یادداشت الهام تربت اصفهانی
1403/12/18
یادم نمیآید کی از خروس و آن همه زیبایی رنگی که داشت خوشم آمد، الهه که زمانهایی را به خاطر دارد که خودم در خاطرم نیست میگوید یک مجسمهی خروس داشتیم که تو خیلی دوستش داشتی هر وقت میخواستیم بهت باج بدهیم که به مامان نگی امروز چه آتشهایی سوزاندهایم مجسمهی گچی را که تو بهش میگفتی قاقولی از بالای دیوار میآوردیم و بهت میدادیم که ساعتها نگاهش کنی. خروس همواره برای من نماد زیبایی بوده است، نماد قد راست کردن در مقابل روز، آنجوری که پرهایش را به هم میزند و سینه جلو میدهد، انگار مقابل همهی رنجهای بشری میایستد و تو را دوباره به صبحی دیگر فرامیخواند. . شاید به همین خاطر داستان خروس زری پیرهن پری شاملو را اینقدر دوست دارم. به خاطر اینکه داستان یک خروس است. اولین بار فقط نسخهی صوتی را شنیدم، نه یکبار و دوبار شاید صدها بار و هر بار از لذت به وجد آمدم. خروس زری به قصه وارد میشود در حالیکه زیباست و پیام آور روز، در حالیکه دوست داشته میشود. و دوستانش از او در خانه نگهداری میکنند. طرقه و پیشی میروند جنگل و خروس زری نمیرود. آنها هربار او را میترسانند که گول نخورد و در را برای کسی باز نکند. صدای خروس در داستان صوتی مثل صدای کودک یا زنی با ناز است. اینجاست که انگارهّهای نرینگی خروس فرو میریزد. شخصیت بعدی روباه است که نرم نرمک و با حیله دمش را در قصه دراز میکند. میخواهد خروس را فریب بدهد و راهکارهایی که به کار میگیرد ذهنم را به فکر وامیدارد که بیشتر به این داستان فکر کنم. صدای روباه در داستان صوتی را یک مرد اجرا میکند با اینکه طرقه و پیشی به او میگویند خاله روباهه. انگار کسانی که این داستان را میخوانند نخواستهاند به ساحت مقدس زن و به خصوص خاله توهین کنند و فریبکاری او را در قصه اجرا کنند. انگار این نقش به زن نمیخورده. من بارها و بارها داستان را گوش میکنم ولی انگار این کلمهی خاله روباهه را نمیشنوم و در تمام مدت روباه را مرد تصور میکنم، عنصر نرینهی ماجرا که در مقابل خروس که اینجا از نرینگی قدرتمندش فاصله گرفته و در خانه با زیباییهایش حبس شده است قرار گرفته. تا اینکه باردار میشوم و وقتی در قفسهی کتابفروشی کتاب خروس زری پیرهن پری را میبینم بی معطلی برای پسرم میخرمش و تازه در تصویرسازیهای فرشید مثقالی روباه را میبینم که لباس زنانه پوشیده است و واقعا خاله روباهه است. بعد از گشت و گذارهایم در پینترست به عکسهایی قدیمی از این داستان برمیخورم و تازه میفهمم که این داستان انگار در زبانّهای دیگر مثل روسی هم بوده است. با همین کیفیت و همین خاله روباهه و باز هم انگار داستان در دیگری بر من میگشاید. شاملو داستان را از کجا آورده، میشود گفت که چون دستی در ترجمه داشته این داستان را از زبان دیگری برگردانده یا اینکه باید به این رضا بدهیم که داستانّها در مخیلهی مردم جهان گاهی به طور یکسانی ظهور پیدا کردهاند. بعد از معرفی جنسیت زدهی شخصیتها به قصه وارد میشویم. جالب است که در داستانهای دیگری که راجع به روباه و خروس خواندهام آنها اینقدر واضح جنسیت ندارند فقط روباه هستند و خروس. در ادبیات کلاسیک، در هزار و یک شب، در کلیله و دمنه و در مرزباننامه و سندبادنامه و ... زن اغلب موجودی حیلهگر و مکار است و این شباهت زن است با روباه. این جایی است که روباه قصهی ما خاله روباهه میشود. چیزی که برای من جالب است این است که در داستانهای کلاسیک زن اغلب نمودی پیدا نمیکند و از ابژه به سوژه تبدیل نمیشود مگر زمانی که مکر میورزد. من به دنبا این زنان مکار حیلهگر در داستانها راه میافتم تا ببینم کجا به مقصود میرسند که اغلب ناکام میمانند شاید چون نگارنده مرد است و نمیخواهد زن مکار به مقصود برسد. شاید در ادبیات کلاسیک ما که اینهمه پند و اندرزگو است برنده شدن زن مکار خلاف اخلاق است و باید حیلهّهایش رسوا شوند تا بقیه زنان عبرت بگیرند و دیگر مکر نورزند. جالب است که به این تفکر خارج از ایران یعنی در ژاپن هم برمیخوریم، در ژاپن اسطورهای به نام کیتسونه وجود دارد که همان روباه است که توانایی تبدیل شدن به انسان را دارد و در اغلب مواقع به زنی زیبا تبدیل میشود و دیگران را میفریبد. روباه داستان قصهی خروس زری پیرهن پری چندین بار در داستان ظاهر میشود که با بهانههای مختلف خروس سادهی توجهطلب را بفریبد. اولین بار: ـ ای خروس سحری/ چش نخود سینه زری/ پیرهن زر به برت بود پیش از این؟