یادداشت‌های [یه‌سازانای‌‌نصف‌نیمه‌ٔدرحال‌ورود‌به‌کالجیوم] (47)

          پدر سرگی: داستانی درباره غرور، شکست و کشف حقیقت. 
گاهی آدم‌ها فکر می‌کنند برای رسیدن به معنویت و پاکی، باید از دنیا جدا شوند، سختی بکشند و خودشان را از لذت‌های زندگی محروم کنند. پدر سرگی هم همین فکر را داشت. او در جستجوی تقدس، راه گوشه‌گیری و زهد را انتخاب کرد، اما در نهایت فهمید که بزرگ‌ترین دشمنش نه دنیا، بلکه خود اوست.
سرگئی در تمام زندگی‌اش دنبال چیزی بود که هیچ‌وقت واقعاً نمی‌فهمید، تقدس، برتری، نزدیکی به خدا. اما هر بار که به نظر می‌رسید به آن رسیده، غرورش مانعش می‌شد. او همیشه می‌خواست بالاتر از دیگران باشد، اما نمی‌دانست که تقدس واقعی در فروتنی و عشق به مردم است، نه در انزوا و سختی کشیدن.
در نهایت، او زمانی حقیقت را پیدا کرد که دست از تلاش برای "مقدس شدن" برداشت و فقط انسانی ساده شد. وقتی که بین مردم زندگی کرد، به آن‌ها کمک کرد و فهمید که زندگی واقعی نه در کنج صومعه، بلکه در کنار آدم‌هاست.
پایان داستان، تلخ اما پرمعناست. سرگی دیگر آن شخصیت مغرور و پرمدعا نیست، بلکه فقط یک انسان است. کسی که فهمیده برای نزدیک شدن به خدا یا حقیقت، نیازی به بریدن از دنیا نیست؛ کافی است که با دل و جان کنار آدم‌ها باشی.

        

7

اولین کتاب
          اولین کتاب 1404 و شروعی طوفانی، جذاب و راضی کننده. و بالاخره یه فانتزیِ واقعا قوی و ارزشمند! 
داستانی پر از تعلیق، کشش، پیرنگ قوی، عاشقانه‌ی به یاد موندنی. این رمان، فراتر از صرفا یه داستان مهیجه. و دلیلش هم عناصر انسانی عمیقشه. مسائلی مثل ترس، بقا، فداکاری و یافتن هویت شخصی.. 
پس کی گفته فانتزی صرفا یه رمان فانتزیه و بهمون درسی نمیده؟ بنظرم باید رمانای فانتزی رو موشکافانه ‌تر بررسی کنیم و بهش بپردازیم تا به حقایق و درس‌هایی که با تخیل امیخته شده پی ببریم. شخصیت پردازی عمیق و دوست داشتنی این رمان همین موضوع رو برای ما برملا می‌کنه. سیری که شخصیت اصلی داستان تا اخر رمان طی می‌کنه روند قدرتمند شدنشه و این که شخصیت دختر ضعیف با ضعفش مقابله کنه جز کلیشه‌های جذابیه که همیشه برای مخاطب جالبه. تحول درونیش باعث همذات پنداری خیلی از ماها با شخصیت اصلی داستان میشه.. چون همه ما در برهه ای از زندگیمون دچار شک و تردید شدیم و نسبت به تواناییامون گارد گرفتیم. 
و یکی از چیزهایی که خیلی به چشم من اومد، تو این کتاب در عین جنگ و اشوب، انسانیت هنوز پابرجاست. شخصیت‌ها بر پایه ی شکست نخوردن استوار نشدن و این یکی از اصل های مهم پرداختن به یه شخصیت قدرتمنده، اون ها برای مواجهه با شکست و ادامه دادن ساخته شدن. تاکید این کتاب به این موضوع که سلاح واقعی و قدرتمند یک فرد صرفا مهارت رزمی و تناسب بدنی خوب  و قدرت های جادویی نیست، بلکه روندیه که برای قدرتمند شدن طی میکنه و تلاشی که باعث میشه سِیر مطلوبی رو بگذرونه و ادم هایی هستن  که با تمام وجود بهش ایمان دارن. نقد اجتماعی و استعاره های پنهان در داستان، موضوعاتی مثل طبقه بندی افراد براساس تواناییاشون، سیستم هایی که افراد رو مربوط به انجام رقابت های نابرابر میکنه، به نوعی انعکاسی از واقعیت دنیای ما هستن. لایه های عمیق رشد شخصیتی این رمان  از نظر دنیا سازی، فضا سازی و به وضوح قدرت قلم نویسنده به شرح ایده‌ای که داخل ذهنش بوده، به غیر از فانتزی ای قوی، اکشن و هیجان‌آور هم هست و در عین حال به نقدهای اجتماعی و روابط انسانی هم پرداخته.. 
از ترندهایی بود که واقعا حق ترند شدن رو داشت! ✨
        

