بود.
خشکی کتاب من رو کمی عذاب میداد ...
متن کتاب روون بود و افق رو پیشنهاد  میکنم ، به دلیل اینکه کپی رایت داره .
کتاب با رفتن به فصل جدید هر سری از اخبار یک جای کتاب میگفت و خیلی بهتر از بقیه ی کتابهایی بود که از روی فیلم  ساخته میشدن و فقط همراه شخصیت اصلی بودن . 
( البته فصل فصل کتاب که هر دفعه به یجا سر میزد بدلیل این بود که از روی فیلم ساختنش دیگه)
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

20

زمان سوار
این کتاب ر
        این کتاب رو به صورت اتفاقی وقتی دیدم یکی درموردش نظر نوشته بود توی خواهم خواند قرار دادم . یکم بعد که خواستم کتاب سفارش بدم تصمیم گرفتم قلم نویسنده های خودمونم یکم بخونم بعد این کتاب به ذهنم رسید و انتخابش کردم.
البته یه دلیل دیگه هم داشت که بخاطر این بود که از تندیس دوست داشتم یه کتاب داشته باشم🙃
درمورد کتاب بگم خب از یه نویسنده ایرانی توصیفاتی که می‌کرد بعید بود ، ولی اسم کتاب روش بود علمی تخیلی! تازه آخرالزمانی هم بود. و این نمایش دهنده ی این بود که اگه کاری نکنیم در آینده دینی باقی نمیمونه یا قوانینی.  مثلا در آخرین داستان به نام "تنفس سالانه" به سوراخ شدن لایه اوزون اشاره کرده بود و آرزو ی مردم رو برای یه هوای تازه و نفس کشیدن نمایش میداد. 
بقیه ی داستان ها حاشیه هایی داشت که مورد پسند نبود ولی اگر از جهات دیگه ای نگاه می‌کردید متوجه میشدید که درواقع با نمایش این حاشیه ها می‌گوید اگر کاری نکنید همه چیز از بین می‌رود. البته ممکن است در دید اول بگویید شاید شخصیت نویسنده است که انقدر راحت از این جور چیز ها حرف زده و کرکتر رو اینطور نمایش میده.
تصاویر درون کتاب کیفیت نداشت و فقط جلد کیفیت و شفافی داشت.
گفته شده بود کتاب پایان خوشی ندارد ولی اصلا پایان به حساب نمی آمد. می‌توانست توی همین کتاب داستان را کمی طولانی تر کند با هیجان بیشتر ، ولی به جایش پایان را گیج کننده و بدون مفهوم گذاشته بود . شاید میشد از داستان ها یک کتاب کامل نوشت؟ پایان انگار آزاد بود ولی به نظر اینطور نمی‌رسید و بیشتر آزار دهنده بود. مثلا برای  داستان" سوپر استار" می‌توانست آن را ادامه دهد .
به این کتاب یک ستاره کم می دهم .

