یادداشت‌های فاطمه مطاعی (18)

        وقتی در حال تموم کردن کتاب بودم، این جمله رو یه جا خوندم:
‏تنها آرزویی که میشه براتون بکنم اینه که امیدوارم با یکی در سطح و لول خودتون آشنا شید.
و دیدم که چقدر این جمله با موضوع کتاب هماهنگه… 
آخرش خیلی عجیب تموم شد، با یه خط، یهو من موندم با یه احساسی شبیه حسرت…درسته که خیانت رو نمی‌تونم عشق بخونم، اما راجر واقعا صبوری نکرد…
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2