/ تاج یاقوت به سرت بود پیش از این؟/شنیدم رنگ پرت رفته ببینم پرتو/ یاقوت تاج سرت ریخته ببینم سرتو این آواز را میخواند و خروس زری از آنجا که در همهی عمرش تعریف شنیده و همهی نازش و افتخارش به پر و تاجش است سرش را بیرون میآورد که نشان روباه بدهد و طعمه میشود، البته چون قرار است مکر روباه در داستان به شکست بینجامد دوستان خروس وارد میشوند و نجاتش میدهند. دومین بار: روباه بعد از بینتیجه ماندن شعر اولی سازش را کوک میکند و آواز دیگری میخواند: ـ دیروز، زن مش ماشالا بیدرد / مرغای محله رو خبر کرد/ پاشید واسهشون یه چنگه چینه/ گفت: زود بخورین خروس نبینه/وختی که چراشو پرسیدم من/ گفتش با خروس زری بدم من اینجا روباه آوازی میخواند شبیه نجواهای زنانه هنگام غیبت و سبزی پاک کردن. شوراندن کسی علیه دیگری. این صحبتّها اغلب با لحنی دوستانه روایت میشوند. یعنی طرف میخواهد بگوید از شدت دوست داشتن تو است که خصومت بقیه را برایت تعریف میکنم ولی در حقیقت دارد یک ضربهی کاری به طرف مقابل میزند. خروسزری که توانایی تحمل نپذیرفته شدن توسط دیگری را ندارد و آنچه از قدرت و اعتماد به نفس دارد از زیبایی و تعریف بقیه دوستانش گرفته سرش را بیرون میآورد تا از روباه دلیل این خصومت را جویا شود که در دام میافتد. بار دیگر خروس توسط دوستانش نجات پیدا میکند. بار سوم روباه باز هم تمام آوازهای پیشین را میخواند و چون ناکام میماند شروع به خوندن آوازی جدید میکند: ای خروس سحری/ چش نخود سینه زری/ پیرهنت از پر زرد/ پر دمبت لاجورد/ خلعت زر به برت/ تاج یاقوت به سرت/ این دفه پسته دارم/ پستهی سربسته دارم/ فندق نشکسته دارم/ انار بیهسته دارم/ اگر خواستی ببینی چاکرتو/ درآر از پنجره بیرون سرتو! اینجا کلمهی چاکر برایم جالب است. چگونه خاله روباهه از کلمهی چاکر استفاده کرده است. این آن جایی است که نشان میدهد روباه در ذهن نگارنده هم مرد تلقی میشده چرا که در گفتمان زنانه ما اغلب به این واژه برنمیخوریم. به تصویر روباه که خروس را بغل زده و لباس صورتی پوشیده نگاه میکنم و نمیدانم چرا وقتی به کلمه چاکر فکر میکنم خندهام میگیرد. ایندفعه هم خروس برای اینکه بگوید گول نمیخورد سرش را بیرون میآورد و طعمه میشود ولی باز هم توسط دوستانش نجات پیدا میکند و روباه کتک مفصلی میخورد و در پایان به سزای مکرش میرسد. مثل اکثر قصههای عامیانه که شخصیت مکار زن به سزای اعمالش میرسد و خروس که نشانهی مردانگی است پیروز میشود. البته نه به تنهایی بلکه توسط دوستانش. هر چقدر خاله روباهه تنها و منفور است خروس دوستانی دارد و جامعهای که دوستش دارند و به او کمک میکنند که پیروز شود. هر چند که نادان است، مغرور و توجه طلب است. در انتها فقط به این فکر میکنم که لابد نویسنده یا اولین کسی که این داستان به ذهنش رسید مرد بوده است. او در جامعهی مردسالار خروس را پیروز ماجرایی نابرابر میکند و روباه بینوا را که فقط دنبال لقمه نانی میگردد منفور و حیله گر میسازد. در گردش ایام یعنی زمانی که شاملو دارد قصهی صوتی داستان را میآفریند تقریبا دههی شصت این ماجرا دگر گونه میشود خروس زن تصور میشود و روباه حیلهگر نقش مرد میگیرد چرا که در این دوره دیگر زنها به آزادیهایی دست پیدا کردهاند و جنبشهایی به راه انداختهاند. دیگر تنها و منفور و حیلهگر از دید مردان روایت نمیشوند بلکه نقشهای تازهای برای تبدیل شدن از سوژه به ابژه پیدا کرده اند. من فکر میکنم که باید باز هم دربارهی افسانهها و نمادهای جنسیتزده در آنها در هر دورهای که روایت میشوند اندیشید.
(0/1000)
نظرات
1404/1/27
خوشحالم که این متن رو خوندم ... انگار یه قصه تازه شنیدم. آفرین به ذهن شما 👏👏👏👏👏👏☕️🎶
3
1
الهام تربت اصفهانی
1404/1/27
1