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

8

دیوید کاپرفیلد: متن کوتاه شده
        
اگر اشتباه نکنم سومین کتابی بود که از چارلز دیکنز خوندم. مثل همیشه معمایی و عشق را در هم مخلوط کرده  و به خوردمان داد. 
انتظار داشتم پایان کتاب مثل آرزو های بزرگ شود که بعدا فهمیدم انتظار بی جاییست. 
آه افسوس که متن کوتاه شده بود. 
حالا درمورد شخصیت ها کمی بیشتر صحبت کنیم:(چون دقیقا یکی از دغدغه هام توی کتاب شخصیت ها بودن که روی روند داستان تاثیر داشتن)
استئ فورث: از اول مشخص بود که از اون جذاب های مهربون عوضیه.(دقیقا عین بیلی شپرد ولی خب اون...) وقتی به دیوید گفت اگه تو خواهر داشتی من فلان و فلان میکردم مشخص شد که ممکنه این نزدیک شدناش به معنای این باشه که دنبال یه دختر واسه ی خودش میگرده.  وقتی امیلی رو دید مشخص شد که خیلی از رابطه ای که با دیوید داره خوشحاله.( البته قبلا دیوید ازش تعریف کرده بود در دوران مدرسه) ولی اتفاقی که در این وسط افتاد  واقعا از آقای دیکنز بعید بود . اما این مشکل چی بود؟ اینکه کسی که امیلی پیشش کار میکنه از آرزو هاش خبر داشته باشه . 
وقتی استئ فورث  با امیلی ملاقات کرد حدسشو میزدین که سرنخ بر میگرده به استئ فورث. 
مارتا: مارتا؟ درسته وقتی یکی از چند فصل آخر رو به اون اختصاص دادن ( بدون اینکه اون موقع خونده باشم اون فصل رو فقط حدس زدم) فکر کردم که وقتی اون سراغ امیلی اومده حتما در آینده چیزی پیش میاد که دیوید شیفته ش میشه ولی خب اینطور نشد*
دیوید: کاپرفیلد اوایل سن ازدواج با هزاران زن دیدار داشت طوری که شما اصلا سردرگم بودید  با کی ازدواج میکنه ؟ تازه وقتی هم از دوستان قدیمی یاد میشد  ( باهم دیدار داشتن همو میدیدن) می‌فهمید که اون فقط زن نداره و اطرافیان همه دارن میرن سر زندگی مستقل.  و این خیلی روی مخ بود، مخصوصا عاشقی و شیدایی ش چندش اور*
اگنس: واقعا اگه تا آخر به عنوان یک خواهر ازش یاد میشد بهتر بود. هرچند انتظار می‌رفت با یوریا ازدواج کنه و بدبخت بشه. ( چون بازم یه فصل رو به نام اون گذاشتن و فکر کردم حکایت بدبختی  اونه)
یوریا هیپ: چه عرض کنم از همون اول بهش بد گمان بودم ..‌.وای که مادرش چه جانی بود!
حام: خب اصلا فکرشو نمیکردم امیلی رو بخواد.  تصور درستی ازش نداشتم . ولی خب انتظار داشتم وقتی که مرد دیوید بره با امیلی که متاسفانه اینطور نشد... البته اونم به اندازه ای که امیلی افسرده بود، غمگین و دلشکسته بود ...
امیلی: برای امیلی خانوم که حرف های زیادی واسه ی گفتن هست ! امیلی واقعا از اون خیانتی که نسبت به حام انجام داده بود پشیمان بود. ولی با اون حال روحی هم اصلا کلا نابود شد ! اول داستان بدجوری می‌درخشید طوری که آینده ش  را با دیوید ممکن بود تصور کنید . ولی بعد شد یک دیوانه آواره ی بی آبرو.  و آخر با دایی اش ماند...
دورا: دورا که حاشیه به حساب می آمد ولی با اینکه هم خانه ی دیوید بود هم به نظر من حاشیه بود. همینطور لوس و شخصیت بی خودی بود. البته چون کوتاه شده بود مدت زیادی را با او نگذراندیم. 
اما به جاهایی از  کتاب مثل زمانی که آقای پگاتی به همراه دیوید و... رفتن پیش مادر استئ فورث اصلا ماجرا رو متوجه نشدم و کمی هم گیج شدم... 