49

          داستان درباره‌ی یه مرد به اسم فردریکه که یه جورایی از لحاظ اجتماعی و روحی وصله‌ی ناجور حساب می‌شه، اما یه روز تصمیم می‌گیره یه دختر هنرمند و آزاد به اسم میراندا رو بدزده و توی یه زیرزمین زندانی کنه، صرفاً چون عاشقشه و فکر می‌کنه این‌جوری می‌تونه قلبش رو به دست بیاره.
یه داستان درباره‌ی وسواس، قدرت و درک غلط از عشق
چیزی که توی این داستان خیلی برجسته‌ست، تفاوت دیدگاه‌های فردریک و میراندا درباره‌ی دنیا، عشق و آزادیه. فردریک یه آدم منزویه که همیشه از دور تماشا کرده و هیچ‌وقت جرأت نداشته توی جامعه جایی برای خودش پیدا کنه. وقتی پولدار می‌شه، حس می‌کنه دیگه می‌تونه هرچی می‌خواد رو به دست بیاره، حتی یه آدم دیگه رو!
میراندا اما یه دختر مستقله، پر از زندگی و هنر. نگاهش به دنیا پر از زیباییه و نمی‌تونه درک کنه چطور کسی می‌تونه فکر کنه که زندانی کردن یه نفر نشونه‌ی عشقه. اینجاست که تضاد اصلی داستان شکل می‌گیره: کسی که فکر می‌کنه می‌تونه با تملک، عشق رو به دست بیاره، و کسی که عشق رو در آزادی می‌بینه.
چرا این داستان ترسناک‌تر از یه داستان جنایی ساده‌ست؟
ترسناکیش اینه که فردریک مثل یه هیولای کلاسیک نیست، آدمیه که می‌تونه توی دنیای واقعی وجود داشته باشه. یه کسی که به جای تلاش برای تغییر خودش، تصمیم می‌گیره چیزی که نمی‌تونه بهش برسه رو تصاحب کنه. این نشون می‌ده که چقدر بعضی آدم‌ها عشق رو با مالکیت اشتباه می‌گیرن.
از یه زاویه‌ی دیگه، داستان یه جورایی نقد اجتماعیه. فردریک انگار یه نماینده‌ی آدماییه که نمی‌خوان تلاش کنن دنیا رو بفهمن، فقط می‌خوان چیزی که تو ذهن خودشونه به بقیه تحمیل کنن. میراندا اما برعکسشه، نمادی از روشنفکری و آزادی. همین باعث می‌شه این داستان بیشتر از یه درام ساده، یه جور جدال بین افکار باشه.

کلکسیونر یه داستان درباره‌ی قدرت، وسواس و تفاوت بین عشق واقعی و میل به تصاحبه. ترس اصلی داستان اینه که چقدر راحت می‌شه یه آدم معمولی رو تبدیل به یه شکارچی کرد، فقط کافیه هیچ‌وقت بهش یاد ندن که عشق یه چیزیه که باید دوطرفه باشه، نه یه چیزی که یکی بگیره و یکی مجبور بشه تحمل کنه. 
البته در اینجا بنطر من ی اختلال دوقطبی هم ت ورفتار میراندا مشاهده میشد.. 
کتاب دارک و جذابی بود ارزش مطالعه رو داره


        

