یادداشت حسام الدین داودآبادی

        استونر | جان ویلیامز

ویلیام استونر متولد شد و از دنیا رفت.
در لحاظ آخرش، کتاب را باز کرد. به محض باز، حس کرد دیگر از آن او نیست. انگشتش را رها کرد تا کتاب را ورق بزنند و گزگزی در خود احساس کرد، گویی صفحات زنده بودند. سوزش انگشت ها شروع و در گوشت و استخوانش پخش شد...
انگشت ها سست شدند و کتاب ابتدا آهسته . بعد به سرعت از روی بدنی که آرام گرفته بود لغزید و در سکوت افتاد.
(از بخش پایانی کتاب)

غم‌انگیز است. نه؟
غم‌انگیزتر هم می‌شود وقتی که دنیا، این جوان ساده ی روستایی را می‌چرخاند و می‌چرخاند و سپس دچار ادبیاتش می‌کند. و چه دنیایی است ادبیات.
البته دنیای بیرون برایش به زیبایی و شورانگیزی ادبیات نیست و این دنیای حریص و اطرافیان خودخواه، همیشه خوشی ادبیات را برایش تلخ می‌کنند.
البته که استونر عمیق‌تر از سختی‌ها با ادبیات گره خورده است.

شاید بپرسید چرا باید این رمان سراسر تلخی را خواند؟
۱. سادگی شخصیت ویلیام استونر در میان دغل‌بازان برایم جذاب است.
۲. دچار شدنش به ادبیات برایم دل‌انگیز است.
۳. و در مورد تلخی‌هایش باید گفت: زندگی است دیگر!


      
216

21

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.