      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

21

سیندرلای گناهکار
میدونید چی
        میدونید چیه ؟ همه ی ما کتابخونا و بقیه ، دوران کودکی مون رو با دیزنی گذروندیم. حالا که راه کتابخون شدن رو در پیش گرفتیم ، بدمون نمیاد که یکم از الگوی های کودکیمون یاد کنیم ، اما اینبار با یه داستان جدید صحنه های انیمیشن رو به یاد بیاریم!
چند تا کتاب اخریم بودم که فهمیدم کتاب سیندرلای گناهکار توی دیجی کالا موجود شده. کتابامو سریع تموم کردم تا با ۲ تا کتاب دیگه (که آخر سر شده ۳ تا . مجموع چهارتا گرفتم) بخرمش. تا امروز خودمو کشتم تا با ۳ تا کتاب دیگه برسه . همونطور که خیلی ها گفته بودن یه روزه تمومش کردم. بخوام رک بگم فقط سرگرمی بود و حتی یه نکته هم نداشت ولی این از جذابیت بازنویسیش کم نمی‌کرد. توی کتاب تصاویری بود که یا هوش مصنوعی بود( که بیشتر اینطور به نظر می اومد) یا خود نویسنده کشیده بود.( نویسنده خودش طراح جلد کتابه بخاطر همین گفتم*) متاسفانه عکس ها سیاه و سفید بود که فکر میکنم بخاطر لباس بود. البته اونطور که توی داستان توصیف شده بود در تصاویر جزئیات ذکر نشده بود.
درمورد داستان بگم؟ نه میتونم بگم عالی بود نه اینکه بگم مسخره و کلیشه ای. 
انگار نویسنده توی لب‌تاپ انیمیشن رو جلوش پخش می‌کرد و با دیدن هر صحنه روی کاغذ یه تئوری درموردش میگفت. 
میدونید به شکتون مینداخت انگار میگفت که مطمئن هستی که اونجا اینطوری بود؟ ( راس راستی داشت وادارم می‌کرد انیمیشن رو از اول ببینم😂)
اگه بخوام بهتون معرفیش کنم بهتره بگم که برید بازنویسی های دیگه رو بخونید. ( چون داستان اونقدر منو جذب نکرد ولی خدایی چرا همه ی بازنویسی شده ها درمورد سیندرلا س؟)
ولی با این حال من میخوام جلد دوم  رو سفید برفی موذی رو بخونم و جالب اینه که همه رو بهم ربط میدن . (مثلا سیندرلا مادر خونده ی سفید برفیه 😑)
اسم مجموعه ش حکایت ملکه ست . اگر اشتباه نکنم ۴ جلدیه و دو جلدش ترجمه شده و دوتای دیگه نه . دوتای دیگه شامل : راپونزل بوگندو( ترجمه ش این بود خو...) و زیبای بد.
برای من یه نشانگر هم از سفید برفی بود. ( البته سفید برفی موذی!) 

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

9

بی خانمان
        کتاب های کلاسیک از خیلی جهات خاص و منحصر به فرد هستند ، به طور مثال کتابهای کلاسیک در زمانی نوشته شده اند که دیگر نیازی به این نبوده یک نویسنده  یا کارگردان امروزی که می‌خواهد فیلمی درمورد آن دوران بنویسد به تحقیق بپردازد ، او در قلب وقایع بوده و می‌تواند همه چیز را مو به مو بنویسد . 
هرچند برای افرادی که در حال حاضر در زمان ما زندگی می‌کنند تصور و فهمیدن وضع گذشته آسان تر از وضع آینده است ، به همین دلیل است که آینده تخیلی ست و هرکس قوانین خاص و مورد علاقه ی خود را به آن شکل می‌دهد.
داستان درمورد پسر ی به نام رمیه که توسط پدر خوانده ش به یک مرد که در شهر ها و کشور های مختلف نمایش میده فروخته میشه و این آغاز ماجرا های عجیبی واسه ی رمیه.
این کتاب به معنای واقعی قشنگ بود.‌ نمیدونم کوتاه شده بود یا کامل ولی نویسنده دوسال رو فقط با کلمه نمایش میداد ، یعنی اصلا دوسال رو توصیف نمی‌کرد که چیشده  طوری که فکر میکردی شخصیت همون پسر ۸ ساله ست . این کارش داستان رو پیش می‌برد ولی خب خواننده میگفت توی اون دوسال چی شد پیش اون خانواده بود ؟ 
داخل داستان وقتی با خانوم میلیگان روبرو شد  همون لحظه که گفت پسر بزرگم مرده ( یه همچین چیزی) من حدس زدم که اون مادر رمیه.  ولی آقای مالو سعی کرد مارو از خانم میلیگان دور کنه تا پایان داستان (مثلا) غافلگیرمون کنه. 
البته آخر های داستان حدس زدم که ممکنه اگه اون خانواده دزده واقعا خانوادش باشن فرار کنه و پیش مادر بابرین یا کس دیگه ای زندگی کنه.
درپایان وقتی تمام کسانی که رمی با اون ها برخورد داشت به مقامی رسیدن .و خب این  درس عبرتی برای کسانی هم بود که با اون همراه نبودن .‌
شخصیت اصلی داستان خیلی زجر کشید ولی بالخره به آرامش رسید .(به قول معروف بعد از هر سختی آسانی است🙃)
این کتاب ازش انیمیشنی هم ساخته شده ولی یکبار با عنوان دختر و یکبار با عنوان پسر... 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

