یادداشت سید امیرحسین هاشمی
4 ساعت پیش
وضعیتِ اثباتِ متنِ ادبی؛ آیا هرکتابی ارزش خواندن دارد؟ 0- یکی از رمانهایی که بسیار دوست دارم بخوانم، «استونر» از جان ویلیامز است؛ اثری که تا زمانی که نویسندۀ آن زنده بود، اثری شکستخورده بود. «استونر» در 1965 منتشر شد و حتی تا سال 1994 که نویسندۀ آن جان ویلیامز پا به ورطۀ مرگ کشید، هیچگونه توجهی را برانگیخته نکرد. این سیب چرخید تا در سال 2006 این اثر در یک سری از آثار کلاسیک یک انتشاراتی بازنشر شد و مقدمهای که جان مکگارِن بر استونر نوشت، این اثر را از یک دفنِ 40ساله نجات داد. این نشانی از اهمیت مرور نوشتن و گفتن از آثار ادبی است. قطعا شکسپیر خداوندگار تراژدی و متنِ نمایشی است، اما خودمانیم، اگر خرواری متن در حوالیِ او نبود که میتوانیم آنها را بخوانیم، حتما شکسپیر بدین سال یک فیگور ادبی/نمایشی برای ما نمیشد. به قولی، ما خوانندگان شکسپیر را شکسپیر کرده ایم. حال این چه ربطی به «تن تنهایی» دارد؟ طبعا بحث در سطح و اندازههای ماجرای استونر و آثار شکسپیر نیست، اما همین که در فضای نحیف و کوچک مرورنویسیِ فارسی (چه از نشریات گرفته است، چه در همین گودریدز و بهخوان، چه حتی کامنتِ پلتفرمهای کتابخوانی) اهمیتِ این موضوع را میتوان بهحدی دید. اگر کسی جایی به من میگفت: «فلانی، تن تنهایی را بخوان که شاید برایت جالب باشد» حتما اگر تا چند وقت پیش یک نگاه اجتمالی به پروفایل این کتاب در گودریدز با همین بهخوان میانداختم، حتما کتاب را در تاریکخانۀ لیستِ کتبِ ممنوعه قرار میدادم. از بس که نقدهای یک خطی و سهمگینی علیه کتاب نوشته شده بود. اما وقتی دیدم چند کاربری که کارورز و پیگیر جدی ادبیات هستند نسبت به این کتاب با عطوفت بیشتر برخورد کرده اند گفتم شاید وقتش باشد. وقت چه؟ وقت این که بالاخره به سراغ یک متن از ادبیاتِ تالیفیِ معاصر وطنی بروم. خلاصه، باید زیادتر بررسیِ حاملِ بد/خوب از آثار ادبی داشته باشیم که واقعا بتوان به حدی با خواندن آنها سره را از ناسره تشخیص بدهیم. 1- یک ایده در ذهن دارم که اسمی برایش ندارم. عجالتا «وضعیتِ اثباتِ متن ادبی» را برای ایدۀ پیشِ رو بر میگزینم. منظور از «وضعیتِ [نخستین در] اثباتِ متن ادبی» چیست؟ خیلی ساده، در مواجه با متنِ ادبی حداقل سه حالت مفروض است: 1. یا نویسنده از سریر قدرت خود را بر خواننده آوار میکند و این خوانندۀ مفلوک است که باید خود را به نویسنده اثبات کند. طبعا تا به حال حتما وضعیتی را تجربه کرده اید که یک اثر ادبی بزرگ (مثلا از تالستویی، همینگویی، فاکنری، شکسپیری و کسی و چیزی) را خوانده باشید ولی خوشتان نیامده باشد و یک حالت اضطراب را تجربه کنید که: «شاید مشکل از من است که متن را نفهمیده ام». پس حالت اول، «اثباتِ خواننده به متن ادبی» است؛ 2. حالت بعدی حالتی است که به ظاهر خواننده در یک موضع به نسبه مقتدرتری نسبت به متن قرار دارد. یعنی اینجا متن است که باید خود را به خواننده اثبات کند. مثال بارز آن، آثاری اند که به هر نحوی لیبلگذاری/داغگذاری شده اند. مثلا یک اثر که برچسبِ «مبتذل» بودن، «زرد» بودن و جز آن را بر پیشانی خود داشته باشد، باید خود را به