یادداشت سید صالح ادراکی

مومو
        مومو، عشق و دیگر هیچ
برخی شخصیت های داستانی، گاهی، برایت چنان جان می‌گیرند که وارد زندگی ات می‌شوند. 
در نوجوانی با ارمیا آشنا شدم. دوستی دو نفره مان پس از مدتی سه نفر شد و هولدن کالفیلد هم به جمع مان ملحق شد. 
با اسماعیل و مجید و شازده کوچولو هم بعدها طرح رفاقت ریختم. 
مدت ها از دوستی مان می‌گذشت که سرکله یک دختر بچه در زندگی ام پیدا شد، مومو. 
دخترکی که نه می‌دانست چند ساله است و نه خانواده اش کجا هستند. 
با کتی مردانه و رنگ و رو رفته که یکی مثل آن را از سال ها پیش داشتم. 
تا به آن زمان، جمع مان مردانه و بالای هجده سال بود. 
ولی مومو، قواعد را بهم ریخت و طوری در دلمان جا باز کرد که از خودمان پرسیدیم چطور تا به حال بدون مومو زندگی می‌کردیم. 
مومو، دخترکی که شنونده خوبی ست، راهکارهای ساده اما کاربردی می‌دهد، بسیار دلسوز و مهربان است. ارزش خوبی و مهر و محبت را می‌داند و در تلاش است کاری کند که دنیا، جای بهتری برای زیستن باشد. 
او در تلاش است با کسانی که در ظاهر خیرخواه مردم هستند اما دشمنی شان را زیر کت خاکستری و دود سیگارشان پنهان کرده اند مبارزه کند و در این راه پرخطر تنهاست. 
مومو، داستانی فلسفی دارد. از آن ها که نمی‌توانی یک نفس بخوانی و کنار بگذاری اش. 
مومو، مخدری ست که هوس میکنی هر از گاهی بخوانی اش. 
      
8

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.