8

دختری به کره پسری به جهنم
        کتاب رو سه روز پیش تموم کردم ولی متاسفانه نظرم ثبت نشد و الان امتحان مجدد کردم.
داستان درمود یه دختر فیلم سازه که بخاطر شغل باباش که پلیسه ناچار به عوض کردن مدرسه و منزل شون شده . 
وارد مدرسه ی جدید که میشه متوجه میشه همه عاشق یک گروه کره ای هستند و اون هم برای اینکه هم رنگ جمعیت بشه سعی میکنه نمایشی بگه که طرفدار باک هیونه . 
هرچند که بخاطر طرفدار ان بی جی بودن توی کلاسشون دوست داشتنی نمیشه ، بخاطر  فیلم ساز بودنش.
نویسنده سعی کرده بیماری ای رو که اکثر نوجوون ها کودکان و حتی جوانان و بزرگسالان درگیرش هستن رو بیان کنه. 
قطعا کیدراما ها ( افرادی که طرفدار کره هستن) به سمت خواندن این کتاب نمیرن ولی اینکه نویسنده اینطور آشکارا و بدون استفاده از ترفند به نوشتن این موضوع پرداخته واقعا خنده دار و حتی از نظر من مورد تمسخره .
اینکه آناهید یکدفعه بیاد بگه که" من فهمیدم چقدر گروه بدین" واقعا ضایع س.
جلوی جریان و ماجراجویی رو می‌گرفت هرچند این طبیعی بود چون  میخواست آموزش بده . 
همه به سرعت کار صحیح رو انجام می‌دادند. 
کارایی مثل دشمنی که انجام میدادن واقعا مسخره بود،  ‌همینطور طوری که نویسنده سعی کرده بود که مدرسه عادی رو روایت کنه.
مورد بعدی اینکه از اونجایی که شخصیت اصلی داستان پدرش پلیس بود به این نوع جابه جایی عادت داشت ولی مادرش نگران دوست پیدا کردنش بود.
درمورد طرح جلد بگم هوش مصنوعیه و  بنظر میرسه دوست رافا رو توصیف کرده باشن نه خودش رو .
بهرحال واقعا مطمئن نیستم هنوز هم که ارزش خوندن داشت که یه نفس خوندمش؟

