یادداشت‌های مهیار (9)

مهیار

مهیار

1403/7/8

قبیله های اخلاقی
          توی کتاب #قبیله‌_های_اخلاقی نوشته‌ی جاشوا گرین ترجمه به فارسی #نشر_هورمزد یک‌سری آزمایش و بازی انجام شده برای اندازه‌گیری کیفیت‌های اخلاقی در افراد مختلف و جاهای مختلف. جالبه، نه؟
یکی از این بازی‌ها که خیلی خوشم اومد ازش یه بازی بود به اسم بازی اولتیماتوم! که هدفش سنجش متغیر انصاف توی انسان‌های مختلف از جاهای مختلف بود. 


یک. بازی به این شکله که من هزار دلار به x می‌دم و به‌ش می‌گم که این پول رو باید به شکل منصفانه با y تقسیم کنه.
دو. X پول رو می‌گیره و با توجه به حسی که از انصاف داره مثلا ۶۰ به ۴۰ یا ۵۰ به ۵۰ یا به هر نسبتی پول رو با y تقسیم می‌کنه.
سه. حالا دو حالت پیش میاد: y این تقسیم رو منصفانه می‌دونه که در این صورت پول به همون نسبت مال خودشون می‌شه. یا اینکه y تقسیم رو منصفانه نمی‌دونه که در این صورت پول کلا پس گرفته می‌شه از  x و y

طبق متن کتاب جالب اینجاست نتایجی که از این بازی حاصل شد توی کشورهای مختلف بسیار متفاوت بود. چه توی قسمت منصفانه تقسیم کردن و چه توی قسمت پذیرش اون تقسیم به عنوان تقسیم منصفانه. 

نتایج رو می‌تونید توی کتاب بخونید. کتاب رو هم می‌تونید از #فیدیبو به قیمت ارزون بخرید. پادکست کتاب رو هم می‌تونید از بی‌پلاس گوش کنید.


پ.ن: از این به بعد هر دو نفری رو که ببینم این بازی رو باهاشون انجام می‌دم😂
        

2

مهیار

مهیار

1403/7/2

بیگانه
          .
عنصر تکرارشونده‌ی وجودی بیگانه‌ی کامو یک چیز است: بی‌تفاوتی. آن‌چنان‌که یک انسان وقتی می‌میرد، نسبت به جهان بی‌تفاوت است.. اما مورسو به این "بی‌تفاوتی" قبل از مرگ رسیده بود؛ برای او، بودن، فقط معنای بودن داشت و بس. او نه عاشق‌ بودن می‌دانست، نه قاتل بودن، نه حتی در سوگِ فقدانِ عزیزی بودن.. و.. نه هیچ اضافه‌ی دیگری را بر بودنِ خود می‌توانست _و یا می‌خواست_ تحمل کند. او فقط و تنها فقط بود. 
در این‌ "صرفا بودن" رنگ تمام تفاوت‌های "خود" با هستی محو می‌شود. دیگر نه شادی رنگی دارد نه غم. نه من وزنی دارد و نه هستی. چرا که همه چیز یکپارچه و منسجم است برای او. و همه چیز خلاصه شده است در بودن با هستی. با هر آنچه هست و با هر رنگی که هست. مورسو قبل از مرگ، با هستی یکرنگ شده بود و بهتر است بگویم، به رنگ هستی در آمده بود. 
مورسو نه پوچ گرا بود و نه به پوچی اعتقادی داشت، او پوچی را از زندگی‌اش حذف کرده بود و به عبارتی صورت مساله ی پوچ بودن را پاک کرده بود و تنها "بودن" را برگزیده بود.
که می‌دانیم پوچی _به عنوان یک مسئله_ مسئله‌ی آن‌هایی است که به دنبال چیزی در بودن می‌گردند؛ پی نوری، ریگی، لبخندی.. و مورسو به همه‌‌ی این چیز‌ها بی‌تفاوت بود.


        

21

مهیار

مهیار

1403/6/19

دیدن در تاریکی (خودمان را از میان احوال تیره مان ببینیم و بشناسیم)

2