25

          رمان مسخ فرانتس کافکا یکی از عجیب‌ترین و در عین حال دردناک‌ترین داستان‌هایی‌ست که تا حالا نوشته شده. داستانی که تو چند جمله خلاصه می‌شه: "گره‌گور سامسا یک روز صبح از خواب بیدار شد و دید که تبدیل به یک حشره‌ی غول‌پیکر شده است." اما حقیقت اینه که این جمله‌ی ساده، دنیایی از معنا پشتش داره.
مسخ شدنِ گره‌گور سامسا فقط یه تغییر فیزیکی نیست؛ یه استعاره‌ی سنگین از بیگانگی، پوچی و زجرِ بودن در دنیایی‌ست که آدم رو نه به خاطر "آنچه هست"، بلکه به خاطر "آنچه ارائه می‌ده" ارزش‌گذاری می‌کنه.
وقتی دیگران تو را نمی‌بینند...
گره‌گور قبل از این که حشره بشه، یه فروشنده‌ی سخت‌کوش بود که تمام زندگیشو صرف تأمین مالی خانواده‌ش کرده بود. اون فقط یه ابزار اقتصادی برای خونواده‌ش بود، نه یه انسان با خواسته‌ها و احساسات خودش. برای همین، وقتی از اون "کارکرد" تهی شد، دیگه برای خانواده‌اش معنایی نداشت. کم‌کم ازش متنفر شدن، ازش فاصله گرفتن، و در نهایت، مرگ براشون یه جور "رهایی" بود.
اینجاست که کافکا با یه سیلی محکم بیدارمون می‌کنه: آیا ارزش ما فقط در کارایی ماست؟ آیا وقتی دیگه مفید نیستیم، نادیده گرفته می‌شیم
مسخ در مورد یه نفره که تغییر می‌کنه، اما مهم‌تر از اون، در مورد آدماییه که واکنش نشون می‌دن. خانواده‌ی گره‌گور، که قبلاً کاملاً بهش وابسته بودن، بعد از تغییرش به تدریج ازش دور می‌شن. این یه انتقاد تند از جامعه‌ست که نمی‌تونه با ضعف، بیماری، یا تفاوت کنار بیاد.
پدرش زودتر از همه دشمنش می‌شه، مادرش از ترس و ناتوانی از حال می‌ره، و خواهرش که اول از همه بهش کمک می‌کرد، در نهایت اونو کنار می‌ذاره. این یعنی حتی نزدیک‌ترین آدمای زندگی‌مون هم ممکنه وقتی کارایی‌مون رو از دست بدیم، دیگه برامون ارزشی قائل نشن.
اتفاق پایان داستان،  یه تراژدی نیست، یه رهایی‌ست..، و این حقیقت که خانواده بعد از اون اتفاق دوباره سرحال می‌شن، یه زهر تلخ به داستان اضافه می‌کنه.


مسخ یه داستان شخصیه. کافکا خودش همیشه حس می‌کرد که توی خانواده و جامعه جایی نداره، یه غریبه حتی بین نزدیک‌ترین آدمای زندگیش. این حس بیگانگی، تو این داستان تبدیل به یه تصویر نمادین می‌شه: آدمی که یه روز از خواب پا می‌شه و می‌بینه که دیگه "خودش" نیست.
مسخ در مورد دنیای مدرنه، در مورد آدمایی که فقط وقتی دیده می‌شن که مفید باشن، وگرنه فراموش می‌شن. این رمان یه تلنگر به همه‌ی ماست که ببینیم چقدر دیگران رو به خاطر ارزش اقتصادی‌شون، نه به خاطر ذات انسانی‌شون، قضاوت می‌کنیم.
مسخ شدن همیشه این‌قدر عجیب نیست. گاهی وقتا، مسخ یعنی روزی بفهمی که برای دیگران، فقط یه ابزار بودی.
        

5

          «مرگ ایوان ایلیچ» فقط یه داستان درباره‌ی مرگ نیست، یه آیینه‌ست که توش می‌تونیم خودمون رو ببینیم، مخصوصا اگه توی یه زندگی روزمره و بی‌روح گیر افتاده باشیم. ایوان ایلیچ یه آدم موفق از نظر جامعه‌ست: شغل خوب، خانواده، موقعیت اجتماعی. اما وقتی که مرگ یقه‌شو می‌گیره، تازه می‌فهمه که تمام زندگیش روی یه چیز اشتباه بنا شده!