خواننده اثبات کند. به بیانی، حالت دوم حالتِ «اثباتِ متن ادبی به خواننده» است؛ 3. اینجا حالتی است که زور هیچکدام از طرفین بر دیگری نمیچربد و صرفا در سرشاخ با یکدیگر کلنجار خواهند رفت. به بیانی طرفین در امرِ اثباتِ خود بر دیگری هیچ رجحانی ندارند و علیالسویه بودن، ویژگیِ این وضعیت است. خیلی ساده، در مرحلۀ اولیۀ «مواجهه» با متنِ ادبی خواننده لاجرم خود را در یکی از این سه وضعیت مفروض بالا خواهد یافت. حال این موارد چه ربطی به «تن تنهایی» دارد و اساسا چه اهمیتی دارد؟ 2- بیایید رو راست باشیم. آبروریزی کرده ایم. همین چند دهه پیش در ایران نسلی از نویسندگان سر برآوردند که یک سیاهه قابل توجه از آثار ادبیِ قابل توجه درست کرده اند؛ از جهان شعر گرفته است تا جهانِ ادبیاتِ داستانی. این حرف دهنِ من نیست، ولی تمجید از ادبیاتِ ایران در دهه 40 شمسی را زیاد شنیده ایم. اما چندسالی هست که دیگر خبری از «رخداد»های ادبی قابل توجه در ادبیات فارسی نیست. حال در این وضعیت، موضع من اصلا این نیست که «تن تنهایی» یک رخداد و یک اثر ادبی فلانجور است، ولی این اثر چه بخواهد چه نخواهد در این فضای تهی و خالی باید از خود دفاع کند و منی که خواننده باشم در موضع فراتر از اثر هستم که اثر باید خود را به من اثبات کند. این کار را برای متن سخت میکند. حداقلِ این سختی این است که متن باید لحظه به لحظه خود را به خوانندهای که دنبال خردهگیری از متن و نشان دادن حفرههایش است اثبات کند. خواننده در این موقعیتِ (2.) منتقدی است بیحوصله. یکی از موضوعاتی که «تنِ تنهایی» را برایم جالب کرد همین بود که علیرغم این نگاه از بالایی که به اثر داشتم، توانست زنده بماند و نجات یابد. 3- در خط سیر این داستان، از این رابطههایی که این جوانانِ امروزی به آن «مثلث عشقی» و اینجور چیزای استغفراللهی میگویند را شاهد ایم. البته این مورد نیز از موقعیتهای بنمایهای در آثار است که گارد و موضعِ متخاصمِ من نسبت به آن اثر را مستحکم میکند، دیگر قبول دارید که احتمال وقوع یک داستان آبکی و نتفلیکسیِ سخیف در این رسته از بنمایههای مثلثی (؟!) بیشتر است؟ حال، این داستانی که یک رشته از حوادثِ مشخصا عاشقانه را در میان سه شخصیتِ که عاشق موسیقی اند تصویر میکند، بسیار واضح روایتی است که تلاش میکند روانکاوانه باشد (سبا و بردیا جوانتر اند نسبت به رضا و دو فردِ جوان عاشق موسیقی سنتی ایرانی اند و رضا مدرنطلبی است که با موسیقی سنتی زاویه دارد). فلاشبکهایی که شخصیتِ فعلیِ شخصیتها را در ترسها، شکستها و فروخوردنها و سرکوبهای کودکی آنها ردگیری میکند تصویری واضح از این فیگورِ روانکاوانۀ اثر است. چرا میگویم فیگور؟ زیرا طبعا بسیار بهتر از این میتوان رانههای روانی شخصیتها را نشان داد اما اثر توانست به خواننده کلیتی از ایدۀ مشهورِ «شخصیتپردازی مبتنی بر مباحث روانکاوی» را نشان بدهد. به بیانِ دیگر، خواننده میتواند بفهمد متن سعی میکند روانکاوانه باشد و خیلی هم خجالتآور اینکار را نکرده است و آن چنان بیرون نمیزند. سحر سخایی، نویسندۀ اثر نیز بر اساس اطلاعات موجود از او، در زمانۀ نگارش اثر بیشتر پژوهشگر حوزۀ موسیقی و نوازنده