یادداشت محمدقائم خانی

                .

این کتاب بیش از آنکه ارزش ادبی داشته باشد، ارزش فکری و فرهنگی دارد. البته نویسنده تلاش هایی برای نزدیک شدن به قصه گویی حکایت گونه کهن داشته ولی کار از آب در نیامده است. به خصوص از نیمه دوم اثر، جملات در دهان شخصیت ها سنگینی می کنند و حتی زبان کهن داستان، با نظریات روز در می آمیزد. 


اما از نظر فکری، کار قابل تأملی است. نشان می دهد که جلال چقدر به آینده فکر می‌کرده و چقدر دغدغه اجتماعی داشته است. انقلاب برای او صرفا یک مرحله گذر یا یک مفهوم نبوده است، بلکه بخشی از یک زندگی ممکن بوده که آینده ای را می ساخته است. در این کتاب، جلال به یک نوع شورش فکر می کند و نیروهای اجتماعی را در ترازوی عمل متهورانه قرار می دهد تا نتیجه را بررسی کند. نوعی کشف جامعه و خود به صورت همزمان است. 


یکی از مهمترین مفاهیمی که جلال این جا به آن توجه می کند، عدم پایداری ایرانیان است. چه نظام کهن و چه متجددین، هردو به بادی بندند. تمام آتش نظام قدیم با فوتی خاموش می شود و تمام آرمان گرایان عملی بیش از یک جهیدن جرقه ندارند. نه ساختار کهن دوامی دارد و نه جدیدی ها می توانند ساختار خویش را بنا نهند. ما چون باد در آمد و شدیم و چیزی را برای افقی دور نمی سازیم. 

نشانه های این دریافت جلال، در جامعه ما بسیار زیاد است. هم در فرهنگ عمومی و هم در تاریخ ما و هم در متون ادبی. بر سر کاری می شویم و بعد از مدتی کوتاه، رهایش می کنیم و هوسی دیگر می پرورانیم. بیش از همه هم این خصلت ما، خود را در متجددین نشان داده. روزی سر تا پا مارکسیستیم، و ده سال بعد، یقه‌دران سرمایه داری و کارآفرینی. ازا ین رو چیزی در ایران مستقر نمی شود جز کپی ظواهر تمدن غرب. 


اما ایران در سال 57 مسیری غیر از داستان نون و القلم را پیمود. انقلابی کرد که همه ساختارها را به هم ریخت و ساختار جدیدی بنا کرد که تا همین امروز پای آن ایستاده است. این استقامت از کجا آمده؟ آیا ریشه در سنت ما ندارد؟ چرا. آیا ما هیچ بنای کهنی نداریم؟ چرا. داریم، آن هم عمدتا از خشت نه سنگ. ایده ما جاودانه کردن خاک است نه تراشیدن سنگ. گو این که در بسیاری از مناطق ما سنگ فراوان یافت می شود. ما بادیم و خاک. رفتنی هستیم و مانا. این تضادها در دل سنت ما چگونه هم نشین شده اند؟ باید اندیشید به این سوال.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.