یادداشت امیررضا سعیدینجات
1402/12/6
بسم الله داستان از جایی آغاز میشود که سال تحصیلی جدید مدرسه جادوگری هاگوارتز در حال آغاز است. اما دورسلیها (خانواده خاله هری پاتر) مانع رفتن او میشوند. دوستان هری (ویزلیها) او را از دست خانواده خالهاش نجات میدهند، اما این پایان ماجرا نیست. ورود آنها به مدرسه با مشکلاتی مواجه میشود. نشانهها خبر از آن میدهد که حفره اسرارآمیز مجدداً فعال شده تا کسانی که اصیلزاده (پدر و مادر جادوگر) نیستند را از بین ببرد و مدرسه را به نفع اصیلزاده ها پاکسازی کند. در این میان دوستان هری جزو طعمههای حفره هستند و باید هری کاری بکند... داستان آنقدر جذاب و هیجانانگیز پیش میرود که میشود گفت، نیمی از داستان را یک نفس گوش دادم. چقدر صدای آرمان سلطانزاده و فضاسازی هایش برای هر شخصیت، جذاب و دقیق و حرفهای است. حقیقتا باید هرچه سلطانزاده خوانده را گوش داد. منِ هریپاتر نخوانِِ چِغِرِ بد بدن دیگر کم آوردهام و تا ته داستان سیزده جلد نروم، آرام نمیگیرم. جالب است که بعد از شروع کردن هریپاتر، برنامهریزی پیوسته فانتزی خوانیِ بعد از این سیزده جلد را جزو اولویتهایم قرار دادهام. بماند که برای حرف داشتن با نسل جدید، یکی از مهمترین راهها، ارتباط با دنیای فانتزی است. فضای روانی و حسی ناشی از فانتزی خوانی، حالِ آرامش آور خاصی دارد که در کشاکش های هرروزه زندگی، فوقالعاده جوابگو است. بازهم علیرغم تأکیدهای قبلی و بعدی میگویم که: لحظههای خالی را میتوان با کتابی ولو به ظاهر غیر مفید، مثل فانتزیها، پر کرد و انگیزه و انرژی گرفت. اصلاً خواندن و تمام کردن کتاب هیجان و احساس مفید بودنی دارد که با هیچ چیز قابل مقایسه نیست. فقط کافی است هرلحظه هنذفری همراهتان داشته باشید. پشت فرمان، بین ترافیک، صف بانک و کار اداری، قبل خواب، لحظههای بی حوصلگی و... همه منتظر این هستند که شما کتابهایی چندین جلدی را تمام کنید. پس اینقدر آنها را معطل نگذارید.
3
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.