یادداشت dream.m
1404/4/22
نه غمگین بودم و نه خوشحال، بیحس هم نبودم اما سعی داشتم بیتفاوتی آدمی رو به خودم القا کنم که به مرحله پذیرش رسیده. با دوستام درباره موضوعی که ناراحتم کرده بود چت کرده بودم و سعی میکردم همونجور که اونا میگفتن همه چیزو به تخمم بگیرم. و یک ربع بعد توی تراس رو به درخت های پرتقال نشسته بودم و عطر بارون رو نفس میکشیدم، برگهای درخت هفت آلوی پیوندی که خودم با دستهای خودم کاشتهم زیر نور ماه میدرخشیدن و من از تماشاش مثل تماشای درخشش موهای بچهام لذت میبردم، قهوه تلخ غلیظی هم که امیر برام فرستاده دم کرده بودم و کنارم بود و همزمان داشتم کتاب صوتی "حیاط شیطان" رو که عیدی گرفتهم گوش میدادم_ تقریبا آخرش بود. (چرا بین اینهمه کتاب اینو انتخاب کردم؟) برعکس خیلی ها من با خوردن قهوه خیلی بهتر میخوابم و ذهنم آروم میشه ؛ البته به شرطی که به محض خوابآلودگی برم توی تخت و چشمام رو ببندم. اما برای من زندگی تازه از لحظه ای شروع میشه که سرم رو روی بالشت میذارم. ........... این اولین مواجهه من با آندریچ، نویسنده حیاط شیطان، هستش. نویسنده یوگسلاو که جایزه نوبل هم برده و کلی داستان پشت داستان نوشتنش داره. من خیلی خوب این مرد و قلمش رو درک کردم. شاید بخاطر تشابه سلیقه ای که با هم در نوشیدنی محبوب داریم. اخه آندریچ هم مثل من معتاد قهوه بوده، اونم نه هر قهوهای، قهوه ترک غلیظ که تو بوسنی مرسومه ( البته من الان اسپرسو توی دست و بالم دارم فقط ولی قهوه مورد علاقم، قهوه ترکه). جالبه که توی خاطرات دوستای ایوو نوشته شده که ساعتها کنار یه فنجون قهوه مینشسته و فکر میکرده، مخصوصاً وقتی داشته "حیاط شیطان" رو مینوشته. و جالبه اگه از دوستای منم درباره عادت های خاصم چیزی بپرسن، حتما به اعتیادم به قهوه اشاره میکنن. یه بار آندریچ تو یه مصاحبه کوتاه گفته بوده که "قهوه، ذهنمو باز میکنه، مثل کلیدی که قفلای تاریخ رو باز کنه." جالبه چون شاید این عادت یه راز کوچیک نویسندگی باشه پشت خلق فضای سنگین و عمیق این رمان. شاید هم اعتیاد چیز بدی نباشه وقتی قراره قفل ذهن رو باز کنه.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.