یادداشت mobina
1404/1/26

تا حالا به این فکر کردین که یه رابطهی عاشقانه، مخصوصاً وقتی دو نفر تو دو جبههی متفاوت ایستادن، چقدر میتونه مسیر زندگیشون رو عوض کنه؟ چقدر میتونه باعث شه دوباره به باورهاشون شک کنن یا حتی خودشونو از نو تعریف کنن؟ 💘 پژواک در شهر، داستانِ دوتا نوجوونه وسط اعتراضات ۲۰۱۹ هنگکنگ؛ دوتا نوجوون از دو دنیای کاملا متفاوت. کای که ظاهر آرومی داره اما درونش پر از ترس و تردیده و فینکس، دختری که با عکاسی سعی میکنه صدای مردمش رو به گوش دنیا برسونه و با ثبت لحظهها دنبال روشن کردن یه حقیقت گمشدهست.📷 هر کدومشون با نگاه خودشون دنیا رو میبینه و همین تفاوت، پایهی رابطهای میشه که کمکم همهچی رو توی دلش زیر و رو میکنه؛ و اتفاقی که بین این دو میافته، فقط یه داستان عاشقانهی ساده نیست؛ یه برخورد بزرگه بین دو نگاه، دو هویت، دو دنیای ظاهراً ناسازگار. شخصیتپردازی کتاب عالیه. شخصیتها جوری نوشته شدن که از همون اول میشه باهاشون احساس نزدیکی کرد. کای درونگراست و حرفهاشو از طریق طرحهاش بیرون میریزه🎨، در حالی که فینکس برونگراتر و قاطعتره، ولی توی دلش پر از سواله. این رابطه نه فقط دو نفر رو به هم نزدیک میکنه، بلکه باعث میشه هر کدوم مسیر تازهای برای شناخت خودشون پیدا کنن. انگار عشق، واسهشون یه جور آینهست؛ آینهای که خودشونو توش واضحتر میبینن.🪞 توی این کتاب، حتی شخصیتهای فرعی هم خوب پرداخت شدن و هر کدوم سهمی توی شکلگیری مسیر داستان دارن و خیلی راحت میتونین باهاشون ارتباط بگیرین، دردهاشون رو حس کنین و حتی یه جاهایی باهاشون همذاتپنداری کنین. فضای داستان بهشدت قابل لمسه. خیابونهای شلوغ، شعارهای دیواری، ماسکهای گاز، خستگی جمعی، فضای خونهها و… توی توصیفها اغراق نشده، ولی همهچی اونقدری دقیق و حسبرانگیزه که بدون نیاز به تصویرسازی اغراقشده، خودتون رو وسط تموم اون اتفاقات حس میکنین. نویسنده موفق شده حس ناامنی، فشار، امید و اضطراب اون روزها رو توی جزئیات کوچیک بگنجونه و داستان رو زنده کنه.🏙 قلم نویسنده به شدت خوبه و این فضا خیلی خیلی ملموسه—انگار صحنه به صحنه جلوی چشممون زنده میشه و ما با همهی وجودمون، لحظهها رو درک میکنیم. درد شخصیتها رو حس میکنیم؛ و امیدی که توی رفتارشون موج میزنه — امیدی عمیق، خاموش، ولی زنده — که شاید یهجایی، یهکسی، صداشون رو بشنوه. که شاید دنیا برای یه ثانیه وایسه، گوش بده و بفهمه. و بعد، اون لحظههای سنگین ناامیدی... ترس از اینکه اگه دنیا خسته شه از شنیدن، اگه دیگه صدامون براش مهم نباشه، چی؟ اگه یه روزی فراموشمون کنه، اونوقت چی؟ کتاب پر از جملههاییه که درد دارن، دردی که با تموم وجود میشه حسش کرد. "من بعدیام؟ نفر بعدی به من شلیک میکنین؟" اینم یکی از هموناست. یه جمله سادهست، ولی سنگینه و کاملا اون درد ملموسه. چون یه جایی، یه وقتی، اون ترسو حس کردیم. و واسه همینه که قابل درکه.💔 از لحاظ روایت، داستان یه تعادل خوب بین لحظههای آروم و عاشقانه با صحنههای پرتنش اجتماعی داره. و همین باعث میشه که نخواین کتابو زمین بذارین و یهو به خودتون میاین میبینین چقدر از کتاب رو پیش رفتین. و پایان کتاب هم عالیه. من روند کتاب رو خیلی دوست داشتم و همش نگران این بودم که پایان رو نویسنده خراب کرده باشه بخوره تو ذوقم؛ ولی کتاب پایانِ خیلی منطقیای داشت. یادداشت رو با یکی از بخشهای مورد علاقهم تموم میکنم: "معنای این اعتراض این است که از آرام صحبت کردن خسته شدهایم، از تحمل کردن، از بله قربان گفتن، سر پایین آوردن به هنگام کتک خوردن، زیر پا له شدن، مورد تجاوز قرار گرفتن، تحقیر شدن. معنایش بالاخره سروصدا کردن و جیغ کشیدن پس از سالها سکوت است."
(0/1000)
mobina
1404/1/26
0