ایوان ایلیچ تو تمام زندگیش سعی کرده یه آدم «درست» باشه، مثل همه رفتار کنه، دنبال موفقیت بره، قوانین اجتماعی رو رعایت کنه. ولی حالا که داره می‌میره، می‌فهمه که اون چیزی که فکر می‌کرد «زندگی واقعی» بوده، یه مشت ظاهر و توهم بوده. هیچ‌کدوم از اون چیزهایی که به‌دست آورده، توی این لحظه‌ی آخر به دردش نمی‌خوره. درد داره، ترس داره، اما چیزی که بیشتر از همه عذابش می‌ده، اینه که نکنه همه‌ی زندگیش رو اشتباه رفته باشه؟

تولستوی با این کتاب یه سوال مهم می‌پرسه: چی باعث می‌شه زندگی ما واقعی باشه؟ آیا موفقیت و احترام بقیه مهمه؟ یا این‌که چقدر واقعاً خودمون بودیم؟ این کتاب یه یادآوری تلخه که شاید داریم برای چیزایی می‌دویم که توی لحظه‌ی آخر هیچ ارزشی ندارن.

«مرگ ایوان ایلیچ» تلخه، اما لازمه. شاید اگه بیشتر بهش فکر کنیم، یه زندگی واقعی‌تر برای خودمون بسازیم، قبل از این‌که دیر بشه. بنظر من حتما نباید برای خوندنش بزرگسال باشید، هرجا که حس کردید لازمه، بخونیدش و قطعا زمانی که درکمون بیشتر بشه و دوباره این کتاب رو مطالعه کنیم چیزهای عمیق‌تری رو متوجه میشیم..این کتاب یه شاهکار واقعیه.:) 

        

65

آلبر کامو
          آلبر کامو انگار با پوچی زاده شده!
«بیگانه» فقط یه رمان نیست، یه سیلی محکم تو صورت زندگیه! کامو توی این کتاب، یه شخصیت درست کرده که انگار هیچ حسی نداره، نه خوشحاله، نه ناراحت، نه عصبانی. مورسو، قهرمان داستان، با یه بی‌تفاوتی عجیب زندگی می‌کنه، حتی وقتی مادرش می‌میره، یا وقتی خودش محکوم به مرگ می‌شه. انگار دنیا براش هیچ مفهومی نداره، انگار آدم‌ها فقط دارن نقش بازی می‌کنن و اونم حوصله‌ی این نمایش مسخره رو نداره.
تو طول داستان، آدم حس می‌کنه که جامعه، بیشتر از خود جرم، از بی‌احساسی مورسو ناراحته. دادگاه بهش گیر می‌ده که چرا سر خاک مامانت گریه نکردی؟ چرا وقتیمرتکب اون جرم شذی، خونسرد بودی؟ انگار مردم بیشتر از آدم‌هایی که کار بدی می‌کنن، از آدم‌هایی که شبیه بقیه نیستن می‌ترسن! و اینجاست که کامو یه سوال بزرگ می‌پرسه: اصلاً چرا باید زندگی معنا داشته باشه؟ چرا ما باید طبق قوانین نانوشته‌ی جامعه زندگی کنیم؟:) 
بیگانه یه کتاب ساده و کوتاهه، ولی وقتی تمومش می‌کنی، توی ذهنت یه عالمه سوال به وجود میاد. اگه زندگی همینیه که هست، بدون هیچ معنی خاصی، پس چرا انقدر براش تقلا می‌کنیم؟ کامو نمی‌گه پوچی چیز خوبیه، ولی می‌گه که باید بپذیریمش، باید یاد بگیریم باهاش کنار بیایم، درست مثل لحظه‌های آخر کتاب. 

این کتاب یه تلنگره، یه دعوت به فکر کردن! اگه دنبال یه داستان کلیشه‌ای با قهرمان‌های احساسی و پایان خوش می‌گردی، «بیگانه» تو رو ناامید می‌کنه. ولی اگه دنبال یه کتابی هستی که ذهنتو درگیر کنه و شاید یه کم نگاهت به زندگی رو تغییر بده، این کتاب برای توئه.