ثبت شده است و در سالیانِ اخیر بیشتر «روانشناس/روانکاو» خود را معرفی میکند. در این متن میتوان در کنارِ پوستۀ واضح موسیقیایی آن، این بنساختارِ روانکاوانه را مشاهده کرد. سحر سخایی در ویدئویی که نشر برج در آپارات خود منتشر کرده است در فایلی حدودا نیمساعته از کتاب به نظرِ من بسیار مهمِ «پسافاجعه» حرف میزند که به نظرم بسیار خوانش قابل توجه و خوبی است و مشاهدۀ آن ویدئو علاوهبر اینکه شما را با وجوهی از کتاب پسافاجعه آشنا میکند، میتواند مفری برای آشنایی با وجهِ روانکاو نویسندۀ «تن تنهایی» باشد. 4- بحث از راوی در آثار ادبی، بسیار مهم است نه صرفا از حیث داستانپردازی و روایتگری اثر، بلکه اساسا نقد اخلاقی و اجتماعی اثر نیز باید معطوف به راویِ اثر باشد تا نویسنده. توضیح خواهم داد. اول قدم اینکه، میدانید که «راوی» معادل «نویسنده» نیست*؟ چه بسا راویِ یک داستان شخصیتی باشد که تماما در زاویه با ویژگیهای شخصیتیِ نویسندۀ اثر باشد. بسیار ساده، فرض کنید یک نویسندۀ فمنیست در فصلی از یکی از کتابهایش جهان را از دیدگاه یک مردِ سفیدِ پوستِ پروتستانِ محافظهکار آمریکایی که طرفدار ترامپ است روایت کند؛ یعنی جهان را از منظرگاه این شخصیت میبیند. خیلی واضح است که اگر آن شخصیت در جایی از اثر ادعایی نژادی و علیه زنان بیان کند، آن موضعِ «راوی-شخصیت» اصلا موضع نویسنده نخواهد بود و از قضی نویسنده احتمالا شخصیتی ناخوب از این راوی تصویر خواهد کرد که غیرتوجیهپذیر بودنِ موضع این راویِ کذا را نشان بدهد. این خلطِ بین «راوی» و «نویسنده» رُستگاهِ بسیاری از نقدهای به ظاهر اخلاقی و باطنا پوکی است که عدهای علیه آثار ادبی ردیف میکنند؛ اینکه فلان نویسنده نژادپرست است، بیسار نویسنده طرفدار بردهداری است و دیگر اقسام این احکام. البته تشخیص راوی، و اینکه راوی در چه نسبتی با نویسنده است و سوالاتی از این دست، از مسائل بسیار سختی است که نه تنها خواننده در کشفِ آن دچار مصائبی است بس عمیق، بلکه در بسیاری از مواقع نویسنده نیز خود تصمیمی بر وضعیت راوی نگرفته است**. از جوانب امر بر میآید که سحر سخایی در این بخش (انتخاب راوی) یا خود تصمیمی بر انتخاب راویِ داستان نگرفته است، یا تصمیم را گرفته است و گاهی تصمیم خود را فراموش میکند یا آگاهانه چنین بد در مورد سامان روایتی اثر تصمیم گرفته است. این بخش از متن اندکی توضیح دارد و امیدوارم بتوانم اندکی موضعی که دارم را شفاف کنم. به نظرم این بخش بسیار میتواند به تحلیل بیشتر بسیاری از آثار به ما کمک کند. * تعریفی که از «راوی» در اینجا مدنظر است، مشخصا از ادبیاتِ «روایتشناسی» حاصل شده است. ** بسیار مهم است که بر اساس ادبیاتِ مطالعات روایتشناختی، دیگر راوی را منحصر در آن سهگانۀ اول شخص/دوم شخص/سوم شخص نمیکنیم و چه بسا راویِ سوم شخصی که دلِ روایتِ داستان درونگذاری شده باشد، به سان یک راویِ اول شخص به جهان داستان نگاه کند و نُمایندۀ منظرگاه یک شخصیتِ خاص داستان نسبت به وقایع آن باشد. نمیدانم تا به حال شده است که یک فیلمِ سینماییِ [نقد] اجتماعیِ وطنی را دیده باشید و از آن خوشتان آمده باشد اما بسیاری از افراد را یافت کنید که از