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

8

مهاجر سرزمین آفتاب: خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران
واقعا نمید
        واقعا نمیدونم دقیقا باید درمورد این کتاب چی بگم...
این کتاب برای  افرادی که ژاپن رو دوست نداشتن (علاقه ی خاصی نداشتن) و زیاد به خاطرات شهید و اینجور چیز ها اعتنایی نداشتن ، جالب بود. چهره شون هیچ احساسی رو نمایش نمی‌داد.  ولی خودشون وقتی کتاب رو برمیگردوندن و متوجه عکس خانم یامامورا میشدن میگفتن" عه یه ژاپنیه که مسلمان شده؟"
حالا جدا از این بحث بپردازیم به موضوعات کتاب.
برای منی که به ژاپن علاقه داشتم ، طوری که راوی داستان خود خانم یامامورا بود ، احساس زندگی در آن زمان را داشتم. با چیزهایی که برای ما اوتاکو ها ( کسانی که انیمه میبینند) مهم نبود ، عین آیین عروسی و ... ،آشنا می‌شدیم. 
همینطور از دید یک خانم که اصالتا ژاپنی بود انقلاب و کمک های پشت پرده ی مردم برای جبهه ها و همینطور مسائل دیگری مثل جنگ هیروشیما در ژاپن و جنگ ایران و اتفاقاتی که افتاده بود و خیلی از ما خبر نداشتیم.
اواخر کتاب (بخش های پایانی کتاب) من رو یاد دو درس آخر یا فصل آخر کتاب اجتماعی ششم انداخت و خب می‌دانستم که تقریبا اتفاق بعدی چیست.
اما چیزی که من را کسل کرد بیشتر از همه بحث هایی درون انقلاب بود که قادر به حذفش نبودیم‌، زیرا راوی داستان در آن حضور داشت. 
البته داستان انقلاب را هم همه ی ما بار ها و بارها شنیده ایم .
این عکسی هم که گذاشته ام نقاشی خود خانم یامامورا از خودشون و پسرشون هست (ظاهرا)

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

7

یتیم غوره
        خوب واقعا نمیدونم از کجا شروع کنم
به عنوان کسی که زیاد رمان های ایرانی نو نمیخونه بنظرم این کتاب زیبا بود❤️
اول درمورد عنوان این کتاب بگیم
یتیم غوره معناش اینه بچه ی یتیم ریز و فلفلی  البته گاهی برای  محبت و دلسوزی و کنایه  از شیطنت  به کار میره.
این کتاب دارای داستان طنز و همینطور دارای نگرشی به زبان ساده ، درمورد زندگی پس از مرگ و جایگاه انسان ها با توجه به کارهاشون روی زمینه. 
داستان درمورد دختری به نام پروانه ست که زمانی وقتی به همراه پدرش سوار بر موتور درحال رفتن به بیرون و خرید برای نوزادی که قرار است به زودی به دنیا بیاید هستند، تصادف می‌کنند و درحالی که خودشان خبر ندارند تبدیل به روح شده اند و به همراه دوست شهید پدر پروانه ( که تا چند فصل متوجه هویتش نمیشویم) به اطراف سر می‌زنند و پس از گذشت چند فصل متوجه تصادف و اتفاقاتی که برایشان افتاده است می‌شوند.  
این کتاب به ما روش درست زندگی کردن و آشنایی نوجوانان با دنیای آخرت است ؛ و عاقبت افراد درست کار و افراد خطاکار.
کتاب نه از آن کتابهای حوصله سر بر بود نه از آن کتاب های خیلی جذاب ولی آنقدر نرم شمارا جلو می‌برد که متوجه نمیشدید 
من کمتر از دو روز این کتاب رو تمام کردم
همینطور رابطه ی خانوادگی جالب و طنز هم درون کتاب توجه من رو به خودش جلب کرد
هرچند که تصویر کتاب اصلا با چهره ای که از پروانه توصیف شده بود سازگار نبود، ولی پشت صحنه چرا 
ولی تصویر سازی زیبایی داشت

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

12

بی صدایی
نکاتی که د
        نکاتی که درمورد این کتاب توجه منو جلب کرد یکیش این بود که فی بخاطر خواهرش که تنها فردی بود که از خانواده ش مونده بود، در زمانی که امید خودشو به کل از دست میداد، و توانی برای مبارزه با سختی ها نداشت، خواهرش تنها دلیلی بود که باعث امید و خسته نشدن و ادامه دادنش میشد.
و این اهمیتی که ما ممکنه تا وقتی که خانواده رو از دست ندیم متوجهش نشیم🥲
دوم اینکه اون بخاطر نجات مردم دهکده و خواهرش که خطر تهدیدشون می‌کرد ادامه می‌داد و حاضر شد با ترسی که خیلی آزارش میداد ادامه بده.
سوم اینکه اهمیت شنیدن بود که نویسنده یک‌جور های سعی داشت اهمیتشو نمایان کنه . هرچند که این اهمیت فقط از طریق فی که راوی داستان بود نمایان میشد. مثلا اینکه به تحقیق و دنبال اینکه حرف زدن چجوریه یا تعریف شنیدن و انواع صدا ها پرداخت.  هرچند که افرادی هم که میفهمیدن اون میتونه بشنوه چقدر تعجب میکردن و این به این معناعه  که اون ها آنقدر به سکوت عادت کرده بودن که براشون دیگه اهمیت نداشت ولی وقتی می‌دیدن یکی قدرت شنوایی داره چقدر حسرت میخوردن و احساس ناقص بودن میکردن‌. البته توصیف صدا ها هم سختی های خودشو داشت.
همینطور ترفند های جالبی هم نویسنده در کار برده بود که برام خیلی جذاب بود.
یکی این بود که نویسنده نمی‌خواست شخصیت ها وقت زیادی را در دهکده صرف کنن و دوست داشت زودتر به ماجراجویی بپردازن . مثلا برخورد ناگهانی فی و لی وی. و اینکه وقتی داخل همون صفحه ی اول کتاب بحث کوری و نگرانی فی رو نسبت به خواهرش رو به تصویر کشید . 
همینطور لابه لای ماجراجویی ها خاطره ها مشکلات و مقایسه دهکده و شهر رو به تصویر میکشید‌.
از طرفی نویسنده شنگ رو شاید کلا چند بار اسمش توی داستان اومده باشه. شاید ۱۰ بار یا کمتر. و اینکه به نظر می‌رسید که ( از نظر من) روی فی غیرت خاصی داره . ولی اینطور نبود.  حتی در زمانی که توی مخفیگاه  رفتند شنگ چند کلمه بیشتر نگفت و داخل جمع که پیش استادان بودن به سرعت فراموش شد و حتی اعتراضی هم سر نداد ( البته بعد از گفتن اینکه فی دروغ می‌گوید که شنوایی اش برگشته✔️) و اینکه نویسنده سعی داشت اصلا خواننده شنگ را فراموش کند و اینکه لی وی بیشتر به چشم بیاد. شنگ هم آدمی که نسبت به زوج خود بی تفاوت و همینطور هم اصلا از او دفاعی نمی‌کرد به چشم آمد و نویسنده اورا توصیف نکرد که جزو حاشیه حسابش کند. حتی در پایان داستان هم از او اسمی نیامد. اورا جوری نشون دادن که به سرعت حرف مردم را درمورد فی باور کند. بهرحال کاری کردند که درحالی که نویسنده دارد مارا با جریان داستان می‌برد به فکر شنگ باشیم.  ( نویسنده دوست نداشت عین شخصیت های دیگه که سنگدل و سایکو و... بودن روشون کراش بزنین😀) هرچند در قلب فی هم کم کم عشق به لی وی جوونه زد. 
کلا بزرگترین دغدغه از نظر من در این کتاب نادیده گرفتن کرکتر های دیگه بود و نویسنده روی این دو نفر بیشتر تمرکز کرده بود.
بعدی توانایی شنیدن فی بود که انگار نویسنده اونو شنوا کرده بود که هم داستانو جذاب کنه و هم کار رو برای خودش آسون کنه . 
به قول معروف با یه تیر دوتا نشون زد . داستانو جذاب کنه که پای پیکیوس ها ، موجودات افسانه ای اژدهایی رو باز کنه وسط .
برای آسون کردن کار خودش هم بخاطر اینکه متوجه خطر های اطراف بشه و بتونن جون سالم به در ببرند که همه چی به خوبی و خوشی تموم شه. 
بعدی هم  اینکه خیلی سریع کار رو پیش برد که این دو نفر  رو  تنها بزاره که بیشتر به هم دل ببندن .
آخر سر هم نویسنده کاری کرد که به زور قبول کنیم با لی وی ازدواج میکنه !
نویسنده یجورایی آخر سر بنظرم زیادی شلوغش کرد و گاهی اوقات خیلی داستان سست میشد!
ژانر این کتاب فانتزیه و به عنوان اولین اثر از ریشل مید بنظرم خوب بود...
همینطور ایده ی استفاده ی نویسنده از افسانه ها و موجودات هم جالبی بخصوص خودشو داشت . و خب اینم زحمت خودشو داشت 🌸
گاهی اوقات ( نمیدونم ایراد از مترجم یا نویسنده بود...) توصیفاتیو می‌کرد مثل :با طعنه گفت یا لحن تند!!! این کلمات برای افرادی که قادر به شنیدن هستن عادیه ولی برای افرادی که ناشنوا هستن خیر. گاهی اوقات (از اونجایی که راوی داستان کسی بود که توانایی شنیدن رو بدست اورده بود) داستان شبیه داستان های عادی بود که از زبون افراد عادی گفته می‌شد و ما به سختی حال افراد ناشنوا رو درک میکردیم و اونجوری  نبود که نویسنده یه کاری کنه که فکر کنیم خودمون اینجورییم.
ولی خدایی گاهی اوقات ماجرا خیلی نفس گیر بود و صدای تپش قلبمو می‌شنیدم.
بهتون خوندن این کتاب رو پیشنهاد میکنم و ممنون میشم نظر بزارین🥲💔
علت ستاره هارو هم اگه متن رو بخونید متوجه میشید.