        

30

، جلد دوم
          ، جلد دوم پرسی جکسون یعنی "دریای هیولاها" یه جورایی همون حس و حال کتاب اول رو داره، ولی با کلی ماجراهای جدید و پیچیده‌تر. این بار داستان یه کم جدی‌تر می‌شه، شخصیت‌ها رشد می‌کنن و خطراتی که تهدیدشون می‌کنه، واقعی‌تر و سنگین‌ترن.
ریتم تند و هیجان‌انگیز – این کتاب یه لحظه هم نمی‌ذاره حوصله‌ت سر بره. از همون اول تا آخرش یا در حال دویدنن، یا دارن با هیولاها می‌جنگن، یا دارن رازهای جدید کشف می‌کنن. ک البته شاید اینهمه هیولا یکم رو مخ باشه و روند تکراری محسوب شع

شخصیت‌ها قابل لمس‌تر می‌شن – پرسی اینجا یه کم بالغ‌تر شده، آنابث هنوزم باهوش و کله‌شقه‌ست، ولی بهترین نکته ورود تایسونه، . تایسون  یه شخصیت بامزه و دوست‌داشتنیه که هم به ماجراها حس احساسی می‌ده، هم یه جورایی قلب داستانه.

 اسطوره‌شناسی باحال و خلاقانه – ترکیب افسانه‌های یونانی با دنیای مدرن همچنان یکی از قوی‌ترین بخش‌های کتابه. مثلاً دریای هیولاها که همون مثلث برموداست، یا اینکه پشم زرین رو به ماجرای آرگونات‌ها ربط دادن، خیلی باحالههه بنظرم 

اما؛ 
 خیلی کوتاه و سریع تموم می‌شه – بعضی جاها حس می‌کنی می‌تونست یه کم بیشتر روی جزئیات بمونه. مثلاً جنگ با پولیفموس خیلی زود جمع می‌شه.

 آنتاگونیست‌ها هنوز خیلی قوی نیستن – کرونوس داره نقشه می‌کشه، ولی هنوز یه تهدید واقعی و ملموس نیست. بیشترش هنوز روی لوک متمرکزه که یه جورایی نصفه‌نیمه به‌نظر میاد.

"دریای هیولاها" یه ادامه‌ی عالی برای جلد اوله. هم ماجراجویی و اکشن داره، هم دوستی و فداکاری. اگه کتاب اول رو دوست داشتیذ این یکی قطعاً ناامیدتون نمی‌کنه. فقط آماده باشید که پایانش یه پیچش داستانی خفن داره که مستقیم می‌بردتمون به کتاب سوم;) 


        

3

          این کتاب حس و حال مجموعه مجیستریم رو داشت و بخاطر همین از همون اول پسندیدمش.البته که با مجموعه های بزرگی مثل هری پاتر قابل قیاس نیست ولی به نوبه ی خودش عالی بود. و قطعا نمیشه با خوندن ی جلد کل مجموعه رو قضاوت کرد. داستان درباره‌ی پسری به اسم پرسیه که می‌فهمه پدرش یکی از خدایان یونانه و خودش نیمه‌خداست. این کشف، زندگی پرسی رو زیر و رو می‌کنه و اون رو وارد سفری پر از خطر و هیجان می‌کنه.
نویسنده، ریک ریوردان، با ترکیب اساطیر یونان و دنیای مدرن، تونسته داستانی جذاب و پرکشش خلق کنه. شخصیت‌پردازی‌ها خیلی خوب انجام شده و پرسی با تمام مشکلات و تردیدهاش، شخصیتی قابل‌لمس و دوست‌داشتنیه.
اما بعضی جاها حس می‌کردم ریتم داستان یه کم تنده و بعضی اتفاقات می‌تونست بیشتر توضیح داده بشه. مثلاً بعضی از پیچیدگی‌های داستانی نیاز به توضیحات بیشتری داشتن تا بهتر درک بشن.
در کل، «پرسی جکسون و دزد آذرخش» داستانیه که با ترکیب اساطیر و دنیای مدرن، مخاطب رو به سفری پرماجرا می‌بره. این کتاب با پرداختن به موضوعات انسانی و جهانی، فراتر از یه داستان فانتزی ساده عمل می‌کنه و به همین دلیل، خوندنش برای همه سنین توصیه می‌شه. و بنظرم موقع خوندن کتاب ها خصوصا ژانر فانتزی، سعی نکنین صرفا به دنبال دراوردن یه ایراد ازش باشید و نقدش کنین و با بقیه مجموعه های بزرگ مقایسش کنید، خودتون رو رها کنید کم کم میبینید کامل وارد دنیاش شدید، سخت نگیرید هرکتابی زیبایی خودش رو داره✨

