یادداشت
1402/10/18
📝 کاش ما هم «هوگو» داشتیم... 🔻اولین باری که به طور جدی به فکرِ رها کردنِ رشتهٔ حقوق افتادم، وقتی بود که استادمان خاطرهٔ اعدام یک محکوم را در سبزوار برایمان تعریف کرد. میگفت مجریان احکام توجه نداشتهاند که اعدامی باید ناگهان رها شود و به جای آنکه زیر پایش را خالی کنند، با جرثقیل او را از روی زمین بالا کشیده و تمام استخوانهایش را خرد کردهاند. میدیدم که همکلاسیهایم با شنیدن بیرحمی قانون و قساوت مجریانش هیچ واکنشی نشان نمیدهند و ککشان هم نمیگزد! اما من همانجا دلم لرزید... 🔻 داستان «آخرین روز یک محکوم» دربارهٔ همین قساوتهاست؛ ماجرای یک اعدامی که ظلم، تبعیض و بیعدالتی دستگاه قضایی را روایت میکند. هدف ویکتور هوگو از نگارش این داستان برجسته کردن رفتارهای ناجوانمردانه و غیرعقلانی مجریان قانون و ستمهاییست که به واسطهٔ قوانین بد بر مردم میرود. او میخواهد به قوهٔ احساس خوانندگان متوسل شود، تا برای چند لحظه هم شده خودشان را به جای یک اعدامی بگذارند و بفهمند یک مجرم، هرقدر هم گناهگار باشد، از عواطف، خانواده، روح خدایی و کرامت انسانی برخوردار است و باید با او مطابق منزلت انسانیاش برخورد شود. در این راه، اصلیترین سلاح هوگو «قدرت توصیف وقایع و حالات» و «خصلت انتزاعی داستان» است... و چه نیکو سلاحی! 🔻 برای من خطابهٔ آغازین کتاب علیه حکم اعدام بسیار شورانگیز بود و خون را در رگهایم به جوش آورد. در اینجا هوگو برای اثبات ادعایش مبنی بر ظالمانه بودن حکم اعدام تنها دست به دامن احساسات نمیشود، بلکه با استدلالهای محکم، سوالهای دقیق و کنایههای کوبنده حرفش را به کرسی مینشاند. حتی اگر دو داستان زیبای کتاب را نخوانده بودم، بلاغت و شیوایی همین خطابه کافی بود تا نهایت لذت را ببرم. دربارهٔ خطابهٔ هوگو که بازتابدهندهٔ درونمایهٔ هر دو داستان نیز هست، چند نکته به ذهنم میرسد: 🔻 ۱. هوگو بر نقش جامعه در رشد بزهکاری تاکید و بهدرستی بیان میکند که عواملی مثل فقر، بیکاری و بیسوادی باعث گسترش جرائم میشوند؛ درحالیکه دولت به جای تمرکز بر رفع این معضلات، برخوردهای قهری و اجرای مجازاتهای سنگین را با جدیت دنبال میکند. این سخن هوگو شبیه به نظریهٔ «بیسازمانی اجتماعی» مکتب شیکاگو است که شرایط نامطلوب محیطی را در وقوع بزه مهمتر از ویژگیهای فردی میداند. 🔻 ۲. نکتهٔ مهم دیگری که از کلام هوگو میتوان فهمید اصل «تناسب جرم و مجازات» است. حتی اگر به طور کلی با مجازات اعدام موافق باشید، نمیتواند این اصل عقلانی را رد کنید که مجازات باید با جرم تناسب داشته باشد. این اصل که امروزه هم در حقوق ما محترم شمرده شده و هم در حقوق کیفری بینالملل، یادآور میشود که مجازات مجرم باید در حد و اندازهٔ قبح و اضرار جرمی باشد که مرتکب شده است، نه بیشتر و نه کمتر. اما از خطابهٔ هوگو درمییابیم در زمان حیات او حکم اعدام برای جرائمی مثل جعل پول، سرقت یا آتشافروزی صادر میشده است؛ آن هم با گیوتین! ذکر این نکته علت حرص و جوشهای شرافتمندانهٔ هوگو را بر ما آشکار میکند. 