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

9

داستان ممنوعه
این کتاب ا
        این کتاب اولش فاز سیاسی داشت . خب تقریبا که نه ولی بیشتر داستان بحث سیاسی درمورد کشور رومانی بود . 
علت گروه سنی هم بحث سیاسی بود چون کتاب شخصیت اصلیش ۱۰‌ساله ۱۱ ساله بود . 
و درمورد داستان خود نویسنده هم گفته ‌که از همکاران رومانی ش این داستان  ها رو یاد گرفته و اکثرشون هم خودش نوشته یا رفته کتاب مطالعه کرده
بیشترین چیزی که من بخاطرش کنجکاو بودم کتاب رو ادامه  بدم و بخونم افسانه ی ایلیانای حیله گر  بود که ۴ یا ۵ فصل رو بهش اختصاص داده بود هرچند خود نویسنده توی یاداشتش گفته بود که این افسانه تغییر یافته و باید خودمون کاملشو بخونیم ولی تو متن کتاب هم اشاره هایی شده بود که شخصیت اصلی اهل عوض کردن پایان داستان ها به طور مد نظرش بوده و پایان داستان ایلیانای حیله گر  بود که من رو غمگین کرد چون شاهزاده رو نبخشید و بجاش گردنش رو زد.
هرچند که به دنبال افسانه ی اصلی هم رفتم ولی هیچ چیز خاص یا اطلاعات درستی ازش پیدا نکردم...
خلاصه بگم اگه به داستان های سیاسی آمیخته به تخیل علاقه دارید کتاب رو بخونید.  داستان بخشیش بر اساس واقعیت و بخشیش زاده ی تخیل خود نویسنده بود. 
ولی برای اطلاعات بیشتر حتما یاداشت نویسنده رو آخرش بخونید . 
اینکه بهش چهار ستاره و نیم دادم یدونه بخاطر اینه که افسانه رو کاملشو نذاشته بود  و  نیمش هم بخاطر اینکه زیاد از فضای داستان خوشم نیومد هرچند که گهگاهی طرف رو وا می‌داشت به خوندن 
هرچند که من قبلا برای خریدش فکر میکردم ماجراجوییه ‌کتاب بیشتر و از روی جلد هم بیشتر اینطوری بنظر اومد ولی خب کمی غافلگیر شدم و فکر کردم  شاید بحث سیاسیش دیر یا زود تموم میشه ولی خب نشد   و همین منو خیلی تحت تاثیر قرار داد چون نویسنده در کنار افسانه ها هدف خودشو که سیاست بود از دست نداد و بین افسانه هاش سیاست رو نمایش داد 
در اصل هدف نویسنده نشون دادن سیاست و معرفی افسانه های متفاوت بود
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

10