        

8

          من این جلد رو زمانی تموم کردم که بهخوان نداشتم و الان خیلی یهویی دیدمش و یادم اومد براش یادداشت بنویسم😁
"همنام" رو می‌شه یه داستان جسورانه و احساسی دونست که پر از کشمکش‌های درونی و بیرونیه. توی این جلد، فِیبل دیگه اون دختر رهاشده‌ای که برای بقا می‌جنگید، نیست. حالا اون یه جایگاه داره، اما سوال مهم‌تر اینه که آیا این جایگاه چیزی هست که خودش می‌خواد؟ این کتاب به زیبایی نشون می‌ده که پیدا کردن خونه واقعی فقط به معنی یه مکان نیست، بلکه یه حس درونیه که باید کشف بشه.

نقاط قوت کتاب:

1. رشد شخصیت فِیبل:
یکی از نکات درخشان این جلد، رشد شخصیتی فِیبل هست. اون حالا فقط یه دختر دریانورد نیست که دنبال اثبات خودش باشه، بلکه داره با چالش‌های بزرگی روبه‌رو می‌شه: انتخاب بین گذشته و آینده، بین خانواده‌ای که هرگز نداشته و مسیری که خودش ساخته. این درگیری‌های درونی باعث شده فِیبل شخصیتی چندبعدی‌تر و پخته‌تر بشه.

2. رابطه فِیبل و وست:
رابطه بین فِیبل و وست توی این کتاب عمیق‌تر می‌شه، اما نه به‌صورت یه عاشقانه کلیشه‌ای. چالش‌هایی که سر راهشونه، واقع‌گرایانه و پر از تنشه. وست، که توی جلد اول مرموز و کم‌حرف بود، اینجا بیشتر شناخته می‌شه و ما می‌فهمیم که چرا همیشه این‌قدر از نشون دادن احساساتش فرار می‌کرد. این بخش از داستان نشون می‌ده که عشق فقط یه احساس قشنگ نیست، بلکه یه چالشه که باید توی سختی‌ها هم ازش محافظت کرد.

3. دنیاسازی قوی و فضای دریانوردی:
یکی از جذاب‌ترین بخش‌های این کتاب، همون فضای دریایی و حال‌وهوای خطرناک و پررمزورازشه. تجارت غیرقانونی، نقشه‌های پیچیده، خیانت و سیاست‌های پنهان همگی باعث می‌شن دنیای این داستان زنده و پویا به نظر بیاد.

نقاطی که جای نقد داره:

ریتم داستان در بعضی قسمت‌ها کند می‌شه:
اوایل کتاب یه مقدار آهسته‌تر از چیزی که انتظار می‌ره پیش می‌ره. برخلاف جلد اول که پر از ماجراجویی‌های سریع بود، اینجا تمرکز بیشتری روی روابط و احساساته. بعضی خواننده‌ها ممکنه انتظار یه ریتم تندتر داشته باشن.

وست می‌تونست شخصیت‌پردازی قوی‌تری داشته باشه:
با اینکه وست توی این جلد بیشتر شناخته می‌شه، اما هنوز بعضی از انگیزه‌هاش به‌اندازه کافی واضح نیست. بعضی از تصمیم‌هاش ناگهانی به نظر میاد و خواننده ممکنه بخواد بیشتر در مورد گذشته و تفکراتش بدونه.

