یادداشت فاطمه نقوی

                دو نمایش‌نامه‌ی «چهار دقیقه» و «همان چهار دقیقه» به قلم نغمه ثمینی متن دو نمایش اجرا شده‌ای است که هر دو در تابستان 98، اولی به کارگردانی الهام کردا و دومی به کارگردانی صابر ابر، به روی صحنه رفته است. دو نمایش‌نامه ماجرایی یکسان را از دو زاویه‌ی دید روایت می‌کند و البته هر کدام به تنهایی اثری مستقل است. 
چهار دقیقه نمایش‌نامه‌ای است مربوط به استانبول؛ شهری که برای نویسنده در جهان بی‌مانند است. «شهری که شادی و حزن در آن به توازنی غریب می‌رسند، شهر صداها و طعم‌ها و عکس‌ها، شهر رنگ‌ها و آواها.» «شهری با دروازه‌های گشوده به روی ما که تمام شهرهای زیبای جهان دروازه‌های‌شان را به روی‌مان بسته‌اند.» استانبول از نظر او شهر دوپاره‌هاست.«آسیا و اروپا، آب و خشکی، تاریخ و جغرافیا، اسلام و مسیحیت، حزن و شادی، مهاجران بی‌پناه و پناهگاه مهاجران.» 
استانبول شهری است که موقعیت جغرافیایی آن همواره در مسیر مهاجرت قرارش داده، مهاجرت کسانی که یا از آن گذر کرده یا در آن استقرار یافته‌اند و چهار دقیقه ماجرای این آدم‌هاست. و حالا آوا و یونس به استانبول آمده‌اند. آوا می‌گوید: «می‌دونی می‌شه روی پل گالاتا ایستاد و به دو تا قاره نگاه کرد؟ این طرف آسیا، گرم و دیوونه و باز و سرگردون، و اون طرف اروپا، ترسیده با مرزهای بسته رو غریبه‌ها.» آوا همینطور صحبت می‌کند: «و می‌رسیم به اون حرفش که می‌گه شبانه‌روز بیست و سه ساعت و پنجاه و شش دقیقه است و اگه مرغ‌ها رو تو شرایط شبانه‌روزی بیست و سه ساعت و پنجاه و شش دقیقه‌ای قرار بدیم، هیچ‌وقت پیر نمی‌شن، و جوون می‌مونن. تا یهو می‌میرن. (...) می‌گم پس ما تو چهار دقیقه پیر می‌شیم.» یونس می‌گوید: «می‌شه خاطره‌مو از چهار دقیقه بگم؟»
اولین بار ایده‌ی چهار دقیقه در استانبول به ذهن نویسنده رسیده و مکان برای این نمایش‌نامه دراماتیک است و نمی‌شود با هیچ‌جای دیگر عوضش کرد. «کجا هستیم؟ استانبول.» استانبولی که از زبان یکی از شخصیت‌های نمایش زیبایی‌اش را فقط برای توریست‌ آشکار می‌کند. عین عروس خسته‌ی پیری که سال‌ها منتظر معشوقش مانده و چون منتظر مانده زیبا مانده، وگرنه سال‌ها منتظر ماندن سخت است و رنج‌ و لاجرم زشت. اما ما از آن زشتی خبر نداریم و فقط زیبایی را می‌بینیم. رویا و واقعیت ذهن آوا و استانبول انگار به یک موجود بدل شده‌اند.
نمایشنامه‌های خانم ثمینی همیشه در دو فضا روایت می‌شوند، در خواب و بیداری، در گذشته و حال، در قدیم و جدید، در واقعیت و در ذهن. درست مثل استانبول محبوبش دو رو دارند. 
و اما همان چهار دقیقه داستانی است که زیر آب می‌گذرد، در یک خیسی ناتمام، در اعماق بوسفور، که یونس دوست می‌داشته خودش را در مرز نامشخصی از آن گم می‌کرده است. شخصیت‌ها در پی اتوپیا می‌گردند «می‌خندی؟ تو خودت ننوشتی اتوپیا هست، و همون‌جا هست، زیر پل گالاتا، تو آب که آسیا و اروپا از هم جدا می‌شن؟» همان چهار دقیقه به زعم نویسنده «به استانبول محدود نمی‌شود. فضایش هرجایی است که آدم‌ها گیر افتاده‌اند و اسیر شده‌اند و نه راه پس دارند و نه راه پیش.» به کجای جهان می‌شود پناه برد؟ «کجا مثلا؟» حتی تاج محل با آن‌همه زیبایی، جادویش در دیدن و گذشتن است، نه ماندن و زندگی کردن. و کیوتو، که سکوت معابد چوبی‌اش به نظر نجات‌بخش است، این‌طور نیست، سکوتش سرماست. و حالا یک سوال باقی مانده است: آیا اتوپیایی که در ذهن یونس است جا دارد برای همه‌ی درمانده‌ها و ازپای‌افتاده‌ها و کشتی‌شکسته‌ها و گریبان‌دریده‌ها و شکنجه‌شده‌ها و پای چوبه‌ی دار رفته‌ها؟ 
می‌شود چند ساعتی در دنیای نمایش‌نامه به اتوپیایی در اعماق آب سفر کنیم و نفس بگیریم و دوباره برگردیم. جادوی کلمات نغمه ثمینی دوپاره‌‌ی‌مان می‌کند همزمان طعم شور دریا و طعم شیرین اتوپیای وسط آب به جانمان می‌نشیند. با خواندن کتاب چند لحظه به ناکجاآباد ذهن نویسنده سفر کرده‌ایم.
منتشر شده در نشریه‌ی جهان کتاب،  ش 381-382، بهمن و اسفند 1399
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.