یادداشت ابوالفضل شربتی
1400/8/10
سووشون یک داستانِ ایرانی تمام عیار است. این را وقتی سالها پیش میخواندم به ذهنم میآمد. جزو کتابهای مترویی بود، یعنی حتی تلاطم، کج و معوج شدن و شلوغیِ مترو هم باعث نمیشد از جذابیت سوروشون کم شود. چرا؟ تلاش میکنم نکاتی را بیرون بیاورم. شخصیتپردازیهای سووشون بسیار خوب است. از شخصیتپردازیِ خوب چه در سر دارم؟ اینکه بعد از سالها همچنان اگر یوسف، زری و بد-منهای داستان را در ذهن ییاورم میتوانم داستانها و ویژگیهایشان را مرور کنم. طوری شخصیتها پرداخته شدهاند که انگار دانشور این شخصیتها را مستند کرده است، آنها را دیده. شاید هم به خاطر مفاهیم عمیقی که داستان در لایههای زیرین به ما میآموزد، مانند ظلم و عدل، داستان برایم مفهومتر شده و شخصیتها بهم چسبیدند. البته از این نکته نیز نگذریم چون فضای داستان در شیرازِ ما میگذرد من خیلی راحت توانستم داستان را به تصویر بکشم، مانند «تشییع جنازه در شاهچراغ» (اگر اشتباه نکنم) با آن توصیفات از درختها و آژانها و مردمِ معترض و فضایی که دانشور، بهسادگی، به اوج میرساند. البته وجه دیگر شخصیت پردازی، بهیقین، زنانگیای است که دانشور، بهزیبایی و با متانت، نشان داده است. زنانگی که با زری نمایندۀ آنست. نکتۀ مهم اینست که در مقابلِ آن یوسف را نیز به زیبایی به تصویر میکشد. از سال ها پیش که خواندم تاکنون باور دارم زنانگیای که دانشور به تصویر میکشد نه فقط زیباست بلکه الگوی بسیار موقر، موجه و زیبایی است. الگو بودن را از آن جهت میگویم که شخصیت «زن» سووشون هم همسر است، همسری جوان، هم مادر است، هم قصۀ سیاوش برایش رخ میدهد (و البته حدس میزنید چه اتفاقی میافتد) و هم، اگر در عبارت مناقشه نکنید، فراتر از کلیشههای جنسیتی عمل میکند. پیرنگهای داستان بهجا و خوشگل است. هم پیرنگهای اصلی و هم پیرنگهایی که با توصیفاتِ خاصِ دانشور شکل میگیرد. اساساً لذت میبرم از همنشینیِ پرداختن به جزئیات (انواع جزئیات)، و سادگی در توصیف. یک نوشتۀ خوب باید عمق داشته باشد (به جزئیات توجه کند) و هم با سادگیاش در روایت به نوشته وسعت بدهد. از پیرنگ که بگذریم زبان و لحن نویسنده ساده و بیتکلف است. شاید در اثر مصاحبت با جلال شکل گرفته است (اصلاً شاید جلال از سیمین این را گرفته باشد، چه دانم!) و همین بی غل و غش بودنِ توصیفات سیمین در زبان و لحن و البته در کنار قصۀ چند لایهاش چیز خوبی از آب در آمده است. شاید بزرگترین زیبایی سووشون برای من این بود که سووشون سندی است بر اینکه سیمین یکی و جلال یکی دیگر است. این بسیار زیباست که لحن نوع داستانش آن با هم فرق میکند، با این قید که آن دو دلباخته هم بودند. اما اگر از لحن و زبان روایت بگذریم دنیایی که دانشور خلق کرده سرشار از میناگری است، میناگریها و ظرافتهایی که انگار از طبعِ نیک و قریحۀ خوشِ یک «زن» بر میآید، میناگریهایی که هم از همسر بودن، و هم از استقامتِ یک زن بر میآید. اما جای یک چیز شاید خالی باشد در داستان: مادرانگی. البته میتوان گفت به اقتضاء داستان بچهها زیاد جایگاهی ندارند، اما یک احتمال میدهم که بد نیست به آن فکر کرد، اینکه جلال و سیمین بچهای نداشتند و این مسأله در داستانهای آنها تأثیرگذار بود.
(0/1000)
فهیمه پورمحمدی
1400/8/10
1