🔻 ۳. «نظریهٔ عبرت» که در حقوق و جرمشناسی از آن با عنوان «اصل بازدارندگی» یاد میشود، از نکات دیگریست که هوگو دربارهٔ آن سخن میگوید. طبق اصل بازدارندگی، از آنجا که مجازات میتواند مجرم را از ارتکاب مجدد جرم بازدارد (بازدارندگی خاص) و درس عبرتی برای دیگران شود (بازدارندگی عام) مشروع و اخلاقی است. هوگو بهنوعی زیرآب این اصل را هم میزند و هوشمندانه پاسخ میدهد: تکرار و کثرت مجازاتهای رعبآور و شدید، بهتدریج بازدارندگی آن را از بین میبرد! مجرمی که میداند بخاطر یک سرقت اعدام خواهد شد، حاضر است برای موفقیت در همان سرقت مرتکب قتل هم بشود! 🔻 ۴. منطقیترین بخش کلام هوگو، سخنان او دربارهٔ «اعدامهای سیاسی» است. او اعدام سیاسی را منفورترین شکل مجازات میداند، چرا که تنها دلیلش اختلاف دیدگاه است و نقطهٔ مقابل آزادی بیان. او آگاهانه هشدار میدهد که اعدام سیاسی میتواند یک روز تبدیل به سلاحی در دست مخالفان جریان حاکم شود و بلای جان حضرات حاکم! 🔻 ۵. فقه ما علاوه بر مصالحی مثل ارعاب و بازدارندگی، موارد دیگری مثل حق شخصی مَجنیٌعلیه و اولیای دم او را هم لحاظ میکند. با اینکه با اغلب دیدگاههای هوگو موافقم اما شاید همینجا راهمان از هم جدا شود. او هیچ جرمی را مستحق اعدام نمیداند اما من فکر میکنم در مواردی مثل «قصاص نفس» باید خودمان را به جای بازماندگان بگذاریم. البته فراموش نکنیم که اسلام از طرفی توصیه به بخشش میکند و از طرفی «عوامل مخفّف در مجازات» را معتبر میشمارد؛ یعنی اگر عمل یک سارق از روی اضطرار و فقر باشد یا ارتکاب قتل از روی جنون آنی باشد، قاضی باید مجازات سبکتری برای او در نظر بگیرد. این ویژگی مثبت فقه ما چیزیست که شاید اگر در زمان ویکتور هوگو لحاظ میشد، او اصلاً چنین خطابهای نمینوشت (به یاد بیاورید آن قسمتی را که هوگو از قانونگذاران میخواهد محرکهای روانی را هم مانند محرکهای جسمانی معتبر بدانند). معالوصف، اینکه هوگو برخلاف سخنان پرشورش، گیوتین را خالی از خیر و منفعت نمیداند و مخترعش را خیرخواه مینامد و حتیدر کمال تعجب آن را برای کشورهایی مثل اسپانیا و روسیه تجویز میکند (!) نشاندهندهٔ این واقعیت است که هوگو هم فهمیده برخی از انواع حکم اعدام خالی از مصلحت و فایده نیست! 🔻 کلام آخر: کاش ما یک ویکتور هوگو داشتیم! کسی که دردمندانه و دلسوزانه بدون بیتوجه به انتشار نام خودش، خطاب به مسئولان با تندترین کلمات و درعین حال قویترین ادله انتقاد کند و در این میان از هنر و خلاقیت و شیوایی کلام هم بیبهره نباشد. کاش روشنفکرهای جامعهٔ ما این شکلی بودند. کاش ادیبانی داشتیم که ظلم و بیعدالتی را با گوشت و پوست احساس کنند و خودشان را دربارهٔ گرفتاریهای مملکتشان مسئول بدانند. کاش ما هم یک متفکر داشتیم که از انتشار حقیقت نهراسد و منشأ تحولات مثبت شود...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.