یادداشت فاطمه بهروزفخر
1402/9/29
هر روز عده زیادی در سرتاسر دنیا پشت فرمان ماشین شخصیشان نشسته و رانندگی کردهاند، اما از بین همه این افراد، فقط یک نفر بوده که موقع رانندگی به سمت آکاپولکو در مکزیک ایده نوشتن قصهای خیالی را که کم از دنیای واقعی نداشت، در سر پروراند و بالاخره آن را نوشت و منتشر کرد. مرد رانندهای که توانست یکی از شاهکارها ادبی دنیا را خلق کند، کسی نبود جز گابریل گارسیا مارکز؛ نویسنده صدسال تنهایی! احتمالا عنوان این کتاب را در بین فهرستهای مختلفی همچون «صد کتابی که باید قبل از مرگ خواند»، «شاهکارهای ادبی» و... دیدهاید. منتقدان و اهالی ادبیات این رمان را یکی از شاخصترین آثار قرن بیستم دانستهاند که با نوشتن آن، مارکز بهعنوان ماهرترین نویسنده در سبک رئالیسم جادویی شناخته شد. رمان صد سال تنهایی، داستان اوج و فرود شهر خیالیای به نام ماکوندو است که از طریق سرگذشت یک خانواده روایت میشود. رمان صدسال تنهایی با این جمله درخشان که از نظر منتقدان ادبیات داستانی یکی از بهترین جملات آغازین است، شروع میشود: «سال ها بعد، وقتی که سرهنگ آئورلیانو بوئندیا در مقابل جوخه آتش قرار گرفت، آن بعدازظهر دوردستی را به یاد آورد که پدرش او را برای یافتن یخ برده بود». با خواندن همین جمله که حکم فلشبک را دارد، مخاطب بهخوبی درمییابد که قرار است همراه با نویسنده به تاریخ و گذشته یک خانواده و شهری خیالی سفر کند که روایتی تماموکمال از زندگی و مرگ، عشق و خیانت، جنگ و آرامش و... است. از طرفی این داستان از مضامین سیاسی نظیر نقد کاپیتالیسم و فساد حکومتی خالی نیست و با نثری داستانی و بهدور از کلیشههای رایج از تنشهای سیاسی و اجتماعیای مینویسند که گریبانگیر جوامع آمریکای جنوبی بوده است. مارکز توانسته است با تلفیق هنرمندانه عناصر خیالی در بستر دنیایی واقعی و به اوج رساندن سبک رئالیسم جادویی در رمانش، سرگذشت انسانی تاریخی را بهتصویر بکشد. صد سال تنهایی اگرچه در فهرستهای بسیاری برای خواندن وجود دارد، ولی جزو کتابهایی است که نمیتوان بهراحتی خواندنش را به کسی پیشنهاد کرد. با وجود علاقهمندان زیادی به ادبیات داستانی و ادبیات آمریکای جنوبی که این کتاب را کامل خواندهاند و از آن هم لذت بردهاند، افراد زیادی هم هستند که کتاب را نیمه رها کردهاند یا هدف خواندن این کتاب را نداشتهاند. کتاب صد سال تنهایی با وجود شاهکار بودن و تازگیاش در فرم و محتوا کتاب سادهخوانی نیست. شاید یکی از دلایل اینکه مخاطب از خواندن این کتاب منصرف شود، تعداد اسامی و شخصیتهای داستان باشد. همانطور که قبلتر هم گفتیم، کتاب صد سال تنهایی روایت سرگذشت شش نسل از یک خانواده است. طبیعی بهنظر میرسد که نویسنده بخواهد با فراغ خاطر به شخصیت و شخصیتپردازی در داستان بپردازد. البته وجود شجرهنامه در ابتدای کتاب میتواند تا حدی، کار مخاطب را برای فهم و تشخیص شخصیتها راحت کند، اما احتمالا مراجعه مداوم به شجرنامه اول کتاب، کمی باعث کلافگی مخاطب شود. از دیگر عواملی که ممکن است خواننده فارسیزبان را موقع خواندن کتاب، کمی کِسل کند و برایش ناخوشایند باشند، تلفظ اسامی باشد. اسامی برای مخاطب تازگی دارد و کاملا جدید و ناآشنا هستند. تلفظ نامها که بسیاری از آنها نیز بین شخصیتها یکسان است، ممکن است روند خواندن را برای مخاطب کُند کند یا او از ادامه خواندن منصرف شود. سبک و ژانر کتاب بهعنوان نمایندهای از سبک رئالیسم جادویی که بر بسیاری از نویسندگان آمریکای جنوبی و بقیه دنیا تأثیر گذاشت، میتواند برای بسیاری از علاقهمندان به داستانهای رئال تازگی و جذابیت نداشته باشد. برای مثال خواننده درحالِ دنبال کردن داستانی رئال و منطبق بر واقعیت است، اما در جایی از داستان عنصری خیالی نظیر پرواز کردن یا بارشهای عجیبغریب وارد داستان میشود. حضور جادو، عناصر خیالی و برخی باورهای بومی در این اثر ممکن است مخاطبی را که بهدنبال رابطه علت و معلولی در داستان است، سردرگم و کلافه کند. (بخشی از یادداشتم دربارهٔ این کتاب که برای سایت کتاب خزان نوشته بودم.)
(0/1000)
رعنا حشمتی
1402/9/29
4