وجوهِ مختلفی آن اثر را دوست نداشته باشند؛ بعید است نشده باشد. الان میخواهم روی بخشی خاص از این اختلاف نظر تاکید کنم که مشخصا به بنمایههای آثار اصطلاحا «نقد اجتماعیای» ربط دارد. بسیاری از افراد به علل مختلفی همسو با بنمایۀ یک اثر در سینما نیستند، برای نمونه، اگر در فیلمی یک «پدر» _ با تمام وجوهِ استعاریای که اخیرا در سینمای ایران دارد بارِ لفظِ «پدر» میشود_ یک خانواده را نابود کند و فیلم جوری روایتکنندۀ وقایع باشد که «پدر»، مقصر باشد و مخاطب علیه پدر موضع بگیرد تا فیلم موضعِ «ضد پدرسالاری» به خود بگیرد، احتمالا دارد بسیاری از مخاطبین که سویههای محافظهکارانه در دیدگاههای خود به جهان دارند، از فیلم خوششان نیاید زیرا فیلم موضعِ راویِ دانای کل گرفته است. یعنی چه بسا اگر فیلمساز ژست دانایی کلی نگیرد و فلاکت وضعیت را صرفا «نشان» بدهد آن هم از دید یکی از شخصیتها یا چند تن از شخصیتها که قربانیِ اقتدارِ مخربِ «پدر» شده اند، شاید مخاطبِ حتی محافظهکار نیز اندکی با فیلم همدلی پیدا کند. فیلمساز و سناریونویسِ حرفهای به نظرِ من باید سامانِ رواییِ فیلم را به نحوی ترتیب بدهد که مخاطب بفهمد که اگر جوانانی که «پدر» را علتالعلل تخریبهای زندگیِ خود میدانند، راویِ داستان باشند، احتمالا همدلیِ طیفهای وسیعتری با تجربۀ منفیِ معطوف به نظم پدرسالارانه را شاهد خواهیم بود. به بیانِ دیگر، اگر راویِ داستان به صورت مشخص کسی باشد که باخته است و مخاطب با راوی و وضعیتِ راوی (نه نظرگاه سازنده) سمپاتی ایجاد کند، بیشتر احتمال دارد که همدلانه با اثر مواجه شود. جا دارد بیشتر بر روی این ایده تامل کنم و صورتبندی بهتری از آن داشته باشم. باشد برای فرصتی دیگر. در «تن تنهایی» از جمله ویلنها و شخصیتهای مشخصا «بدِ» رمان پدر رضا (ملقب به «حاجی») بود. شخصیتی خشک که زندگی همسر و پسران خود را تیره کرده است. مردی سفت و سخت که اولین کسی بود که میخواست به کودک خود لحظه قربانی کردن و سربریدن گوسفندی را نشان بدهد که مادر کودک را نجات میدهد. حاجیای که چندین زن صیغهای داشته است که این روابط باعث انزجار و اذیت مادر رضا میشده است. در کنار این، حاجی در گذشته به کرات رضا و هادی (برادر بزرگترِ رضا) را مورد ضرب و شتم قرار میداده است و چندین بار مادر با حائل کردن بدن خود فرزندانش را نجات داده است از زیر رگبار لطمات «حاجی». بسیاری موقعیت دیگر در متن هست که از «حاجی» یک شخصیت منفی تمام عیار میسازد. بر اهمیتِ این شخصیتپردازی که قرار است رفتارهای رضا در آخر داستان را منطقی جلوه دهد واقف هستم، اما مشخص است که در متن قرار است «حاجیها» و امثالِ حاجیها به عنوان دشمنِ اصلیِ روابط معصومانۀ میانِ جوانان نشان داده شوند و به بیانی، یک زیر متنِ نقدِ اجتماعی در اثر باشد. به بیانِ دیگر، قرار است باری دیگر فیگورِ «پدرِ ویرانگر» تیشه به ریشۀ پدرسالاری بزند. اگر قرار بود حاجی صرفا به عنوان یک پرسوناژ/شخصیت صرفا توجیهکننده رفتار رضا در پایان داستان باشد، نمیشد به او خرده گرفت، اما وقتی چنین واضح میتوان در اثر سویههای تقبیح اخلاقی و نقد اجتماعی دید، اندکی باید روی شخصیتپردازی و شکلِ بازنمایی شخصیتها حساس شد. این نحو از بازنماییِ سیاهِ تامِ «پدر» که با آن نظمِ پدرسالارانه را بخواهیم نقد کنیم، از قضی بازتولید همان نظمی است که در ظاهر علیه آن قد علم کرده ایم. توضیح میدهم. ببینید، نویسنده میتواند یک موضع عافیتطلبانه که از قضی میتوان نشان داد اخلاقی است، داشته باشد؛ سعی نکند شخصیت بدِ داستان را بدِ مطلق نشان بدهد الا و تنها اگر وقتی که یکی از شخصیتها که از آن شخصیتِ «بد» آسیبِ مستقیمِ صریح دیده است، راویِ داستان باشد؛ به بیانی در جهانِ ادراکیِ قربانی باشد که از دیگریِ متجاوز و مهاجم یک شخصیتِ منفیِ تمام عیار بسازیم. اگر نویسنده از موضع راویای جز قربانی، شخصیتِ بد را بدِ مطلق نشان بدهد، از آن حیث که نویسنده/راویِ دانای کل به مثابۀ خدا بر اثر سیطره دارد، لاجرم به نحوی مطلق «یک دیگری» که اینجا «پدر»/«نظم پدرسالارانه» است را بد نشان میدهد و این همانکاری است که یک نظم پدرسالارانه میکند: تعریف کردنِ یکسری «دیگری» که به صورت مطلق بد تشریف دارند. طبیعی است که علاوهبر اینکه نویسنده باید تلاش کند که نقاد باشد و سامانههای قدرتِ مخرب را نقد کند، اما نباید به نحوی عاملانِ آن سامانۀ قدرت کذایی را در اثر تصویر کند که آن دیگری که محلِ نقد من است، بدِ مطلق باشد. خلاصه، در «تن تنهایی» از اینکه تصویرِ «حاجی» و آن «پدر» اینچنین منفی و ویرانگر تصویر شده است و نویسنده هم تلاشی نکرده است اندکی این بدی را واقعیتر و ذووجهتر تصویر کند، بسیار من را آزار داد. دیگر نمیخواهم از قدرتِ فرافکنی و حوالۀ مطلق تمام کاستیها به آن «پدرِ» ویرانگرِ «مقصر» که باعث تبرئه تام ما خواهد شد، چیزی بگویم. به نظر اگر نویسنده بر انتخاب راویِ داستان واقف بود شاید از این مشکل بری میشد (طبعا این برداشتِ من از پشتِ پردهای در متن است که هیچ راهی برای رسیدن به آن جز متن، برداشتِ خودم از متن و چیزهایی که میدانم ندارم.) 5-نکاتی دیگری در متن هست مانند نسبتِ ماهویِ میان موسیقی و ساختار روایت در این داستان که دیگر مورد اشارۀ من نخواهد بود. فقط یک چیز، دیدم فردی در ذیل نسخۀ صوتیِ این اثر که توسط ستاره پسیانی خوانده شده است (که به نظرِ من واقعا خوب بود)، نوشته بود: «باید گفت هرکتابی ارزش حتی یکبار خواندن را دارد» و هرچی از اشتباه بودن و مضر بودن این نظرگاه بگم حق مطلب را ادا نمیکند. هرکتابی ارزش یکبار خواندن را ندارد، اما تنِ تنهایی ارزش خواندن دارد.
(0/1000)
نظرات
2 ساعت پیش
این نکته که توی یه داستان واحد انتخاب راوی به صورت متفاوت کلا ذات موضوع رو میتونه تغییر بده خیلی نکته جذاب و حتی تکاندهندهای بود. به نظرم یکی از ویژگیهای اصلی ادبیات مدرن دقیقا همینه که با یه شیفت اساسی زاویه دید رو از یه نقطهنظر کلیگویانه به یک راوی و منظرهٔ دید محدود راوی تغییر داده. مثلا مواجهه قربانی با ظالم و چهرهای از این ظالم که صرفا توی این مواجهه محدود میشه و میشه نشون داد با مواجهههای متفاوت از سوی آدمهای متفاوت میتونه داستان کاملا فرق کنه. اون رقابت خواننده و نویسنده برای اثبات ارزش / بیارزشی اثر هم خیلی دید جالبی بود. ۱۰/۱۰
1
1
سید امیرحسین هاشمی
16 دقیقه پیش
1