یادداشت dream.m

dream.m

dream.m

6 روز پیش

        "من که جز تو کسی را ندارم، ولی چرا تو را هم ندارم؟"
سوال قشنگی‌ست. 
عباس جان ! ظاهرا خیلی مبتلا بودی زمانی، آدم دلش کباب میشود از خواندن اینهمه عشق و نرسیدن؛ و فقط خواب معشوق را دیدن در داستان‌هایت. از بوسیدن بالشت به جای صورتش، از دیدن خال صورتش روی گونه‌ی هر رهگذر، از دنبال کردن عطرش در هر  عطر‌فروشی، از جستجوی لبش روی لبهای خشکه‌بسته و تب آلود  خودش در خواب و بیداری. چقدر این داستان تکراری‌ست. چرا همه‌ی داستانهای عاشقانه شبیه همند؟ 
.
 یکبار دوستی گفت آقای معروفی در دوره‌ای بعد از مهاجرت، به قدری مفلوک شده بود که در خیابان از مردم سیگار گدایی میکرده تا یک پوک بزند. به همین خاطر عده‌ای ازش روی‌گردان شده اند و کتابش را نمی‌خوانند.
اگر واقعا اینطور باشد، با احترام بول کردم به منطق‌شان.
.
 جهت اطلاع دوستان عرض کنم که، بعد از آن کاپوچینو وانیلی که در هاوانا با اقای معروفی و به دعوت ایشان خوردیم و گپ دوستانه‌مان ، معذرت خواهی‌شان را پذیرفتم و دیگر بابت آن مشاجره در کتابفروشی ازشان دلخورنیستم. درواقع جوری باهم عیاق شده ایم که همدیگر را تو خطاب میکنیم و در تلگرام برای هم موزیک می فرستیم. حتی قرار است داستان زندگی خودم را در انتشارات ایشان چاپ کنم. قول هایی داده‌اند. حتما جلسه‌ی امضای کتاب هم خواهیم داشت. از حالا منتظر باشید و بلیت رزو کنید.
این را هم گوش کنید اگر دوست داشتید. توضیح نمی دهم تا حسی را تلقین نکرده باشم.

https://www.youtube.com/watch?v=Yozngb26Up4

Merged review:

"من که جز تو کسی را ندارم، ولی چرا تو را هم ندارم؟"
سوال قشنگی‌ست. 
عباس جان ! ظاهرا خیلی مبتلا بودی زمانی، آدم دلش کباب میشود از خواندن اینهمه عشق و نرسیدن؛ و فقط خواب معشوق را دیدن در داستان‌هایت. از بوسیدن بالشت به جای صورتش، از دیدن خال صورتش روی گونه‌ی هر رهگذر، از دنبال کردن عطرش در هر  عطر‌فروشی، از جستجوی لبش روی لبهای خشکه‌بسته و تب آلود  خودش در خواب و بیداری. چقدر این داستان تکراری‌ست. چرا همه‌ی داستانهای عاشقانه شبیه همند؟ 
.
 یکبار دوستی گفت آقای معروفی در دوره‌ای بعد از مهاجرت، به قدری مفلوک شده بود که در خیابان از مردم سیگار گدایی میکرده تا یک پوک بزند. به همین خاطر عده‌ای ازش روی‌گردان شده اند و کتابش را نمی‌خوانند.
اگر واقعا اینطور باشد، با احترام بول کردم به منطق‌شان.
.
 جهت اطلاع دوستان عرض کنم که، بعد از آن کاپوچینو وانیلی که در هاوانا با اقای معروفی و به دعوت ایشان خوردیم و گپ دوستانه‌مان ، معذرت خواهی‌شان را پذیرفتم و دیگر بابت آن مشاجره در کتابفروشی ازشان دلخورنیستم. درواقع جوری باهم عیاق شده ایم که همدیگر را تو خطاب میکنیم و در تلگرام برای هم موزیک می فرستیم. حتی قرار است داستان زندگی خودم را در انتشارات ایشان چاپ کنم. قول هایی داده‌اند. حتما جلسه‌ی امضای کتاب هم خواهیم داشت. از حالا منتظر باشید و بلیت رزو کنید.
این را هم گوش کنید اگر دوست داشتید. توضیح نمی دهم تا حسی را تلقین نکرده باشم.

https://www.youtube.com/watch?v=Yozngb26Up4
      
2

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.