یادداشت کیمیا غلامی

                کتابی که یقینا تا مدتها در ذهنم خواهد ماند🥺
داستان کتاب در مورد  کودکیه  که  به دلیل اینکه آمیگدال (بادام )مغزش کوچکتر از بقیه هست، از بدو تولد از درک احساسات خود و دیگران ناتوانه؛ احساساتی مثل خشم، درد و ترس براش بی معنی هستند. در حالیکه مادر و مادربزرگ یون تلاش میکن اون رو برای زندگی در جامعه آماده کنند، اتفاقی غمگین در شب تولد۱۶سالگیش  زندگیش رو برای همیشه متحول می‌کنه
ابتدای داستان که متوجه شدم یون با این مشکل(بی احساس و غیرعادی بودن)مواجه هست،  تصورم این بود قراره در طول کتاب با راههای علمی درمان این مشکل آشنا بشم. 
اما داستان، کاملا متفاوت و بر پایه ی قدرت عشق جلو می‌ره و در نهایت هم از قدرت احساس و عشق شوکه میشی ؛همون عشقی که آدم رو انسان می کنه و گاهی هم برعکس انسان رو هیولا..
از خوندن این داستان متفاوت ، جدا از  عمق غمی که در  بعضی جاهای کتاب بر قلبم نشست، لذت بردم. 
ظاهر کتاب و البته شاید داستانش اینطور برداشت بشه که بیشتر برای نوجوان ها مناسبه ولی یک شخصیتی در داستان هست به نام گون که وقتی کتاب رو می‌خونی میبینی چقدر گون در جامعه و اطرافت دیدی که به دلایلی از عشق و درک شدن به سمت هیولا شدن رفتن . بنابراین 👈 خوندن این کتاب به والدین و معلمین و بزرگترها شدیداً  توصیه میشه.


        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.