یادداشت

از این ولایت: داستان های کوتاه
        اولین بار که خوندمش یادم نمیاد چندسالم بود، فقط میدونم  بچه بودم شاید همسن "هتاو" ، همون دختری که تا مدتها کابوس من شد. از کتابخونه‌ی سبزرنگ چسبیده به دیوار اتاق برداشتمش. حتما خوندنش آسون‌تر از بقیه کتاب‌های اونجا بود و من تشنه‌ی مطالعه رو مدتی مشغول می‌کرد.
بعدها دوباره خوندمش، تلخی و زهرش برام بیشتر و دردناک‌تر شد. با وجود گذشت سال‌ها، هنوز هم بعضی جملاتش  به وضوح یادم میاد.
      
3

7

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.