همنام یه ادامه قوی و احساسی برای Fable هست که علاوه بر ماجراجویی و دنیای پررمزوراز دریانوردی، به مسائل انسانی‌تری مثل هویت، وفاداری، انتخاب و عشق می‌پردازه. این کتاب به زیبایی نشون می‌ده که گاهی خونه جایی نیست که ازش اومدی، بلکه جاییه که خودت برای خودت می‌سازی. اگرچه ریتم داستان می‌تونست کمی متعادل‌تر باشه، اما همچنان یه پایان رضایت‌بخش و احساسی برای داستان فِیبل ارائه می‌ده.
برای کسایی که عاشق داستان‌های ماجراجویی با تم دریانوردی، شخصیت‌های قوی و کشمکش‌های احساسی هستن، این کتاب یه انتخاب عالیه.
        

2

این جلد یک
          این جلد یکی از جلدای دل‌نشین و قشنگ این مجموعست که خواننده رو به دنیایی آشنا اما پخته‌تر از جلد اول می‌بره. توی این جلد، آنه دیگه اون دخترک خیال‌پرداز و بی‌پروا نیست، بلکه یه دختر 16 ساله و مسئولیت‌پذیر شده که وارد مرحله جدیدی از زندگی‌ش، یعنی تدریس توی مدرسه اونلی، می‌شه.

نقاط قوت کتاب:

1. رشد و بلوغ شخصیتی آنه:
یکی از بهترین بخشای این جلد، تغییر و تکامل آنه‌س. دیگه فقط توی رویاهاش غرق نمی‌شه، بلکه سعی داره توی زندگی بقیه هم تأثیر مثبت بذاره، مخصوصاً دانش‌آموزاش و دو دوقلوی بازیگوش، دیوی و دورا، که به گرین گیبلز میان. با این حال، تخیل قشنگش هنوز هست و حال و هوای خاصی 
 به داستان می‌ده.


2. رابطه‌ی دوستانه و گرم بین شخصیت‌ها:
توی این کتاب، همچنان شاهد دوستی عمیق و محکم آنه و دایانا هستیم، اما در کنار اون، آدمای جدیدی مثل پل ایروینگ (دانش‌آموزی که تخیل قوی و دنیای متفاوتی داره) و خانم لاوندر (زنی که گذشته‌ای تلخ داشته ولی آنه زندگی‌ش رو تغییر می‌ده) هم وارد ماجرا می‌شن. این روابط باعث می‌شه داستان همچنان جذاب و پر از لحظات احساسی باشه.
3. ترکیب طنز و لطافت توی داستان:
در کنار موضوعات جدی‌تر، لحظات طنز و سرگرم‌کننده‌ای هم توی داستان هست، مخصوصاً توی ارتباط با دیوی، که یه پسر شیطون و بازیگوشه و در تضاد با خواهر آرومش، دورا، صحنه‌های جالبی خلق می‌کنه.

نقاطی که شاید یه کم متفاوت باشه:

نبود چالش‌های عمیق‌تر: توی این جلد، برعکس جلد اول که آنه برای پذیرفته شدن توی جامعه تلاش می‌کرد، مشکلات اون‌قدرا هم سخت نیستن. بیشتر داستان درباره روابط اجتماعی و تجربه‌های آنه به‌عنوان معلم می‌چرخه، که شاید برای بعضیا کم‌هیجان‌تر از جلد اول به نظر بیاد.

آنی در اونلی یه داستان گرم، دل‌نشین و پر از احساسه که نشون می‌ده چطوری یه دختر خیال‌پرداز و پر از آرزو، آروم‌آروم تبدیل به یه زن جوون و مسئولیت‌پذیر می‌شه. این جلد، شاید به‌اندازه جلد اول هیجان‌انگیز نباشه، ولی همچنان شیرینی خاص خودش رو داره و پیام‌های قشنگی از دوستی، عشق به زندگی و تأثیر مثبت گذاشتن روی بقیه رو به خواننده منتقل می‌کنه.و به نظر من به اندازه جلد اول قشنگ بود و به دل من یکی که نشست. 
اگه کسی از جلد اول خوشش اومده باشه، حتماً از این جلد هم لذت می‌بره، چون همچنان روح زیبای آنه و فضای جادویی اونلی توی اون جریان داره.
        

11

6